جدول جو
جدول جو

معنی شبکور - جستجوی لغت در جدول جو

شبکور
ویژگی آنکه در شب جایی را نبیند، در علم زیست شناسی جانور پستانداری با پوزۀ باریک، گوش های برجسته، دندان های بسیار تیز و قوۀ بینایی ضعیف که دست و پایش با پردۀ نازکی به هم متصل شده و به شکل بال درآمده است که با آن می تواند مثل پرندگان پرواز کند، بیواز، خربیواز، شب پره، شب یازه، شبکور، مرغ عیسی، شیرمرغ، وطواط
تصویری از شبکور
تصویر شبکور
فرهنگ فارسی عمید
شبکور
(شَ)
دهی از دهستان سوسن ایذه شهرستان اهواز. دارای 330 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
شبکور
کسی که شب جایی را نبیند، خفاش
تصویری از شبکور
تصویر شبکور
فرهنگ لغت هوشیار
شبکور
خفاش، شب پره، وطواط
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شکور
تصویر شکور
(پسرانه)
بسیار سپاسگزار، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شبکوری
تصویر شبکوری
نوعی بیماری چشم که در آن بیمار در تاریکی نمی تواند اشیا را ببیند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکور
تصویر شکور
بسیار سپاسگزار و شکر کننده، پاداش دهنده، عطاکنندۀ ثواب جزیل برای عمل قلیل، از صفات باری تعالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بکور
تصویر بکور
بامداد کردن، پگاه برخاستن، بامداد رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شبکوک
تصویر شبکوک
درویش، فقیر، درویشی که شب روی بلندی مانند پشته یا درخت می رفت و به آواز بلند مردم را دعا می کرد و صدقه می خواست، برای مثال زهی جوفروشان گندم نمای / جهانگرد شبکوک خرمن گدای (سعدی۱ - ۱۲۶)
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
شبکو. شبکوکا. شبکوکه. نوعی از گدایی باشد و آن چنان است که شبها بر بالای مناری یا پشته ای یا درختی که در میان محله واقع باشد برآیند وبه آواز بلند یک یک از مردم محله را نام ببرند و دعاکنند تا به ایشان صدقه بدهند. (برهان) :
همچو شبکوکی کنم من ذکر و بانگ
تا رسد از بامهایم نیم دانگ.
مولوی.
زهی جوفروشان گندم نمای
جهانگرد و شبکوک خرمن گدای.
سعدی.
رجوع به شبکو شود، ساعت که مبداء آن شب هنگام گیرند و میزان کنند و گذارند تا کار کند
لغت نامه دهخدا
(تَ وَلْ لُ)
شکر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). سپاسداری کردن. (ترجمان القرآن جرجانی ص 62) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). رجوع به شکر در معنی مصدری شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
یکی از نامهای باری تعالی و معنی آن پاداش دهنده بندگان مر اعمال ایشان را و بر عمل قلیل جزای جزیل دهنده است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نامی از نامهای خدای تعالی: عبدالشکور. (یادداشت مؤلف) :
پس چه گویی ز بهر ایشان کرد
آسمان و زمین غفور شکور.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مرد بسیارشکر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سپاس دارنده. (مهذب الاسماء) مرد بسیارسپاس. (ناظم الاطباء). سپاس دار. (دهار) (تفلیسی). مرد بسیار سپاسدار. سپاسدارنده. سخت سپاسگزار. بسیار سپاسگزار. آنکه زیاد ثنا کند. (یادداشت مؤلف). آنکه خودرا از سپاس گفتن عاجز بیند، و برخی گفته اند: شکور کسی است که همه توانایی خود را در ادای شکر با دل و زبان و اعضای بدن از راه اعتراف و اعتقاد بکار بندد و باز برخی گفته اند که شاکر کسی است که بر رفاه سپاس گوید، ولی شکور کسی است که بر بلا سپاسداری کند. و دیگری گفته شاکر بر عطای الهی شکر گوید، ولی شکور بنده ای باشد که اگر از جانب حق بخشش و عطیه ای هم بدو نرسد باز سپاسگزاری کند. (از تعریفات جرجانی) (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، ستور به اندک علف بسنده کننده و اندک پذیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ستوری که به اندک مایه علف بسنده کند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جانوری که زمین را نبش کرده و مرده را درآورده می خورد. (ناظم الاطباء). گورکن
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جمع واژۀ شکر: لانریدمنکم جزاء و لا شکوراً. (قرآن 9/76) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ خَ)
پگاه برخاستن و در بامداد رفتن. (غیاث). پگاه برخاستن و بامداد کردن و بامداد رفتن، و الفعل من نصر یقال: بکر علیه و الیه و فیه، یعنی آمد او را بامداد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پگاه برخاستن و بامداد کردن و بامداد رفتن. (آنندراج). بامداد کردن. (تاج المصادر بیهقی). سحرخیزی.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
باران اول وسمی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، بکر. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(شَبْ بو)
شیپور. کرنای. لغت عبرانی است. (منتهی الارب). اقرب الموارد به فک ادغام ضبط کرده است و گوید این کلمه معرب شوفر از لغت عبری به معنی بوق و نفیر است. ج، شبورات و شبابیر. (ازاقرب الموارد) (از محیط المحیط). نای رویین است که نفیر باشد و به عربی نیز همین معنی دارد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام شهری نزدیک گنجه از اران. (ناظم الاطباء) (از برهان). شهری است به اقلیم پنجم در ارانات و به آن منسوب است صحرای شمکور و آن را شمکوره نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). قلعه ای است در نواحی اران از آن تا گنجه یک روز راه است و از آنجا است ابوالقاسم المجمع... شمکوری. (از انساب سمعانی). نام شهری به ارمینیه و آن را متوکلیه نیز نامند. (دمشقی). شهری است (به اران) با کشت و برز بسیار آبادان و بانعمت و از وی جامه های پشمین خیزد از هرگونه. (حدود العالم). از گنجه تا شمکور که اکنون خراب است دو فرسنگ ازاو تا یورت شاداق بان سه فرسنگ. (نزههالقلوب ج 3 ص 181). رجوع به نزههالقلوب ص 218 و تاریخ سیستان ص 78شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شنگور. کماچۀ دیرک خیمه یعنی تخته ای مدور و میان سوراخ که بر سر چوب خیمه محکم سازند، بادریسۀ دوک یعنی چوب و چرمی که بر گلوی آن کنند. (ناظم الاطباء). و رجوع به شنگور شود
لغت نامه دهخدا
نمک ناشناس، نانکور:
نان کور و آب کورم خوانده ای،
مولوی،
ناقۀ صالح به صورت بد شتر
پی بریدندش ز جهل آن قوم مر
ازبرای آب جو خصمش شدند
آب کور و نان ثبور ایشان بدند،
مولوی،
، فاقد آب
لغت نامه دهخدا
تصویری از شبکوری
تصویر شبکوری
یکی از بیماری های چشم که بیمار شبها جایی را نمی بیند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبکور
تصویر آبکور
بی خیر و برکت، نمک ناشناس، نان کور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شب کور
تصویر شب کور
آنکه در شب جائی را نبیند
فرهنگ لغت هوشیار
درویش فقیر، درویشی که شب روی بلندی رود و باواز بلند مردم را دعا کند و صدقه خواهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبکار
تصویر شبکار
آن که در شب کار کند کارگری که در کارخانه هنگام شب به کار پردازد
فرهنگ لغت هوشیار
سریانی تازی گشته گاودمب شیپور، نوعی ساز که می نوازند مهره ترسایان. نای رویین نفیر، جمع شبابیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکور
تصویر شکور
مردی بسیارشکر و سپاس کننده، ثنا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکور
تصویر بکور
صبح کردن، بامداد رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبور
تصویر شبور
((شَ))
شیپور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکور
تصویر شکور
((شَ کُ))
بسیار شکر کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بکور
تصویر بکور
((بُ))
پگاه خاستن، بامداد رفتن، بامداد کردن، (ا مص) پگاه خیزی، سحرخیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شبکوک
تصویر شبکوک
درویش، گدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شب کور
تصویر شب کور
کسی که شب جایی را نبیند، خفاش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شبور
تصویر شبور
((شَ بُّ))
نای رویین، نفیر، جمع شبابیر
فرهنگ فارسی معین