شائیدن. شایستن. رجوع به شایستن شود، شایسته و سزاوار بودن، لایق و مستعد بودن. (ناظم الاطباء) : فردا به پیمبر بچه شایید چه امروز اینجا به یکی بندۀ فرزندنشایید. ناصرخسرو. زیرا که نخست علم باید تا پیش خدای را بشایی. ناصرخسرو. ، لازم بودن و ضرور بودن و بکار بردن، راضی بودن. (ناظم الاطباء)
شائیدن. شایستن. رجوع به شایستن شود، شایسته و سزاوار بودن، لایق و مستعد بودن. (ناظم الاطباء) : فردا به پیمبر بچه شایید چه امروز اینجا به یکی بندۀ فرزندنشایید. ناصرخسرو. زیرا که نخست علم باید تا پیش خدای را بشایی. ناصرخسرو. ، لازم بودن و ضرور بودن و بکار بردن، راضی بودن. (ناظم الاطباء)
سرازیر شدن و ریختن آب یا چیز دیگر از بالا به پایین، ریختن پیاپی آب از بالا به پایین شاشیدن، چامیدن، میختن، ادرار کردن، شاشدن، شاش زدن، گمیز کردن، میزیدن، گمیختن، گمیزیدن
سرازیر شدن و ریختن آب یا چیز دیگر از بالا به پایین، ریختن پیاپی آب از بالا به پایین شاشیدن، چامیدَن، میختَن، اِدرار کَردَن، شاشِدَن، شاش زَدَن، گُمیز کَردَن، میزیدَن، گُمیختَن، گُمیزیدَن
کوبیدن و نرم کردن، سودن، برای مثال فضل و هنر ضایع است تا ننمایند / عود بر آتش نهند و مشک بسایند (سعدی - ۱۲۰)، به هم مالیدن دو چیز، چیزی را ساو دادن و چرک یا زنگ آن را زدودن، سوهان زدن
کوبیدن و نرم کردن، سودن، برای مِثال فضل و هنر ضایع است تا ننمایند / عود بر آتش نهند و مشک بسایند (سعدی - ۱۲۰)، به هم مالیدن دو چیز، چیزی را ساو دادن و چرک یا زنگ آن را زدودن، سوهان زدن
رحم کردن. جوانمردی کردن. تفضل کردن. (ناظم الاطباء). رحمت آوردن. رحم کردن. ترحم کردن. عفو کردن. (از یادداشتهای مؤلف) : ببخشای بر نوجوانی ّ من بدین بازوی خسروانی ّ من. فردوسی. ز مردی ببخشای بر جان خویش که هرگزت ناید چنین کار پیش. فردوسی. همی بگسلد زآرزو جان اوی ببخشای بر چشم گریان اوی. فردوسی. مرا نیست این خرم آن را که هست ببخشای بر مردم تنگدست. فردوسی. بر همه گیتی او را بگمار وانگهی بر همه گیتی بخشای. فرخی. ببخشایی تو طوطی را از آن کو می سخن گوید تو گر نیکو سخن گویی ترا ایزد نبخشاید؟ ناصرخسرو. نه از حشمت محتشمان باک دارد نه بر ضعیفی بیچارگان ببخشاید. (از قصص الانبیاء ص 243). که دوستدار من از من گرفت بیزاری بلی و دشمن برمن همی ببخشاید. مسعودسعد. ولی را گر عطا باید عدو را گر خطا افتد خدا و خلق داند کان ببخشد وین ببخشاید. سیدحسن غزنوی. به ولی و عدو عطا و خطا هم ببخشی و هم ببخشایی. سیدحسن غزنوی. که شاها بیش ازینم رنج منمای بزرگی کن بخردان بر ببخشای. نظامی. ببخشایش جانور کن بسیچ بناجانور بر مبخشای هیچ. نظامی. هر که بر خویشتن نبخشاید گر نبخشد کسی برو شاید. سعدی (گلستان). آنکه جان بخشید و روزی داد و چندین لطف کرد هم ببخشاید چو مشتی استخوان بیند رمیم. سعدی (طیبات). پدر گفت ای پسر ترا در این نوبت فلک یاری کرد... که صاحبدولتی در تو رسید و بر تو ببخشایید. (گلستان). ای بارخدای عالم آرای بر بندۀ پیر خود ببخشای. سعدی (گلستان). اگربر من نبخشایی پشیمانی خوری آخر بخاطر دار این معنی که در خدمت کجا گفتیم. حافظ. ایا پر لعل کرده جام زرین ببخشا بر کسی کش زر نباشد. حافظ. بر سستی و پیریم ببخشای بر عجز و فقیریم ببخشای. جامی. ، لنگ گردیدن شتر بواسطۀ آزار در سپل: بخصت الناقه (مجهولاً) ، لنگ گردید شتر بواسطۀ آزار در سپل. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
رحم کردن. جوانمردی کردن. تفضل کردن. (ناظم الاطباء). رحمت آوردن. رحم کردن. ترحم کردن. عفو کردن. (از یادداشتهای مؤلف) : ببخشای بر نوجوانی ّ من بدین بازوی خسروانی ّ من. فردوسی. ز مردی ببخشای بر جان خویش که هرگزْت ناید چنین کار پیش. فردوسی. همی بگسلد زآرزو جان اوی ببخشای بر چشم گریان اوی. فردوسی. مرا نیست این خرم آن را که هست ببخشای بر مردم تنگدست. فردوسی. بر همه گیتی او را بگمار وانگهی بر همه گیتی بخشای. فرخی. ببخشایی تو طوطی را از آن کو می سخن گوید تو گر نیکو سخن گویی ترا ایزد نبخشاید؟ ناصرخسرو. نه از حشمت محتشمان باک دارد نه بر ضعیفی بیچارگان ببخشاید. (از قصص الانبیاء ص 243). که دوستدار من از من گرفت بیزاری بلی و دشمن برمن همی ببخشاید. مسعودسعد. ولی را گر عطا باید عدو را گر خطا افتد خدا و خلق داند کان ببخشد وین ببخشاید. سیدحسن غزنوی. به ولی و عدو عطا و خطا هم ببخشی و هم ببخشایی. سیدحسن غزنوی. که شاها بیش ازینم رنج منمای بزرگی کن بخردان بر ببخشای. نظامی. ببخشایش جانور کن بسیچ بناجانور بر مبخشای هیچ. نظامی. هر که بر خویشتن نبخشاید گر نبخشد کسی برو شاید. سعدی (گلستان). آنکه جان بخشید و روزی داد و چندین لطف کرد هم ببخشاید چو مشتی استخوان بیند رمیم. سعدی (طیبات). پدر گفت ای پسر ترا در این نوبت فلک یاری کرد... که صاحبدولتی در تو رسید و بر تو ببخشایید. (گلستان). ای بارخدای عالم آرای بر بندۀ پیر خود ببخشای. سعدی (گلستان). اگربر من نبخشایی پشیمانی خوری آخر بخاطر دار این معنی که در خدمت کجا گفتیم. حافظ. ایا پر لعل کرده جام زرین ببخشا بر کسی کش زر نباشد. حافظ. بر سستی و پیریم ببخشای بر عجز و فقیریم ببخشای. جامی. ، لنگ گردیدن شتر بواسطۀ آزار در سپل: بخصت الناقه (مجهولاً) ، لنگ گردید شتر بواسطۀ آزار در سپل. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
دانسته شدن شناخته شدن: گویی درد و رنج در مواضع خود نشسته اندی و آدمی به سبب کنجکاوی و تمییز و نظرات راه را قطع میکند و بر آن درد می شافد و پس درد و رنج آن آمد که وی را می بینی و می شناسی و به وی نظر می کنی
دانسته شدن شناخته شدن: گویی درد و رنج در مواضع خود نشسته اندی و آدمی به سبب کنجکاوی و تمییز و نظرات راه را قطع میکند و بر آن درد می شافد و پس درد و رنج آن آمد که وی را می بینی و می شناسی و به وی نظر می کنی
نگاهبانی کردن حراست کردن در نظر داشتن مواظب بودن، توقف کردن بودن ایستادن ماندن درنگ کردن، ثبات و دوام داشتن مدام بودن جاوید بودن قایم بودن، منتظر بودن چشم داشتن، پایداری کردن پا فشردن، بقا زیستن ماندن، قسمت کردن بخشیدن، مهم شمردن وزن نهادن، رصد کردن و مراقبت کردن: (پاییدن وقت) و (پاییدن ستاره) و (بپای تا بدایره اندر آید) (التفهیم 64) و (بپای ارتفاع آفتاب را) (التفهیم 313) -10 ملتفت و متوجه بودن
نگاهبانی کردن حراست کردن در نظر داشتن مواظب بودن، توقف کردن بودن ایستادن ماندن درنگ کردن، ثبات و دوام داشتن مدام بودن جاوید بودن قایم بودن، منتظر بودن چشم داشتن، پایداری کردن پا فشردن، بقا زیستن ماندن، قسمت کردن بخشیدن، مهم شمردن وزن نهادن، رصد کردن و مراقبت کردن: (پاییدن وقت) و (پاییدن ستاره) و (بپای تا بدایره اندر آید) (التفهیم 64) و (بپای ارتفاع آفتاب را) (التفهیم 313) -10 ملتفت و متوجه بودن