جدول جو
جدول جو

معنی شتار - جستجوی لغت در جدول جو

شتار(شِ)
نقب... نقبی است در کوهی از کوههای سراه بین ارض بلقاء و مدینه در سمت مشرق طریق الحاج و منتهی میشود به یک زمین وسیع پرگیاه. و کوههای قاران مشرف بر این مکان است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشتار
تصویر اشتار
(دخترانه)
الهه عشق و برکت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وتار
تصویر وتار
(پسرانه)
مقاله، سخنرانی (نگارش کردی: وتار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ستار
تصویر ستار
(پسرانه)
پوشاننده، از نامهای خداوند، نام یکی از رهبران دوره انقلاب مشروطیت که به سردار ملی ملقب گردید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زشتار
تصویر زشتار
بدگو، گستاخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشتار
تصویر کشتار
کشتن، بسیار کشتن، قتل عام، کشتن گاو و گوسفند در کشتارگاه، ذبح
فرهنگ فارسی عمید
(کِ)
زرع (از: کشت + ار، علامت صفت مفعولی). کشته. (یادداشت مؤلف) :
بد به تن خویش چو خود کرده ای
باید خوردنت ز کشتار خویش.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(مُ)
از ’ش و ر’، انگبین چیننده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
گستاخ. بدگوی. (ناظم الاطباء). کلام فحش. زشتگو. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ)
برگشته پلک گردانیدن چشم را. (منتهی الارب). پلک چشم واگردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، دست را ستون زنخ کردن از اندیشه. (منتهی الارب). دست فا زنخدان گذاشتن از اندوه و بهم درشدن. (تاج المصادر بیهقی). دست به زنخدان نهادن از غم. دست خود را زیر زنخ نهادن وبر آرنج تکیه کردن. و از این معنی است: بات مرتفقاًمشتجراً، (ترجمه قاموس) ، یعنی در حالی که بر آرنج خود تکیه کرده بود و دست خویش را به زیر زنخ نهاده بود. (از اقرب الموارد) ، رفتن خواب از چشم کسی. (منتهی الارب) ، مختلف شدن نیزه ها و درآمدن بعض آن در بعض و منه الحدیث: یشتجرون اشتجار اطباق الرأس، ای یشتبکون فی الفتنه و الحراب اشتباک عظام الرأس. (منتهی الارب). در تاج العروس این حدیث در ذیل معنی مشاجره و منازعه بدین سان آمده است: واشتجروا، تخالفوا کتشاجروا و بینهم مشاجره، و فی حدیث النخعی و ذکر فتنه یشتجرون فیها اشتجار اطباق الرأس، اراد انهم یشتبکون فی الفتنه و الحرب اشتباک اطباق الرأس و هی عظامه التی یدخل بعضها فی بعض، و قیل اراد یختلفون کما تشتجر الاصابع اذا دخل بعضها فی بعض و یقال: التقی فئتان فتشاجروا برماحهم، ای تشابکوا و اشتجروا برماحهم. و کل شی ٔ یألف بعضه بعضاً فقد اشتبک و اشتجر و انما سمی الشجر شجراً لدخول بعض اغصانه فی بعض. پس معلوم شد که اشتجار تنها به معنی مختلف شدن نیزه ها... نیست بلکه هر چیزی را که قسمتی از آن در قسمت دیگر درآید، اشتباک و اشتجار نامند و در حقیقت یکی از معانی اشتجار، بهم درآمدن چیزی در چیزی است. و بهمین سبب در متون دیگر لغت عربی مختلف شدن نیزه ها وجود ندارد. در قطر المحیط ذیل تشاجر آرد: تداخل قسمتی از چیزی در قسمت دیگر آن، و تنازع و مخالفت قوم با یکدیگر، و به نیزه یکدیگر را زدن. و ذیل اشتجار آرد: اشتجر القوم، تشاجروا. بنابراین معنی مختلف شدن نیزه ها... در منتهی الارب درست نیست، پیشی گرفتن یکی بر دیگری. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) ، رهایی یافتن کسی بشتاب
لغت نامه دهخدا
قلیایی که از اشنان گرفته میشود و در صابون پزی به کار میرود، نوشادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمار
تصویر شمار
حساب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکار
تصویر شکار
قصد کشتن آدمی یا حیواناتی را، صید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقار
تصویر شقار
ماهی گوشتخوار ماهی کوهاندار، آلاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتات
تصویر شتات
فرقت، متفرق و پریشان، پراکنده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتاک
تصویر شتاک
شاخه درخت ستاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتام
تصویر شتام
بسیار دشنام دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنار
تصویر شنار
ننگ و رسوایی کبک رومی
فرهنگ لغت هوشیار
شکاف زمین برای زراعت شیار، زمینی که در آن شکاف ایجاد کرده باشند برای زراعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجار
تصویر شجار
تخت روان بیمارکش، دهان بند، داغ برشتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعار
تصویر شعار
نشان و علامت، و بمعنی لباس زیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستار
تصویر ستار
بسیار پوشنده، یکی از صفات باریتعالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرار
تصویر شرار
پاره آتش که برجهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتاب
تصویر شتاب
جستن و خواستن امری پیش از وقت آن، عجله، دستپاچگی، تندی، تعجیل
فرهنگ لغت هوشیار
زیرک باهوش، چالاک چابک، کسی که در دکان نانوایی نان بتنور زند، مردی جست و چابک که با لباس مخصوص پیشاپیش شاهان و امیران رود و یا نامه ای را به سرعت به مقصد رساند پیاده چالاک. باهوش زیرک آب زیر کاه، فرومایه، دشنه کش چاغو کش شترنگباز، منگیا گر منگورز (قمار باز)، جمع شاطر، نوندان نانگیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ختار
تصویر ختار
فریبنده، مکار، غدار فریبنده، نابکار فریبنده، نابکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتار
تصویر حتار
کناره گوشه، چارچوب، چنبره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتار
تصویر اتار
تارها و زهها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشتار
تصویر کشتار
بسیار کشتن، قلع و قمع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفار
تصویر شفار
کارد فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشتار
تصویر کشتار
((کُ))
ذبح، قتل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شتاب
تصویر شتاب
عجله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شمار
تصویر شمار
تعداد، جمعیت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کشتار
تصویر کشتار
قتل عام
فرهنگ واژه فارسی سره
آدمکشی، قتل عام، قتل، ذبح، سلاخی، قربانی، نحر، محاربه
فرهنگ واژه مترادف متضاد