مخفف راهسپار. رهسپار. راه پیما. پیماینده. طی طریق کننده: سوار کش نبود یار اسب راهسپر بسردرآید و گردد اسیر بخت سوار. ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی). ما چو یونس بدرون شکم حوت ولیک او بدریا در و ما در دل جو راهسپر. ملک الشعرأبهار. و رجوع به راهسپار و رهسپار شود. - راهسپر دیار عدم شدن، مردن. (یادداشت مؤلف). - راهسپر شدن، عازم شدن. عزیمت کردن. رفتن. - راهسپر گشتن، عزیمت کردن. رفتن. رهسپار شدن
مخفف راهسپار. رهسپار. راه پیما. پیماینده. طی طریق کننده: سوار کش نبود یار اسب راهسپر بسردرآید و گردد اسیر بخت سوار. ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی). ما چو یونس بدرون شکم حوت ولیک او بدریا در و ما در دل جو راهسپر. ملک الشعرأبهار. و رجوع به راهسپار و رهسپار شود. - راهسپر دیار عدم شدن، مردن. (یادداشت مؤلف). - راهسپر شدن، عازم شدن. عزیمت کردن. رفتن. - راهسپر گشتن، عزیمت کردن. رفتن. رهسپار شدن
شاه اسپرم است که ضیمران باشد و آن را شاه سفرم نیز گویند. (برهان قاطع). شاه سپرغم است که ریحان باشد. (آنندراج). همان شاهسپرغم. (شرفنامۀ منیری). ونجنک. (برهان). حبق الصعتری. حبق الکرمانی. سلطان الریاحین. ریحان. ریحان الملک: چنگ بازان است گویی شاخک شاهسپرم پای بطان است گویی برگ بر شاخ چنار. منوچهری. در صلوات آمده ست بر سر گل عندلیب در حرکات آمده ست شاخک شاهسپرم. منوچهری. پر از چین شود روی شاهسپرم چو تازه شود عارض گلنار. ناصرخسرو. و رجوع به شاه اسپرم و اسپرغم شود
شاه اسپرم است که ضیمران باشد و آن را شاه سفرم نیز گویند. (برهان قاطع). شاه سپرغم است که ریحان باشد. (آنندراج). همان شاهسپرغم. (شرفنامۀ منیری). ونجنک. (برهان). حبق الصعتری. حبق الکرمانی. سلطان الریاحین. ریحان. ریحان الملک: چنگ بازان است گویی شاخک شاهسپرم پای بطان است گویی برگ بر شاخ چنار. منوچهری. در صلوات آمده ست بر سر گل عندلیب در حرکات آمده ست شاخک شاهسپرم. منوچهری. پر از چین شود روی شاهسپرم چو تازه شود عارض گلنار. ناصرخسرو. و رجوع به شاه اسپرم و اسپرغم شود
مخفف آن شهپر و بیشتر مستعمل است. (از یادداشت مؤلف). چند پر بزرگ بر بال مرغ که پرواز با آنها انجام میگیرد. (فرهنگ نظام). پرهای بلند بال پرندگان که بر طبقات هوا هنگام پرواز تکیه کند و عمل پریدن را میسور سازد: از سر تیغش که هست شیر چو پرمگس کرکس گردون ز هول شاهپر انداخته. خاقانی
مخفف آن شهپر و بیشتر مستعمل است. (از یادداشت مؤلف). چند پر بزرگ بر بال مرغ که پرواز با آنها انجام میگیرد. (فرهنگ نظام). پرهای بلند بال پرندگان که بر طبقات هوا هنگام پرواز تکیه کند و عمل پریدن را میسور سازد: از سر تیغش که هست شیر چو پرمگس کرکس گردون ز هول شاهپر انداخته. خاقانی
مرکب از: شاه و سپرغم. همان شاه اسپرغم است که ریحان بزرگ باشد و بعربی ضیمران خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج). ریحان. (شرفنامۀ منیری). نوعی ریحان بزرگ برگ. (یادداشت مؤلف) : بی گمان شو آنکه روزی ابر دهر بی وفا برف بارد هم بر آن شاهسپرغم مرغزی. ناصرخسرو. و رجوع بشاه اسپرغم شود
مرکب از: شاه و سپرغم. همان شاه اسپرغم است که ریحان بزرگ باشد و بعربی ضیمران خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج). ریحان. (شرفنامۀ منیری). نوعی ریحان بزرگ برگ. (یادداشت مؤلف) : بی گمان شو آنکه روزی ابر دهر بی وفا برف بارد هم بر آن شاهسپرغم مرغزی. ناصرخسرو. و رجوع بشاه اسپرغم شود