اسم مصدر از شایستن. توانایی و قدرت ومجال و امکان. (ناظم الاطباء). بمعنی امکان است که جایز بودن و دست دادن و ممکن گشتن باشد و این لغت از فرهنگ دساتیر نقل شده است. (آنندراج) (انجمن آرا)
اسم مصدر از شایستن. توانایی و قدرت ومجال و امکان. (ناظم الاطباء). بمعنی امکان است که جایز بودن و دست دادن و ممکن گشتن باشد و این لغت از فرهنگ دساتیر نقل شده است. (آنندراج) (انجمن آرا)
ممکن است، احتمال دارد، باشد که، برای مثال غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل / شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد (حافظ - ۳۳۰) . در اصل فعل سوم شخص مفرد مضارع از مصدر شایستن است
ممکن است، احتمال دارد، باشد که، برای مِثال غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل / شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد (حافظ - ۳۳۰) . در اصل فعل سوم شخص مفرد مضارع از مصدر شایستن است
جوالی که از بوریا تهیه می شود، جوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند، تاچه، بارجامه، گوال، گاله، غنج، ایزغنج، غرار، غراره، جوالق
جوالی که از بوریا تهیه می شود، جَوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند، تاچِه، بارجامِه، گُوال، گالِه، غَنج، ایزُغُنج، غِرار، غِرارِه، جِوالِق
جمع واژۀ حشیش. گیاهان خشک. (منتهی الارب) : در حشایش چون حشیشی او بپاست مرغ پندارد که آن شاخ گیاست. مولوی. دل ببیند سر بدان چشم صفی آن حشایش که شد از عامه خفی. مولوی. پر گنه باب گشایش میزند غرقه دست اندر حشایش میزند. مولوی
جَمعِ واژۀ حشیش. گیاهان خشک. (منتهی الارب) : در حشایش چون حشیشی او بپاست مرغ پندارد که آن شاخ گیاست. مولوی. دل ببیند سر بدان چشم صفی آن حشایش که شد از عامه خفی. مولوی. پر گنه باب گشایش میزند غرقه دست اندر حشایش میزند. مولوی
فرج. فتوح. گشاد. گشودن. فتح: فرج، گشایش و دور کردن اندوه را. (منتهی الارب) : هرکه نخواهد همی گشایش کارش گو بشو و دست روزگار فروبند. رودکی. نخستین سخن کو گشایش کنم جهان آفرین را ستایش کنم. فردوسی. ، توضیح و تبیین: چون گشایشهای دینی را ز لفظش بشنوی سخره زآن پس بر گشایشهای افلاطون کنی. ناصرخسرو. قصه چه کنم درازبس باشد چون نیست گشایشی ز گفتارم. مسعودسعد. هیچ کس سر این ندانست. عبدالمسیح گفت: گشایش این سخن از حال من خیزد. (مجمل التواریخ و القصص). دوم باعث آن بود که از من یادگاری ماند، هرکه بخواهد از آنجا گشایشی بیابد مرا به دعای خیر یاد کند... (تذکره الاولیاء عطار). از خم ابروی توام هیچ گشایشی نشد وه که در این خیال کج عمر عزیز شد تلف. حافظ. از آستان پیر مغان سر چرا کشم دولت در این سرا و گشایش در این در است. حافظ. مگر گشایش حافظ در این خرابی بود که بخشش ازلش در می مغان انداخت. حافظ. باشد که گشایشی پدید آید. (انیس الطالبین نسخۀ خطی مؤلف ص 118). هیچ قفلی نیست در بازار امکان بی کلید بستگیها را گشایش از در دلها طلب. صائب. ، فتح: آغاز گشایش پارس به اول اسلام چنان بود که... (فارسنامۀ ابن البلخی ص 113). و همت وی همه ساله مصروف بودی به گشایش جهان تا همه جهان را بگرفت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 72)
فرج. فتوح. گشاد. گشودن. فتح: فرج، گشایش و دور کردن اندوه را. (منتهی الارب) : هرکه نخواهد همی گشایش کارش گو بشو و دست روزگار فروبند. رودکی. نخستین سخن کو گشایش کنم جهان آفرین را ستایش کنم. فردوسی. ، توضیح و تبیین: چون گشایشهای دینی را ز لفظش بشنوی سخره زآن پس بر گشایشهای افلاطون کنی. ناصرخسرو. قصه چه کنم درازبس باشد چون نیست گشایشی ز گفتارم. مسعودسعد. هیچ کس سر این ندانست. عبدالمسیح گفت: گشایش این سخن از حال من خیزد. (مجمل التواریخ و القصص). دوم باعث آن بود که از من یادگاری ماند، هرکه بخواهد از آنجا گشایشی بیابد مرا به دعای خیر یاد کند... (تذکره الاولیاء عطار). از خم ابروی توام هیچ گشایشی نشد وه که در این خیال کج عمر عزیز شد تلف. حافظ. از آستان پیر مغان سر چرا کشم دولت در این سرا و گشایش در این در است. حافظ. مگر گشایش حافظ در این خرابی بود که بخشش ازلش در می مغان انداخت. حافظ. باشد که گشایشی پدید آید. (انیس الطالبین نسخۀ خطی مؤلف ص 118). هیچ قفلی نیست در بازار امکان بی کلید بستگیها را گشایش از در دلها طلب. صائب. ، فتح: آغاز گشایش پارس به اول اسلام چنان بود که... (فارسنامۀ ابن البلخی ص 113). و همت وی همه ساله مصروف بودی به گشایش جهان تا همه جهان را بگرفت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 72)
دهی است از دهستان از سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه، واقع در 26هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 3هزارگزی جنوب خاوری مراغه به قره آغاج. هوای آن معتدل و دارای 262 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه مردق و چشمه است. محصول آن غلات، چغندر، کرچک، بادام، توتون، نخود و زردآلوو شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان از سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه، واقع در 26هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 3هزارگزی جنوب خاوری مراغه به قره آغاج. هوای آن معتدل و دارای 262 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه مردق و چشمه است. محصول آن غلات، چغندر، کرچک، بادام، توتون، نخود و زردآلوو شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
مولانا... از جملۀ ملایانی است که در سال 842 هجری قمری به اورامان سفر کرد تا مردم آنجا را قرآن تعلیم دهد. این ملا چشمانی ضعیف داشت. (از تاریخ کرد رشیدیاسمی ص 122)
مولانا... از جملۀ ملایانی است که در سال 842 هجری قمری به اورامان سفر کرد تا مردم آنجا را قرآن تعلیم دهد. این ملا چشمانی ضعیف داشت. (از تاریخ کرد رشیدیاسمی ص 122)
مرغکی است خوش آواز. توضیح در لغت فرس (ص 226) و فرهنگهای دیگر معنی آمده با شاهد ذیل: گرگ را کی رسد ملامت شاه ک باز را کی بود نهیب شخیش ک ولی هویت آن معلوم نشد
مرغکی است خوش آواز. توضیح در لغت فرس (ص 226) و فرهنگهای دیگر معنی آمده با شاهد ذیل: گرگ را کی رسد ملامت شاه ک باز را کی بود نهیب شخیش ک ولی هویت آن معلوم نشد