جدول جو
جدول جو

معنی شاهسبرم - جستجوی لغت در جدول جو

شاهسبرم
(هََ بَ رَ)
معرب شاه اسپرم است که ضیمران باشد و آن را شاه سفرم نیز گویند. (برهان قاطع). ریحان سبز مایل بزردی محلل جمیع اورام و منوم و مفتح سدۀ دماغی و رایحۀ او مانع وبا و رافع دردسر محرورین است. (منتهی الارب) (از دزی ج 1 ص 717). معرب شاهسپرم است و آن ریحان باشد و آن را شاهسفرم نیز خوانند. (از اقرب الموارد). رجوع به شاه اسپرم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاهسار
تصویر شاهسار
(پسرانه)
نام یکی از شاعران دربار سامانیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاسپرم
تصویر شاسپرم
(دخترانه)
ریحان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاه پرم
تصویر شاه پرم
ریحان، از سبزی های خوردنی خوشبو با ساقۀ نازک و برگ های درشت بیضی که به صورت خام خورده می شود، شاه سپرغم، نازبو، ضومران، اسپرغم، شاه اسپرم، ونجنک، شاسپرم، اسفرغم، سپرهم، اسفرم، شاه سپرم، شاه اسپرغم، سپرغم، ضیمران، اسپرم، سپرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاه سپرم
تصویر شاه سپرم
ریحان، از سبزی های خوردنی خوشبو با ساقۀ نازک و برگ های درشت بیضی که به صورت خام خورده می شود، سپرم، نازبو، شاه اسپرغم، ونجنک، شاه سپرغم، شاسپرم، شاه اسپرم، اسفرغم، ضومران، اسپرغم، اسفرم، سپرغم، سپرهم، ضیمران، اسپرم، شاه پرم برای مثال بوستان افروز بنگر رسته با شاه سپرم / گر ندیدستی خط قوس قزح بر آسمان (ازرقی - ۷۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاسپرم
تصویر شاسپرم
ریحان، از سبزی های خوردنی خوشبو با ساقۀ نازک و برگ های درشت بیضی که به صورت خام خورده می شود، اسفرغم، ونجنک، نازبو، شاه پرم، شاه سپرغم، اسپرم، سپرغم، اسفرم، شاه سپرم، شاه اسپرغم، ضومران، سپرم، سپرهم، ضیمران، اسپرغم، شاه اسپرم برای مثال از سر شاسپرم تا نکنی لختی کم / ندهد رونق و بالنده و بویا نشود (منوچهری - ۳۴)
فرهنگ فارسی عمید
(هَِ پَ هََ)
شاه سپرغم است که ریحان و ضیمران باشد. (برهان قاطع). بمعنی شاه اسپرم است. (فرهنگ جهانگیری). رجوع به شاه اسپرغم و شاه اسپرم شود
لغت نامه دهخدا
(هََ پَ)
شاه اسپر و شاه اسپرم باشد. رجوع به شاهسپرم و شاه اسپرم شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ فَ)
شاه اسفرهم. رجوع به شاه اسفرهم شود
لغت نامه دهخدا
(شَهََ پَ رَ)
مخفف شاه اسپرم. ریحان الملک. (یادداشت مؤلف). رجوع به شاه اسپرم و شاهسپرم شود
لغت نامه دهخدا
(پَرَ)
یکی از انواع ریحان که او را اسپرغم گویند. (فرهنگ سروری). بمعنی اسپرغم است که نوعی ازریحان باشد. (برهان). مطلق ریحان. (شعوری). او را شاهسپرم نیز گویند. (فرهنگ سروری). همان شاه اسپرم است. (انجمن آرای ناصری). اسپرغم است که شاهسفرم نامند. (فهرست مخزن الادویه). ضیمران. ضومران:
بنۀ شاسپرم تا نکنی لختی کم
ندهد رونق و بالیده و بویا نشود.
منوچهری.
تاک رز باشدمان شاسپرم
برگ رز باشد دستار شراب.
منوچهری.
آن برگهای شاسپرم بین و شاخ او
چون صدهزار همزه که برطرف مد بود.
منوچهری.
و رجوع به شاداسپرم، شاه اسپرم، شاه اسفرهم، شاه اسفرغم، شاهسپرغم، شاهسفرم، شاهسپرهم و شاه اسفر شود
لغت نامه دهخدا
(هَمْ بَ)
منسوب به شاهنبر که نام عده ای باشد از جمله ابونصر فتح بن نوح بن سنان عامری است که در سال 261 هجری قمری به نیشابور درگذشت. (لباب الانساب ج 2 ص 9)
لغت نامه دهخدا
(هَِ پَ رَ)
مرکب از: شاه و سپرغم. همان شاه اسپرغم است که ریحان بزرگ باشد و بعربی ضیمران خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج). ریحان. (شرفنامۀ منیری). نوعی ریحان بزرگ برگ. (یادداشت مؤلف) :
بی گمان شو آنکه روزی ابر دهر بی وفا
برف بارد هم بر آن شاهسپرغم مرغزی.
ناصرخسرو.
و رجوع بشاه اسپرغم شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ فَ غَ)
به معنی شاه سپرغم و شاه اسپرغم است. گاه بضرورت شعری به فتح راء و سکون غین به تلفظ آید:
تا دهد باغ و راغ را هر سال
به ربیع و خریف زینت حور
زلف شاهسفرغم و روی سمن
چشم بادام و دیدۀ انگور.
مسعودسعد.
و رجوع به شاه اسپرغم شود
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ)
دهی از دهستان رودشت بخش کوهپایۀ شهرستان اصفهان. دارای 71 تن سکنه. آب آن از زاینده رود. محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ)
مخفف شاه اسپرم است و آن ریحانی باشد کوچک برگ و عربان ضیمران خوانند. (برهان قاطع). رجوع به شاه سپرم شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
نام برجی از قلعۀ اکبرآباد و شاه جهان آباد. (بهار عجم) (آنندراج). شه برج. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
مرکب از: شاه + وش پسوند اتصاف، چون شاه. همانند شاه در بزرگی و ممتازی:
هر آن کس که شد در جهان شاه وش
سرش گردد از گنج دینار کش.
فردوسی.
پسر بد مر او را گرانمایه شش
همه راد و بینادل و شاه وش.
فردوسی.
یارب آن شاه وش ماهرخ زهره جبین
درّ یکتای که و گوهر یکدانۀ کیست.
حافظ.
، پادشاهی و سلطنتی، دوشیزه و باکره و بکر. (ناظم الاطباء). دو معنی اخیر جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(دِ پَ رَ)
نوعی ریحان که در بلاد عرب روید. (شعوری). رجوع به شاسپرم، شاه اسپرغم، شاه اسفرهم، شاهسپرم، شاهسپرغم و شاهسپرهم شود
لغت نامه دهخدا
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’قریه ای است از قراء توابع لارستان فارس’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 132)
لغت نامه دهخدا
(هَِپَ رَ)
شاه اسپرم است که ضیمران باشد و آن را شاه سفرم نیز گویند. (برهان قاطع). شاه سپرغم است که ریحان باشد. (آنندراج). همان شاهسپرغم. (شرفنامۀ منیری). ونجنک. (برهان). حبق الصعتری. حبق الکرمانی. سلطان الریاحین. ریحان. ریحان الملک:
چنگ بازان است گویی شاخک شاهسپرم
پای بطان است گویی برگ بر شاخ چنار.
منوچهری.
در صلوات آمده ست بر سر گل عندلیب
در حرکات آمده ست شاخک شاهسپرم.
منوچهری.
پر از چین شود روی شاهسپرم
چو تازه شود عارض گلنار.
ناصرخسرو.
و رجوع به شاه اسپرم و اسپرغم شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ فَ رَ)
شاه اسپرم. شاهسپرغم. شاه اسپرغم. شاه اسفرهم. شاه اسپرهم. شاه پرم. شاهسپرم. شاه سپرهم. او را بتازی ضیمران گویند و نام مطلق او ریحان است و بطریق مجاز بر سایر ریاحین اطلاق کنند و بعربی او را حماحم نیز گویند و چنین گویند که حماحم شکوفۀ او بود و بعضی گویند حماحم شاهسبرم سرخ بود. (از ترجمه صیدنۀ بیرونی). نیز رجوع به تذکرۀ ضریر انطاکی ص 212 و اختیارات بدیعی شود. نوعی از گیاهان خوشبوی باشد. ساق آن باریک چون دو قطرشاخ نعناع و برگ آن بزرگ دو برابر برگ نعناع و بزرگتر ترنجیده و بالای آن تا یک ذرع باشد و عطر آن را گرفته در شربتها کنند و اینکه ’لکلرک’ آن را به بازیلیک ترجمه کرده است درست نیست. (یادداشت مؤلف). از اسفرمهاست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). به معنی شاه اسپرم است. (فرهنگ جهانگیری). و رجوع به شاه اسپرم، شاه پرم، شاه سپرم. شاه سپرهم، شاه اسپرهم، شاه اسپرغم و شاهسپرغم شود
لغت نامه دهخدا
(هَمْ بَ)
نام محله ای است به نیشابور و جمعیت بسیاری از مسلمانان در این کوی بقتل رسیدند. در اصل کلمه ’شهیدانبار’ بوده و سپس بدین صورت اختصار یافته است. (لباب الانساب ج 2 ص 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شاهسفرم
تصویر شاهسفرم
شاه اسپرغم ریحان سبز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاسپرم
تصویر شاسپرم
ریحان سبز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاه سپرم
تصویر شاه سپرم
شاه اسپرم غم ریحان سبز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهبرگ
تصویر شاهبرگ
آتو
فرهنگ واژه فارسی سره