جدول جو
جدول جو

معنی شبروش - جستجوی لغت در جدول جو

شبروش
(شَ)
نام پرنده ای است که آن را مرغ غواص نیز خوانند. ج، شبارش. (ازدزی ج 1 ص 720)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیروش
تصویر شیروش
شیر مانند مانند شیر، کنایه از شجاع، دلیر
فرهنگ فارسی عمید
(بَ شَ)
نامی است که قزوینی به مرغ غواص داده است. (از دزی ج 1 ص 89)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
عمل شبرو. سیر در شب. رفتن به هنگام تاریکی جهان پس از غروب کردن خورشید: دلج، شبروی اول شب است و دلجه، شبروی آخر شب. (منتهی الارب) :
شبروی کرده کلنگ آسا همه شاهین دلان
چون قطا سیمرغ را از آشیان انگیخته.
خاقانی.
- لباس شبروی، لباس و جامه که دزدان یا عیاران یا آنان که خواهند به شب کارهای شگرف کنند و ناشناس مانند به تن کنند: امیرارسلان گفت: پدر یک دست لباس شبروی میخواهم. (امیرارسلان چ محجوب ص 141)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مأخوذ از سرپوش فارسی. سرپوش مثلث شکل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
از اقالیم شنترین به اندلس (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شیرْ وَ)
شیرسان. شیرصفت. مانند شیر. شیروار. (یادداشت مؤلف) ، شجاع. متهور. (فرهنگ فارسی معین) :
زآن گرانمایه گهر کو هست از روی قیاس
پردلی باشد ازین شیروشی پرجگری.
فرخی.
رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ / رُ)
او که در شب رود. رونده در شب. کسی که در شب راه رود. (از فرهنگ نظام). که هنگام تاریک شدن جهان پس از غروب خورشید در حرکت و رفتار آید:
آوازۀ رحیل شنیدم به صبحگاه
با شبروان دواسبه دویدم به صبحگاه.
خاقانی.
، سالک و پارسا. (ناظم الاطباء). در اصطلاح سالکان، کنایت از سالک شب خیز و بیدار است. (کشاف اصطلاحات الفنون ص 1559). کنایه از شب بیداران و سالکان باشد. (برهان قاطع) (انجمن آرا) :
شبروان چون کرم شب تابند صحرایی همه
خفتگان چون کرم قز زنده به زندان آمده.
خاقانی.
، عسس. (ناظم الاطباء) ، عیار، دزد. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) :
خدایا تو شبرو به آتش مسوز
که ره میزند سیستانی به روز.
سعدی.
شبروان را آشناییهاست بامیر عسس.
حافظ.
و رجوع به شبروان شود.
، اسب تندروی که در شب تاریک نیک رود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
به شب راه رفتن یا سفر کردن، شب بیداری، پارسایی زهد، شبگردی داروغگی، دزدی راهزنی، عیاری. یا جامه (لباس) شبروی. لباسی که برای عملیات به تن کنند: (امیر ارسلان گفت که پدر یک دست لباس شبروی میخواهم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بروش
تصویر بروش
سیخ فرانسوی گل سینه (جواهرات سلطنتی ایران)
فرهنگ لغت هوشیار
آن که به شب راه رود یا سفر کند، اسبی که در شب تاریک نیک دود، شب بیدار، پارسا زاهد، عسس شبگرد داروغه، دزد راهزن، عیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبروی
تصویر شبروی
((~. رَ))
شبگردی، در شب سفر کردن، شب زنده داری، پارسایی، راه زنی، دزدی، عیاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شبرو
تصویر شبرو
((~. رُ))
کسی که در شب راه برود یا سفر کند، اسبی که در شب خوب بدود، شب زنده دار، پارسا، عسس، داروغه، راه زن، دزد، عیار
فرهنگ فارسی معین
حرامی، دزد، سارق، شب پوی، شبگرد، طرار، عیار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بفروش، با جوب بلند گردو را از درخت پایین بریز، به شدت کتک بزن
فرهنگ گویش مازندرانی