جدول جو
جدول جو

معنی شبگو - جستجوی لغت در جدول جو

شبگو
(شَ)
خواننده و گوینده در شب. (از برهان) (از آنندراج). نطق کننده و خواننده در شب. (فرهنگ نظام) :
چو آن شبگو گرفتی راه شبدیز
شدندی جملۀ آفاق شبخیز.
نظامی.
بر آستان تو پیر زحل بود دربان
به حضرت تو بود ترک آسمان شبگو.
منصور شیرازی.
، نام مهتر و بزرگ پاسبانان باشد و او را چوبک زن هم میگویند. (برهان). مهتر پاسبانان که لفظ دیگرش چوبک زن است. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
شبگو
نطق کننده و خواننده در شب
تصویری از شبگو
تصویر شبگو
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شبگون
تصویر شبگون
(دخترانه)
به رنگ شب، شبرنگ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شبگون
تصویر شبگون
شبرنگ، سیاه، تیره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شبگز
تصویر شبگز
جانوری که شب انسان را بگزد، ساس، کنه
فرهنگ فارسی عمید
(شَ نِ عَی یا)
کنایه از آسمان است. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بلند گردیدن. (از اقرب الموارد) ، روشن شدن و درخشیدن چهره پس از تغیر، روی پا برخاستن اسب، افروختن آتش. (از اقرب الموارد) ، گلوله کردن و به شکل کلاف درآوردن نخ و ریسمان. (از دزی ج 1 ص 726)
لغت نامه دهخدا
(شَبْوْ)
شبا. برف و ریزه های باران. (از اقرب الموارد) ، آزار و اذیت. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
ده کوچکی است از دهستان درآگاه بخش سعادت شهرستان بندرعباس. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
دهی از دهستان ارس کنار بخش پلدشت شهرستان ماکو. دارای 829 تن سکنه و آب آن از رود ارس و چشمه و محصول آن غلات و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ / رُ)
او که در شب رود. رونده در شب. کسی که در شب راه رود. (از فرهنگ نظام). که هنگام تاریک شدن جهان پس از غروب خورشید در حرکت و رفتار آید:
آوازۀ رحیل شنیدم به صبحگاه
با شبروان دواسبه دویدم به صبحگاه.
خاقانی.
، سالک و پارسا. (ناظم الاطباء). در اصطلاح سالکان، کنایت از سالک شب خیز و بیدار است. (کشاف اصطلاحات الفنون ص 1559). کنایه از شب بیداران و سالکان باشد. (برهان قاطع) (انجمن آرا) :
شبروان چون کرم شب تابند صحرایی همه
خفتگان چون کرم قز زنده به زندان آمده.
خاقانی.
، عسس. (ناظم الاطباء) ، عیار، دزد. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) :
خدایا تو شبرو به آتش مسوز
که ره میزند سیستانی به روز.
سعدی.
شبروان را آشناییهاست بامیر عسس.
حافظ.
و رجوع به شبروان شود.
، اسب تندروی که در شب تاریک نیک رود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شب کوک. شب کوکه. شب کوکا. گدایی را گویند که شبها بر پشته یا درختی که در میان محله واقع باشد برآید و به آواز بلند نام مردم محل رابرد و دعا کند تا به او صدقه دهند. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(شَ گَ)
مله. غریب گز. قسمی حشره چون کنه و غریب گز. (یادداشت مؤلف). کرم کوچک و پهنی که خون انسان را مکد. و نامهای دیگرش ساس و سرخک و غریب گز است. (از فرهنگ نظام). جانوری کوچک از جنس کنه، کیک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شبرنگ، چه گون به معنی رنگ آمده است. (برهان). شبرنگ. (آنندراج). سیاه و تار. (ناظم الاطباء) :
هوا زین جهان بود شبگون شده
زمین سربسر پاک پرخون شده.
دقیقی.
پری چهره گفت سپهبد شنود
ز سر شعر شبگون همی برگشود.
فردوسی.
هوا تیره گشت از فروغ درفش
طبرخون و شبگون و زرد و بنفش.
فردوسی.
هوا زین جهان بود شبگون شده
زمین سربسر پاک پرخون شده.
فردوسی.
روزم ز تفکر همه شبگون گردد
دل خون شود و ز دیده بیرون گردد.
فرخی.
- اسب شبگون، اسب شبرنگ و سیاه.
- شب شبگون، شب بسیار تاریک. (ناظم الاطباء).
، شب چراغ، به جهت آنکه گوهر شب چراغ را درّ شبگون نیز گویند. (برهان).
- درّ شبگون، گوهر شب چراغ. (ناظم الاطباء) (آنندراج) :
خزانۀ مدیح تو را در گشادم
به صحرانهادم بسی درّ شبگون.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
آن که به شب راه رود یا سفر کند، اسبی که در شب تاریک نیک دود، شب بیدار، پارسا زاهد، عسس شبگرد داروغه، دزد راهزن، عیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبگون
تصویر شبگون
شبرنگ تیره سیاه، گوهر شبچراغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبگون عیار
تصویر شبگون عیار
آسمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبرو
تصویر شبرو
((~. رُ))
کسی که در شب راه برود یا سفر کند، اسبی که در شب خوب بدود، شب زنده دار، پارسا، عسس، داروغه، راه زن، دزد، عیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شبگون
تصویر شبگون
تیره، گوهر شب چراغ
فرهنگ فارسی معین
حرامی، دزد، سارق، شب پوی، شبگرد، طرار، عیار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرحرف، پرسخن، وراج
متضاد: کم حرف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بگو امر گفتن
فرهنگ گویش مازندرانی