کار بی مزد که کسی را به زور به آن وادارند، برای مثال نکنی طاعت و آنگه که کنی سست و ضعیف / راست گویی که همه سخره و شاکار کنی (کسائی - مجمع الفرس - شاکار)
کار بی مزد که کسی را به زور به آن وادارند، برای مِثال نکنی طاعت و آنگه که کنی سست و ضعیف / راست گویی که همه سخره و شاکار کنی (کسائی - مجمع الفرس - شاکار)
بمعنی بیگار باشد و آن کار فرمودن بزور است که مردم را کار فرمایندو مزدوری و اجرت ندهند، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، بیگار باشد که مجرگ خوانند، (لغت فرس اسدی) (فرهنگ نظام) (صحاح الفرس) (فرهنگ شاهنامه)، مزد بموازنۀ کار نادادن و آن را شیکار نیز گویند، (شرفنامۀ منیری)، مخفف شاه کار بمعنی کاری که بحکم شاه باشد و مزد ندهند و شایگان نیز گویند چه در اصل شاه گان بوده و آن را بیگار یعنی کاری بی مزد گویند، (انجمن آرا)، کاری باشد نه بر مراد مردم و بی مزد که یا از شرم کنند یا بقهر ایشان را بر آن دارند، (صحاح الفرس)، کار بی مزد، (فرهنگ جهانگیری) (دهار) (ولف)، کار بی مزد و بیگار که بی اجرت بقهر کار فرمایند و مزد ندهند و شاهکارنیز همین معنی را دارد که کسی بی اجرت کسی را در کاردارد، (تحفه الاحباب حافظ اوبهی)، کار بی مزد باشد که مردم را بزور بر آن دارند، (فرهنگ سروری)، مجرگ، (برهان)، رایگان، (برهان)، بیگار، (برهان)، سخره، (برهان)، شاهکار، (برهان)، شایگان، (برهان) : گناهی ندارم بهانه نهی چو شاگرد شاکار چندم دهی، فردوسی (شاهنامۀ عبدالقادر شمارۀ 1575)، نکنی طاعت و آنگه که کنی سست و ضعیف راست گویی که همه سخره و شاکار کنی، کسائی (از لغت فرس اسدی)، ، و در فرهنگ بمعنی فریب و دعای عظیم باشد، (فرهنگ سروری)، شاگرد و تلمیذ، (ناظم الاطباء)، نوکر و خدمتکار، (ناظم الاطباء)، سئیس، (ناظم الاطباء)، و سئیس مأخوذ از تازی بمعنی نگهبان اسب است، (از ناظم الاطباء)، سه معنی اخیر مخصوص به این فرهنگ است
بمعنی بیگار باشد و آن کار فرمودن بزور است که مردم را کار فرمایندو مزدوری و اجرت ندهند، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، بیگار باشد که مجرگ خوانند، (لغت فرس اسدی) (فرهنگ نظام) (صحاح الفرس) (فرهنگ شاهنامه)، مزد بموازنۀ کار نادادن و آن را شیکار نیز گویند، (شرفنامۀ منیری)، مخفف شاه کار بمعنی کاری که بحکم شاه باشد و مزد ندهند و شایگان نیز گویند چه در اصل شاه گان بوده و آن را بیگار یعنی کاری بی مزد گویند، (انجمن آرا)، کاری باشد نه بر مراد مردم و بی مزد که یا از شرم کنند یا بقهر ایشان را بر آن دارند، (صحاح الفرس)، کار بی مزد، (فرهنگ جهانگیری) (دهار) (ولف)، کار بی مزد و بیگار که بی اجرت بقهر کار فرمایند و مزد ندهند و شاهکارنیز همین معنی را دارد که کسی بی اجرت کسی را در کاردارد، (تحفه الاحباب حافظ اوبهی)، کار بی مزد باشد که مردم را بزور بر آن دارند، (فرهنگ سروری)، مجرگ، (برهان)، رایگان، (برهان)، بیگار، (برهان)، سخره، (برهان)، شاهکار، (برهان)، شایگان، (برهان) : گناهی ندارم بهانه نهی چو شاگرد شاکار چندم دهی، فردوسی (شاهنامۀ عبدالقادر شمارۀ 1575)، نکنی طاعت و آنگه که کنی سست و ضعیف راست گویی که همه سخره و شاکار کنی، کسائی (از لغت فرس اسدی)، ، و در فرهنگ بمعنی فریب و دعای عظیم باشد، (فرهنگ سروری)، شاگرد و تلمیذ، (ناظم الاطباء)، نوکر و خدمتکار، (ناظم الاطباء)، سئیس، (ناظم الاطباء)، و سئیس مأخوذ از تازی بمعنی نگهبان اسب است، (از ناظم الاطباء)، سه معنی اخیر مخصوص به این فرهنگ است
شیار، زمینی که آن را شیار کرده و تخم پاشیده باشند، زمین شیار شده، برای مثال تا زنده ام مرا نیست جز مدح تو دگر کار / کشت و درودم این است خرمن همین و شدکار (رودکی - ۵۲۳)
شیار، زمینی که آن را شیار کرده و تخم پاشیده باشند، زمین شیار شده، برای مِثال تا زنده ام مرا نیست جز مدح تو دگر کار / کشت و درودم این است خرمن همین و شدکار (رودکی - ۵۲۳)
آنکه کارش مراقبت از کشتزارهای دهقانان یا تقسیم آب و رسیدگی به برخی از کارهای مردم ده است، کسی که زیردست کدخدا یا میرآب است، نوکر، خدمتکار، پادو، تحصیل دار
آنکه کارش مراقبت از کشتزارهای دهقانان یا تقسیم آب و رسیدگی به برخی از کارهای مردم ده است، کسی که زیردست کدخدا یا میرآب است، نوکر، خدمتکار، پادو، تحصیل دار
مرکّب از: با + کار، دارای کار، مشتغل، مشتغل، (منتهی الارب)، مقابل بی کار، (ناظم الاطباء)، در تداول عوام، شاغل مقامی یا منصبی، (یادداشت مؤلف)، و رجوع به کار شود
مُرَکَّب اَز: با + کار، دارای کار، مشتغَل، مشتغِل، (منتهی الارب)، مقابل بی کار، (ناظم الاطباء)، در تداول عوام، شاغل مقامی یا منصبی، (یادداشت مؤلف)، و رجوع به کار شود
شکار که نخجیر است، و شکار کردن را نیز گویند. (برهان) (هفت قلزم) (آنندراج). شکار. صید: جز ملک محمود که تواند کرد نرّه شیری بخدنگی اشکار. فرخی. در کوی این ستمگر جورآیین غیر از گراز هیچ نه اشکارش. ناصرخسرو. همچو صیادی سوی اشکار شد. مولوی. آن چه دیدی بهتر از پیکار من تا شدی تو سست در اشکار من. مولوی (از فرهنگ ضیاء). آلت اشکار جز سگ را مدان کمترک انداز سگ را استخوان. مولوی. گفت ابلیس لعین دادار را دام رفتن خواهم این اشکار را. مولوی. هست کسی کو چو من اشکار نیست هست کسی کش طلب یار نیست. مولوی (از انجمن آرا) (از آنندراج). و رجوع به شکار شود
شکار که نخجیر است، و شکار کردن را نیز گویند. (برهان) (هفت قلزم) (آنندراج). شکار. صید: جز ملک محمود که تواند کرد نرّه شیری بخدنگی اشکار. فرخی. در کوی این ستمگر جورآیین غیر از گراز هیچ نه اشکارش. ناصرخسرو. همچو صیادی سوی اشکار شد. مولوی. آن چه دیدی بهتر از پیکار من تا شدی تو سست در اشکار من. مولوی (از فرهنگ ضیاء). آلت اشکار جز سگ را مدان کمترک انداز سگ را استخوان. مولوی. گفت ابلیس لعین دادار را دام رفتن خواهم این اشکار را. مولوی. هست کسی کو چو من اشکار نیست هست کسی کش طلب یار نیست. مولوی (از انجمن آرا) (از آنندراج). و رجوع به شکار شود
پایکار، کسی را گویند که چون تحصیلداری بجای بیاید او زر از مردم تحصیل کند و به تحصیلدار دهد، (برهان)، شخصی که در شهرها و ده ها جای مردم به محصلان و ارباب طلب دیوانی نماید، (رشیدی)، کارگذار، عریف، پیرمرد برزن و ده، آنکه مستراح را جاروب کند، کناس، (رشیدی) (برهان)، خدمتکار، پادو، چاکر، نوکر، خادم: قبیل، پاکار یا رئیس قوم، (منتهی الارب)
پایکار، کسی را گویند که چون تحصیلداری بجای بیاید او زر از مردم تحصیل کند و به تحصیلدار دهد، (برهان)، شخصی که در شهرها و ده ها جای مردم به محصلان و ارباب طلب دیوانی نماید، (رشیدی)، کارگذار، عَریف، پیرمرد برزن و ده، آنکه مستراح را جاروب کند، کناس، (رشیدی) (برهان)، خدمتکار، پادو، چاکر، نوکر، خادم: قبیل، پاکار یا رئیس قوم، (منتهی الارب)
نام قصبه ای در آذربایجان: ’اناد و ارجاق دو قصبه است در قبله کوه سبلان افتاده قصبۀ اناد فیروزبن یزدگردبن بهرام گور ساسانی ساخت و در اول بعضی شادار و بعضی شاد فیروز خواندندی و ارجاق پسرش قبادبن فیروز ساخت هوای هر دو معتدل است و آب از کوه سبلان جاری باغستان نیکو و فراوان دارد و میوه و انگور و خربزه و جوز بسیار بود و قریب بیست موضع از توابع آنجاست حقوق دیوانیش هفت هزار دینار مقرر است، ’ (نزهه القلوب مقالۀ 3 ص 83)
نام قصبه ای در آذربایجان: ’اناد و ارجاق دو قصبه است در قبله کوه سبلان افتاده قصبۀ اناد فیروزبن یزدگردبن بهرام گور ساسانی ساخت و در اول بعضی شادار و بعضی شاد فیروز خواندندی و ارجاق پسرش قبادبن فیروز ساخت هوای هر دو معتدل است و آب از کوه سبلان جاری باغستان نیکو و فراوان دارد و میوه و انگور و خربزه و جوز بسیار بود و قریب بیست موضع از توابع آنجاست حقوق دیوانیش هفت هزار دینار مقرر است، ’ (نزهه القلوب مقالۀ 3 ص 83)
بمعنی کاری که بحکم شاه باشد و مزد ندهند و شایگان نیز گویند چه در اصل شاهگان بوده و آن را بیگار یعنی کار بی مزد گویند، (از آنندراج) : گناهی ندارم بهانه نهی چو شاگرد شاگار چندم دهی، فردوسی، اما همچنانکه از شرح لغت نیز برمی آید اصل کلمه شاکاراست نه شاگار
بمعنی کاری که بحکم شاه باشد و مزد ندهند و شایگان نیز گویند چه در اصل شاهگان بوده و آن را بیگار یعنی کار بی مزد گویند، (از آنندراج) : گناهی ندارم بهانه نهی چو شاگرد شاگار چندم دهی، فردوسی، اما همچنانکه از شرح لغت نیز برمی آید اصل کلمه شاکاراست نه شاگار