شبستان. آنجا که شب آرام گیرند. (فرهنگ فارسی معین) ، زیرزمین عمیق خانه که در تابستان برای خنکی از آن استفاده کنند. (فرهنگ فارسی معین). زیرزمین. در تداول مردم خوزستان، سرداب عمیق
شبستان. آنجا که شب آرام گیرند. (فرهنگ فارسی معین) ، زیرزمین عمیق خانه که در تابستان برای خنکی از آن استفاده کنند. (فرهنگ فارسی معین). زیرزمین. در تداول مردم خوزستان، سرداب عمیق
حکیمی بوده از شاگردان جمشید جم در حکمت معروف و باردان حکیم از شاگردان او بوده و سخنان ایشان در نامۀ باستان آمده و برخی را دیده ام، (آنندراج) (انجمن آرا)، رجوع به باذان شود
حکیمی بوده از شاگردان جمشید جم در حکمت معروف و باردان حکیم از شاگردان او بوده و سخنان ایشان در نامۀ باستان آمده و برخی را دیده ام، (آنندراج) (انجمن آرا)، رجوع به باذان شود
نام ایرانی معروف بزمان هرمز، (فرهنگ شاهنامه) : و اپرویز نامه نبشت ببادان کی عامل او بود بیمن کسی رسول فرست بدین مرد کی بتهامه است ... بادان چند مرد معروف را از اساوره نزدیک پیغمبر فرستاد، (فارسنامۀ ابن البلخی ص 106)
نام ایرانی معروف بزمان هرمز، (فرهنگ شاهنامه) : و اپرویز نامه نبشت ببادان کی عامل او بود بیمن کسی رسول فرست بدین مرد کی بتهامه است ... بادان چند مرد معروف را از اساوره نزدیک پیغمبر فرستاد، (فارسنامۀ ابن البلخی ص 106)
دیهی است از دهستان قیس آباد، بخش خوسف، شهرستان بیرجند، واقع در 50 هزارگزی جنوب خوسف و 9 هزارگزی مالرو قلیل آباد، در دامنۀ کوهستانی قرار دارد، آب و هوای آن معتدل و جمعیت آن 88تن است، آب آن از قنات، محصول آن غلات و شغل اهالی آن زراعت و مالداری است، راه مالرو دارد، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دیهی است از دهستان قیس آباد، بخش خوسف، شهرستان بیرجند، واقع در 50 هزارگزی جنوب خوسف و 9 هزارگزی مالرو قلیل آباد، در دامنۀ کوهستانی قرار دارد، آب و هوای آن معتدل و جمعیت آن 88تن است، آب آن از قنات، محصول آن غلات و شغل اهالی آن زراعت و مالداری است، راه مالرو دارد، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
تخلص شاعری است که وزیر یکی از پادشاهان هند ظاهراً موسوم به مهاراج راجه چند و لعل بهادر بوده و از ماده تاریخی که برای تعمیر پلی ساخته است معلوم میگردد که در نیمۀ اول قرن سیزدهم میزیسته و آن این است: بعهد شاه اسکندر بشد تعمیر پل یکسر ز سعی را جه چند و لعل از سابق بود بهتر، بشادان شد، ندا ’جای غریبی’ بهر تاریخش ز سیل اینک بود محفوظ چون اندر صدف گوهر، که ’جای غریبی’ در حساب جمل 1236 است، دیوان او شامل حدود 2000 بیت غزل و ترکیب بند و غیره در کتاب خانه مدرسه عالی سپهسالار موجود است، غزلیات او بعرفان متمایل است، (از فهرست کتاب خانه مدرسه عالی سپهسالار ج 2 ص 614 و 615) پسر برزین، رجوع به فهرست ولف و شاذان بن برزین طوسی شود: نگه کن که شادان برزین چه گفت بدان گه که بگشاد راز از نهفت، فردوسی
تخلص شاعری است که وزیر یکی از پادشاهان هند ظاهراً موسوم به مهاراج راجه چند و لعل بهادر بوده و از ماده تاریخی که برای تعمیر پلی ساخته است معلوم میگردد که در نیمۀ اول قرن سیزدهم میزیسته و آن این است: بعهد شاه اسکندر بشد تعمیر پل یکسر ز سعی را جه چند و لعل از سابق بود بهتر، بشادان شد، ندا ’جای غریبی’ بهر تاریخش ز سیل اینک بود محفوظ چون اندر صدف گوهر، که ’جای غریبی’ در حساب جمل 1236 است، دیوان او شامل حدود 2000 بیت غزل و ترکیب بند و غیره در کتاب خانه مدرسه عالی سپهسالار موجود است، غزلیات او بعرفان متمایل است، (از فهرست کتاب خانه مدرسه عالی سپهسالار ج 2 ص 614 و 615) پسر برزین، رجوع به فهرست ولف و شاذان بن برزین طوسی شود: نگه کن که شادان برزین چه گفت بدان گه که بگشاد راز از نهفت، فردوسی
ابن مسرور. نام خلیفۀ عمرو بن لیث در سیستان: چون (عمرو بن لیث) به رمل سم رسید، آن حصار را بر شادان مسرور و اصرم حصار کرد. (زین الاخبار گردیزی، ص 9). وکیل عمرو به سیستان عبداﷲ بن محمد بن میکال بود و شریک او شادان بن مسرور بود. (تاریخ سیستان چ ملک الشعرای بهار ص 237). بوطلحه به سیستان آمد، عبداﷲ بن محمد بن میکال و شادان بن مسرور پذیرۀ بوطلحه بیرون آمدند و او را بشهر اندر آوردند و خلعتها دادند و نیکویی کردند، و سوی عمرو نامه فرستادند، عمرو جواب کرد و بوطلحه را بخواست و ابوطلحه برفت و آنجا شد و بسیرجان بعمرو رسید. (تاریخ سیستان ص 244). باز عمرو قصد فارس کرد و احمد بن شهفوربن موسی را خلیفت کرد بر سیستان بر حرب و نماز و خراج (و) و کاله و شهفور آزاد مرد را یار او کرد اندر وکاله و خزینه، و محمد بن عبداﷲ بن میکال را و شادان بن مسرور را معزول کرد از وکالت، و این رفتن اندر ماه ربیعالاخر سنۀ ست و سبعین و مائتین بود. (تاریخ سیستان ص 247). در روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات خلیفۀ عمرو بن لیث درنیشابور و والی خراسان معرفی گردیده است. (ص 383)
ابن مسرور. نام خلیفۀ عمرو بن لیث در سیستان: چون (عمرو بن لیث) به رمل سم رسید، آن حصار را بر شادان مسرور و اصرم حصار کرد. (زین الاخبار گردیزی، ص 9). وکیل عمرو به سیستان عبداﷲ بن محمد بن میکال بود و شریک او شادان بن مسرور بود. (تاریخ سیستان چ ملک الشعرای بهار ص 237). بوطلحه به سیستان آمد، عبداﷲ بن محمد بن میکال و شادان بن مسرور پذیرۀ بوطلحه بیرون آمدند و او را بشهر اندر آوردند و خلعتها دادند و نیکویی کردند، و سوی عمرو نامه فرستادند، عمرو جواب کرد و بوطلحه را بخواست و ابوطلحه برفت و آنجا شد و بسیرجان بعمرو رسید. (تاریخ سیستان ص 244). باز عمرو قصد فارس کرد و احمد بن شهفوربن موسی را خلیفت کرد بر سیستان بر حرب و نماز و خراج (و) و کاله و شهفور آزاد مرد را یار او کرد اندر وکاله و خزینه، و محمد بن عبداﷲ بن میکال را و شادان بن مسرور را معزول کرد از وکالت، و این رفتن اندر ماه ربیعالاخر سنۀ ست و سبعین و مائتین بود. (تاریخ سیستان ص 247). در روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات خلیفۀ عمرو بن لیث درنیشابور و والی خراسان معرفی گردیده است. (ص 383)
خوشحالی کنان، (برهان قاطع)، خوشحال، (فهرست ولف)، خوش، شاد، شادمان، شادمانه، مسرور، خرّم، فارح، مرح، جذلان، بهیج، مستبشر، بهج، فیرنده، مبرنشق، ابث، یحبور: بس که بر گفته پشیمان بوده ام بس که بر ناگفته شادان بوده ام، رودکی، از آن سخت شادان شد افراسیاب بدید آنکه بخت اندر آمد ز خواب، فردوسی، چنین است کردار چرخ بلند بدستی کلاه و بدیگر کمند چو شادان نشیند کسی با کلاه بخم کمندش رباید ز گاه، فردوسی، چنین گفت پرسنده را سروبن که شادان بدم تا نگشتم کهن، فردوسی، ای روی داده صحبت دنیا را شادان و برفراشته آوا را، ناصرخسرو، چون بمی خون جهان در گل افسرده خورم چه عجب گرنتوان یافت بدل شادانم، خاقانی، بادی بچهار فصل خرم بادی بهزار عید شادان، خاقانی، بر دل غم فراقت آسان چگونه باشد دل راقیامت آمد شادان چگونه باشد، خاقانی، گر دهد رخصه کنم نیت طوس خوش و شادان شوم انشأاﷲ، خاقانی، بفتح الباب دولت بامدادان ز در پیکی درآمد سخت شادان، نظامی، قضا را از قضا یک روز شادان بصحرا رفت خسرو بامدادان، نظامی، ، زن فاحشه و مطربه، (برهان قاطع)، رجوع به شادخوار، شادخواره، شادخور و شادگونه شود
خوشحالی کنان، (برهان قاطع)، خوشحال، (فهرست ولف)، خوش، شاد، شادمان، شادمانه، مسرور، خرّم، فارح، مرح، جذلان، بهیج، مستبشر، بهج، فیرنده، مبرنشق، ابث، یحبور: بس که بر گفته پشیمان بوده ام بس که بر ناگفته شادان بوده ام، رودکی، از آن سخت شادان شد افراسیاب بدید آنکه بخت اندر آمد ز خواب، فردوسی، چنین است کردار چرخ بلند بدستی کلاه و بدیگر کمند چو شادان نشیند کسی با کلاه بخم کمندش رباید ز گاه، فردوسی، چنین گفت پرسنده را سروبن که شادان بدم تا نگشتم کهن، فردوسی، ای روی داده صحبت دنیا را شادان و برفراشته آوا را، ناصرخسرو، چون بمی خون جهان در گل افسرده خورم چه عجب گرنتوان یافت بدل شادانم، خاقانی، بادی بچهار فصل خرم بادی بهزار عید شادان، خاقانی، بر دل غم فراقت آسان چگونه باشد دل راقیامت آمد شادان چگونه باشد، خاقانی، گر دهد رخصه کنم نیت طوس خوش و شادان شوم انشأاﷲ، خاقانی، بفتح الباب دولت بامدادان ز در پیکی درآمد سخت شادان، نظامی، قضا را از قضا یک روز شادان بصحرا رفت خسرو بامدادان، نظامی، ، زن فاحشه و مطربه، (برهان قاطع)، رجوع به شادخوار، شادخواره، شادخور و شادگونه شود
مجروح کننده، به ناخن کننده. (برهان) (سروری) (انجمن آرا). اما می نماید که مصحف شخاوان باشد صفت بیان حالت از شخودن: بر چشمه شیری شخادان زمین دمان بر دم گوری اندر کمین. اسدی
مجروح کننده، به ناخن کننده. (برهان) (سروری) (انجمن آرا). اما می نماید که مصحف شخاوان باشد صفت بیان حالت از شخودن: بر چشمه شیری شخادان زمین دمان بر دم گوری اندر کمین. اسدی
مسکون و مأهول. آهل. (زمخشری) : و مزگت جامع این شهر [هری] آبادان تر مزگتها است بمردم از همه خراسان. (حدودالعالم)، معمور. معموره. عامر. عامره: و اندر وی قبیله های بسیاری از خلخ و جایی آبادان. (حدودالعالم). و جایی بسیارمردم و آبادان و با نعمت بسیار. (حدودالعالم). و جایی بسیارمردم و آبادان و با نعمت و بازرگانان. (حدودالعالم). مرعش، جذب دو شهرک است خرم و آبادان. (حدودالعالم). ویران شده دلها بمی آبادان گردد آباد بر آن دست که پرورد رزآباد. ابوالمظفر جخج (؟) (از فرهنگ اسدی). به آب باشد ویران جهان و آبادان. مسعودسعد. وز تو این باغ نصرت آبادان بشگفتی چو قندهار شود. مسعودسعد. و این عالم که بپای بود باعتدال برپای بود و بوی آبادان. (نوروزنامه). و جهان آراسته و آبادان بدو [به آهن] ست. (نوروزنامه). تا جهانیان بدانند که ما نیز در آبادان کردن جهان و مملکت همچنان راغبیم. (نوروزنامه). شب و روز در آن اندیشه بودی... تا آنجا شهری بنا کردندی تا ذکر او در آبادان کردن مملکت در جهان بماندی. (نوروزنامه). حجاج بهری [از خانه کعبه را] بمنجنیق بیران کرده بود و چون از ابن الزبیر فارغ شد بهمان اساس اول بازبرد و آبادان کرد. (مجمل التواریخ). چون کنم خانه گل آبادان دل من، اینما تکونوا، خوان. سنائی. ملک ویران و گنج آبادان نبود جز طریق بیدادان. سنائی. چون نکردی خرابی آبادان بخرابی چه میشوی شادان ؟ اوحدی. ، توانگر. مرفه: یعقوب بن لیث آنهمه مال و سلاح برگرفت و سپاه را بدان آبادان کرد. (تاریخ سیستان). حربی صعب کرد و بسیار کفار کشت و غنائمی بسیار به دست آورد و لشکر آبادان کرد و بسیستان بازآمد. (تاریخ سیستان). - امثال: قرض، دو خانه آبادان دارد. (جامعالتمثیل) ، قرض دائن را از فراخ خرجی بازدارد و مدیون را از دست تنگی رهاند. کوشا باشید تا آبادان باشید. ، تندرست. فربه. ساز: چون یک چندی آنجایگاه ببود [گاو شتربه نام] در خصب و نعمت روزگار گذاشت و فربه و آبادان گشت. (کلیله و دمنه)، خصیب. پرآب وعلف، مأمون. ایمن: جوابی رسید که خلیفه آل بویه رافرمان داد از دار خلافت تا راه حاج آبادان کردند و مانعی نمانده است. (تاریخ بیهقی)
مسکون و مأهول. آهل. (زمخشری) : و مزگت جامع این شهر [هری] آبادان تر مزگتها است بمردم از همه خراسان. (حدودالعالم)، معمور. معموره. عامر. عامره: و اندر وی قبیله های بسیاری از خلخ و جایی آبادان. (حدودالعالم). و جایی بسیارمردم و آبادان و با نعمت بسیار. (حدودالعالم). و جایی بسیارمردم و آبادان و با نعمت و بازرگانان. (حدودالعالم). مرعش، جذب دو شهرک است خرم و آبادان. (حدودالعالم). ویران شده دلها بمی آبادان گردد آباد بر آن دست که پرورد رزآباد. ابوالمظفر جخج (؟) (از فرهنگ اسدی). به آب باشد ویران جهان و آبادان. مسعودسعد. وز تو این باغ نصرت آبادان بشگفتی چو قندهار شود. مسعودسعد. و این عالم که بپای بود باعتدال برپای بود و بوی آبادان. (نوروزنامه). و جهان آراسته و آبادان بدو [به آهن] ست. (نوروزنامه). تا جهانیان بدانند که ما نیز در آبادان کردن جهان و مملکت همچنان راغبیم. (نوروزنامه). شب و روز در آن اندیشه بودی... تا آنجا شهری بنا کردندی تا ذکر او در آبادان کردن مملکت در جهان بماندی. (نوروزنامه). حجاج بهری [از خانه کعبه را] بمنجنیق بیران کرده بود و چون از ابن الزبیر فارغ شد بهمان اساس اول بازبرد و آبادان کرد. (مجمل التواریخ). چون کنم خانه گل آبادان دل من، اینما تکونوا، خوان. سنائی. ملک ویران و گنج آبادان نبود جز طریق بیدادان. سنائی. چون نکردی خرابی آبادان بخرابی چه میشوی شادان ؟ اوحدی. ، توانگر. مرفه: یعقوب بن لیث آنهمه مال و سلاح برگرفت و سپاه را بدان آبادان کرد. (تاریخ سیستان). حربی صعب کرد و بسیار کفار کشت و غنائمی بسیار به دست آورد و لشکر آبادان کرد و بسیستان بازآمد. (تاریخ سیستان). - امثال: قرض، دو خانه آبادان دارد. (جامعالتمثیل) ، قرض دائن را از فراخ خرجی بازدارد و مدیون را از دست تنگی رهاند. کوشا باشید تا آبادان باشید. ، تندرست. فربه. ساز: چون یک چندی آنجایگاه ببود [گاو شتربه نام] در خصب و نعمت روزگار گذاشت و فربه و آبادان گشت. (کلیله و دمنه)، خصیب. پرآب وعلف، مأمون. ایمن: جوابی رسید که خلیفه آل بویه رافرمان داد از دار خلافت تا راه حاج آبادان کردند و مانعی نمانده است. (تاریخ بیهقی)
بندری است در مصب شطالعرب موسوم بدماغۀ گسبه. درازای آن 64 هزار گز و پهنای آن از 3 تا 20 هزار گز، حد شمالی و شرقی آن کارون و بهمشیر (بهمن شیر و حد غربی شطالعرب و جنوبی خلیج فارس. عرض جغرافیائی آن 31 درجه و 21 دقیقۀ شمالی و طول جغرافیائی آن 48 درجه و 17 دقیقۀ شرقی، و فاصله آن تا اهواز 115 هزار گز است. سابقاً به مناسبت مقبرۀ منسوب بخضرکه در حوالی بهمشیر است جزیرهالخضر نامیده میشده است. از 1327 هجری قمری ببعد شرکت نفت جنوب تصفیه خانه ها در شهر آبادان ساخته و نفت را با لوله ها از مسجد سلیمان به این شهر می آورد، و طول لوله ها که میان این دومحل کشیده شده 220 هزار گز است. آبادان اکنون شهر وبندری مهم و یکی از مراکز تجارت ایران است، و در حدود سی هزار سکنه دارد. پلهای متعدد برای بارگیری در آن ساخته شده و همه ساله متجاوز از ششصد کشتی برای حمل نفت به آنجا وارد و از آنجا خارج می شود و هر ماهه چهل الی پنجاه کشتی در این بندر بارگیری می شود. و آبادان را به عربی عبادان گویند. رجوع به عبادان شود
بندری است در مصب شطالعرب موسوم بدماغۀ گُسبه. درازای آن 64 هزار گز و پهنای آن از 3 تا 20 هزار گز، حد شمالی و شرقی آن کارون و بهمشیر (بهمن شیر و حد غربی شطالعرب و جنوبی خلیج فارس. عرض جغرافیائی آن 31 درجه و 21 دقیقۀ شمالی و طول جغرافیائی آن 48 درجه و 17 دقیقۀ شرقی، و فاصله آن تا اهواز 115 هزار گز است. سابقاً به مناسبت مقبرۀ منسوب بخضرکه در حوالی بهمشیر است جزیرهالخضر نامیده میشده است. از 1327 هجری قمری ببعد شرکت نفت جنوب تصفیه خانه ها در شهر آبادان ساخته و نفت را با لوله ها از مسجد سلیمان به این شهر می آورد، و طول لوله ها که میان این دومحل کشیده شده 220 هزار گز است. آبادان اکنون شهر وبندری مهم و یکی از مراکز تجارت ایران است، و در حدود سی هزار سکنه دارد. پلهای متعدد برای بارگیری در آن ساخته شده و همه ساله متجاوز از ششصد کشتی برای حمل نفت به آنجا وارد و از آنجا خارج می شود و هر ماهه چهل الی پنجاه کشتی در این بندر بارگیری می شود. و آبادان را به عربی عبادان گویند. رجوع به عبادان شود
معمور دایر بر پا مقابل ویران خراب: شهر آبادان کشور آبادان، مزروع کاشته، پر مشحون ممتلی، سالم تن درست فربه: (شتر به فربه و آبادان گشت) (کلیله)، مرفه در رفاه، ماء مون ایمن مصون یا آبادان بودن، بصفت آبادان متصف بودن
معمور دایر بر پا مقابل ویران خراب: شهر آبادان کشور آبادان، مزروع کاشته، پر مشحون ممتلی، سالم تن درست فربه: (شتر به فربه و آبادان گشت) (کلیله)، مرفه در رفاه، ماء مون ایمن مصون یا آبادان بودن، بصفت آبادان متصف بودن