جدول جو
جدول جو

معنی شایانی - جستجوی لغت در جدول جو

شایانی
لیاقت، درخوری، سزاواری، شایستگی: تا بمنزلتی که امیدوار است برسد پس تمنای دیگر منازل کند که شایانی آن ندارد، (کلیله و دمنه ص 83)، بدگوهر ... تمنای دیگر منازل کند که شایانی آن ندارد، (کلیله و دمنه)، و چندانکه شایانی قبول حیات از این جثه زایل گشت برفور متلاشی گردید، (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
شایانی
شایستگی سزاواری لیاقت
تصویری از شایانی
تصویر شایانی
فرهنگ لغت هوشیار
شایانی
سزاواری
تصویری از شایانی
تصویر شایانی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شایان
تصویر شایان
(پسرانه)
سزاوار، سزاوار، شایسته، ممکن، مقدور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شایان
تصویر شایان
درخور، شایسته، سزاوار، لایق، مستحقّ، باب، ارزانی، شایگان، سازوار، محقوق، مناسب، صالح، اندرخور، فرزام، خورا، بابت، فراخور، خورند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شادانی
تصویر شادانی
شادی، شادمانی، خوشحالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاهانی
تصویر شاهانی
انگور شاهانی، نوعی انگور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیانی
تصویر شیانی
نوعی مسکوک زر و سیم که در خراسان رایج بوده، برای مثال به اندازۀ لشکر او نبودی / گر از خاک و از گل زدندی شیانی (فرخی - ۳۹۳)
فرهنگ فارسی عمید
شادانی خواجه ابوبکر، رجوع به شاذانی و شاذان شود: ... نزدیک برودخانه گوری است از آن یکی از صحابه و مشهدی است از آن خواجه ابوبکر شادانی، (تاریخ گزیده ص 834 و 835)
لغت نامه دهخدا
بسیار و بی پایان و تمام ناشدنی، (ناظم الاطباء)، ویژه در گنج پادشاهی، (ناظم الاطباء) : که این موهبت از خداوند ما را به از گنج قارونی و شایگانی است، (سندبادنامه ص 231)، منسوب به شایگان، رجوع به شایگان شود
لغت نامه دهخدا
نام قسمی انگور سیاه، (یادداشت مؤلف)، رجوع به شانی شود، قسمی انگور سیاه رنگ کشیده دانه و بیشتر خاص قزوین است، شانی، (در تداول مردم قزوین)،
- شراب شاهانی، نوعی شراب که از انگور موسوم به شاهانی یا شانی سازند،
، نام قسمی خرما در جیرفت، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
منسوب به شاه، (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
منسوب به شیان، ایلی از کلهر، که خود نیز بچندین قبیله قسمت می شود: قبادی، باقرآبادی، چقائی، چگنه و قوجی که در شیان و قرامان منزل دارند، (جغرافیای غرب ایران ص 158)، رجوع به ایل کلهر شود، منسوب است به شیان که قریه ای است در چهارفرسخی بخارا، (از انساب سمعانی)، رجوع به شیان شود
لغت نامه دهخدا
حسین بن محمد بن حسین شاذانی، مکنی به ابوالغنایم، از اهل بغداد است وی از ابومحمد عبداﷲ بن یحیی بن عبدالجبار السکری سماع حدیث کرد، ابوالقاسم اسماعیل بن احمد سمرقندی از وی روایت حدیث کرده است، در رجب سنۀ 77 هجری قمری وفات یافت، (انساب سمعانی)
محمد بن احمد، از محدثین است، (ریحانه الادب)
لغت نامه دهخدا
منسوب به شاذان و آن نسبت اجدادی است، (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
انتساب است به شاوان که از قرای مرو است. (از سمعانی) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
شادی، آسودگی خاطر، شادمانی، بهجت، ابتهاج، استبهاج، سرور، مسرت، فرح:
بدان نامه بر شد که شادان بزی
که شادانی و خسروی را سزی،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
حسن بن علی بن سعید بن عبداﷲ شاتانی، ملقب به علم الدین، مردی ادیب و شاعر و فاضل بود، بنزد صلاح الدین یوسف بن ایوب آمد و صلاح الدین مقدم او را گرامی داشت، دانشمندان وی را مدایح بسیار گفته اند، در علم مبرز بود، در بغداد فقه شافعی را فراگرفت، از قاضی ابوبکر محمد بن عبدالباقی انصاری و ابومنصور عبدالرحمن بن محمد القزاز و ابوالقاسم اسماعیل بن محمد سمرقندی و دیگران سماع کرد، و گفته اند وی در آخر عمر از آن پس که بر وی حدیث قرائت کردند تغییر یافت، به سال 513 متولد گردید و در ماه شعبان سال 579 درگذشت، از ابن السجزی و ابن الجوالیقی ادب فراگرفت و به دمشق آمد ودر آن شهر مجلس وعظی بسال 531 برای او بر پا ساختند، (معجم البلدان)، و رجوع به زرکلی ج 2 ص 403 شود
لغت نامه دهخدا
نهائی:
حجّت به نصیحت مسلمانی
گفتت سخنی درست و پایانی،
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(ی / ی ی)
ابویعلی محمد بن ابی الطیب احمد بن ناصر البایانی از پیشوایان ادب بود و در 367 هجری قمری درگذشت. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
منسوب است به بایان که نام راهی است در تنسیق (ظ: نسف) بنام بایان، (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
شانی، (انجمن آرا)، درمی ده هفت، (از اسدی)، نوعی مسکوک زر و سیم که در قدیم درخراسان رواج داشته، و آن دینار و درم ده هفت بوده، (از برهان) (از ناظم الاطباء)، زری ده هفت که در خراسان سکه میزده اند به وزن یک درهم، و شانی را نیز بهمین معنی در لغتنامه ها آورده اند و نمیدانم دو کلمه است بیک معنی یا یکی تصحیف دیگری است، (یادداشت مؤلف)، درمی بوده بخراسان و عیار آن ده هفت، و در بعضی نسخه هادرمی است از نقرۀ خالص، (صحاح الفرس)، شانی، یعنی درم ده هفت، (رشیدی) (اوبهی) (جهانگیری) :
به اندازۀ لشکر او نبودی
گر از خاک و از گل زدندی شیانی،
فرخی،
پس هر پنجره بنهاده برافشاندن را
بدره و تنگ بهم پر ز شیانی و شکر،
فرخی،
با نام او و کنیت او ملک ساخته ست
چون سکه با شیانی و چون مهر با نگین،
فرخی،
بجای خیمه شیانی نهاد بر اشتر
بجای موکب گوهر نهاد بر استر،
عنصری،
چون تو نیم که خدمت کهتر کنی و مهتر
از بهر دو شیانی وز بهر یک دواری،
منوچهری،
باران چون شیانی بارد بروز باد
چون کف ّ راد احمد عبدالصمد بود،
منوچهری،
ترا گر شیانی ندادم نگارا
شیان من اینک بگیر این شیانی،
زینبی
لغت نامه دهخدا
صفت فاعلی از شایستن یا شاییدن، بمعنی شاینده، لایق وسزاوار و درخور، (برهان قاطع)، لایق و سزاوار، (فرهنگ جهانگیری)، سزاوار، (آنندراج)، شایسته، (فرهنگ رشیدی)، شایسته و درخور، (فرهنگ نظام)، شایگان و سزاوارو لایق و شایسته و مناسب و پسندیده و درخور، (ناظم الاطباء)، اندرخورد، ازدر، درخور، زدر، فراخور، (از شرفنامۀ منیری)، زیبا، (شرفنامۀ منیری) :
کسی را جز از تو نخوانند شاه
که شایان تاجی و زیبای گاه،
فردوسی،
سرو را طارم ازرق در و درگاه تو باد
کمر جوزا شایان کمرگاه تو باد،
سیدحسن غزنوی،
بدشواریت یار شایان بود
به آسانیت خود فراوان بود،
امیرخسرو،
کاشکی از من فراغی حاصل آمدی و کاری را شایان توانمی برد، (کلیله و دمنه)،
گل که شایان باد بود رسید
آمدن وعده داده بود رسید،
محمد بن نصیر،
اینکه کلمه را به معنی بسیار خوب و بسیار اعلی و نظایر آن به کار می برند، غلط است، (یادداشت مؤلف)، مخفف شایگان، هر چیز خوب، خواه لایق پادشاه باشد و خواه امرا، (برهان قاطع)، هر چیز خوب که لایق پادشاه و جز آن بود، (ناظم الاطباء)، ممکن، که در مقابل واجب باشد، (برهان قاطع)، این کلمه در پارسی باستان ترجمه لفظ ممکن الوجود است زیرا که واجب را بایست گویند و ممتنع را نابایست خوانند، (آنندراج) (انجمن آرا)، ممکن ضد واجب، (ناظم الاطباء)، روا که بعربی جایز گویند، (برهان قاطع)، روا و جایز و شرعی و موافق شرع و مباح مقابل حرام، (از ناظم الاطباء)، مقدور، حادث و عارض، مفت و رایگان، (ناظم الاطباء)، اما سه معنی اخیر جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(کَ خوَرْ / خُرْ دَ)
شاینده کنانیدن و شایسته کنانیدن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
منسوب به شاتان. رجوع به شاتان شود
لغت نامه دهخدا
نوعی مسکوک زر و سیم که در قدیم در خراسان رواج داشته و آن دینار و درم ده هفت بوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شایان
تصویر شایان
لایق و سزاوار، درخور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شریانی
تصویر شریانی
سرخرگی منسوب به شریان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایانی
تصویر پایانی
نهایی انتهایی آخرین: (حجت بنصیحت مسلمانی گفتت سخنی درست و پایانی) (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شایان
تصویر شایان
سزاوار، شایسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیانی
تصویر شیانی
نوعی مسکوک زر و سیم که در قدیم در خراسان رایج بود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پایانی
تصویر پایانی
خاتم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بایگانی
تصویر بایگانی
آرشیو، ضبط
فرهنگ واژه فارسی سره
آخری، انتهایی، غایی، نهایی
متضاد: آغازین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برازنده، درخور، سزاوار، لایق، معتنابه
فرهنگ واژه مترادف متضاد