جدول جو
جدول جو

معنی شاماخچه - جستجوی لغت در جدول جو

شاماخچه
(چَ / چِ)
مرکب از شاماخ به اضافۀ چه پسوند تصغیر. (حاشیۀ برهان قاطع دکتر معین). شاماک. (شرفنامۀ منیری). بمعنی شاماخ است که سینه بندزنان باشد. (از برهان قاطع). سینه بند زنان است. (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج). مبدل ساماخچه. (فرهنگ نظام). آن را ساماخچه و ساماکچه نیز گویند. (از فرهنگ جهانگیری). ساماخچه. ساماکچه. شاماکچه. شاماخ. شاماخجه. شاماک. شماخچه. و رجوع به هر یک از این کلمات شود، نیم تنه که پوشند. (آنندراج). جلیقه
لغت نامه دهخدا
شاماخچه
سینه بند زنان شاماخچه لباچه صدره درلک
تصویری از شاماخچه
تصویر شاماخچه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سماخچه
تصویر سماخچه
ساماکچه، سینه بند، پیش بند، سینه بند زنان، پستان بند، سماچه، سماکچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شامخه
تصویر شامخه
شامخ، بلند، مرتفع، برای مثال جبال شامخه اش با سپهر نجوی گوی / چو عاشقی که کند راز دل به یار اظهار (قاآنی - ۳۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاماخ
تصویر شاماخ
نوعی ارزن، شاماک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاخچه
تصویر شاخچه
شاخ کوچک، شاخک، تهمت، افترا
شاخچه بستن: کنایه از تهمت بستن، افترا و تهمت زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساماکچه
تصویر ساماکچه
سینه بند، پیش بند، سینه بند زنان، پستان بند، سماچه، سماخچه، سماکچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماماچه
تصویر ماماچه
ماما، زنی که هنگام زاییدن زن آبستن بچۀ او را می گیرد و زائو را پرستاری می کند، ماماچه، مام ناف، بازاج، پازاچ، پیش نشین، قابله، مادر
فرهنگ فارسی عمید
(مِ خَ)
مؤنث شامخ. رجوع به شامخ شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
اسمر. گندمگون. قهوه ای رنگ. (ناظم الاطباء). اما در جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(مَ چَ / چِ)
بمعنی شاماکجه و شاماکچه است. رجوع به شاماکجه و شاماکچه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ چَ / چِ)
چیزی خوشبودار که بوییده شود. (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(چَ چِ/ ماچْ چَ / چِ)
مادر کوچک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، ماماجه. (آنندراج). قابله. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). قابله و آن زنی است که اطفال را در وقت زاییدن گیرد. و رجوع به ماما شود، دختر یا زنی که بیش از حد و سن خویش در امور مداخله کند. دختری نارسیده که گفتار ورفتاری نامطبوع به تقلید زنان سالخورده دارد. دختری که بیش از حد سن خویش در کار مادر و کسان و خانه دخالت کند به ناشایست. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
بمعنی ساماخچه که سینه بند زنان باشد. (برهان) (رشیدی). که پستان در آن بندند. (غیاث). و آن را سماخچه و شاک و شاماک و شاماخچه و ساماکچه نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). رجوع به ساماخچه شود، در سامی جامۀ کوچک که کودکان یا مردان پوشند وقت کار و بعربی صدره گویند. (رشیدی) ، زه بند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(جَ / جِ)
پیراهن بی آستین. (منتهی الارب). سبیجه شاماکجه. (منتهی الارب). شبی. جامه ای باشد که شب بر خود پوشند. (برهان). رجوع به شاماکچه شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
نام دسته ای است از طایفۀ خلیف که در حماه سوریه سکونت دارند و دسته های دیگر آن ذهبیات و بوعواد است. (از معجم قبائل العرب بنقل از عشائر الشام ج 2 ص 574)
لغت نامه دهخدا
(جَ / جِ)
همان سینه بند زنان است. (انجمن آرا) شاماخ. شاماخجه. شاماک. رجوع به این کلمات شود، نیم تنه که پوشند. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
بر وزن و معنی شاماخچه است که سینه بند زنان باشد. (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع) (آنندراج). مبدل ساماکچه سینه بندزن و مخفف آن شاماک. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) (اشتینگاس). ساماخچه. ساماکچه. (فرهنگ جهانگیری) : صدره، شاماکچه. (منتهی الارب). غطایه، آنچه زنان زیر جامه پوشند مانند شاماکچه و جز آن. (منتهی الارب). غلاله، شاماکچه که زیر جامه و زره پوشند. (منتهی الارب). غلّه، شاماکچه که زیر زره پوشند. (منتهی الارب). سبج معرب شبه فارسی. (منتهی الارب). سبجه شاماکچه که پیراهن بی آستین باشد. (منتهی الارب). سبیج و سبیجه. (از منتهی الارب). سبّیج، اصل آن شبی فارسی است و آن پیراهن بدون آستین و جیب باشد. (المعرب جوالیقی حاشیۀ ص 182) : جوب، شاماکچه زنان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جدیله، شاماکچه مانندی از پوست که کودکان و زنان حایض پوشند. (منتهی الارب). رجوع به شاماخ و شاماخچه و شاماک و شاماکجه و شاماکی شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
ساماکچه، شاماخچه، شاماکچه، ساماکی. مخفف آن ’سماخچه’. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). سینه بند زنان را گویند و آن پارچه ای باشدچهارگوشه که پستانها را بدان بندند. (برهان). و آن را ساماکچه و ستاک و سماخچه و شاماخچه نیز گویند. (آنندراج). رجوع به ساماکچه و شاماخچه و ساماکی شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
شاخک. مصغر شاخ. شاخ کوچک. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). شعبه
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
زفت صلب و سخت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شاخچه
تصویر شاخچه
شاخ کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شامخه
تصویر شامخه
مونث شامخ بلند مونث شامخ جمع شوامخ شامخات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاماخ
تصویر شاماخ
شاماک، نوعی غله که دانه های بسیار کوچک دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمامچه
تصویر شمامچه
خوشبویه چیزی خوشبو دار که بوییده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماخچه
تصویر سماخچه
سینه بند زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساماکچه
تصویر ساماکچه
سینه بند زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاماکچه
تصویر شاماکچه
سینه بند زنان شاماخچه لباچه صدره درلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساماخچه
تصویر ساماخچه
سینه بند زنان
فرهنگ لغت هوشیار
مادر: گفت: ماما، درست شد دستم چون گل از دست دیگران رستم. (هفت پیکر. چا. استانبول 157 چا. ارمغان 189)، کسی که زن حامله را در وضع حمل یاری کند وبچه او را بگیرد قابله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماماچه
تصویر ماماچه
((چِ))
قابله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سماخچه
تصویر سماخچه
((سَ چَ یا چِ))
سماکچه. ساماخچه. سماچه، سینه بند زنان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاماکچه
تصویر شاماکچه
((چَ یا چِ))
شاماخچه، سینه بند زنان، لبچه، صدره، درلک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاماخ
تصویر شاماخ
سینه بند، پستان بند، نوعی غله که دانه های بسیار کوچک دارد، شماخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساماخچه
تصویر ساماخچه
((چَ یا چِ))
ساماکچه. شاماخچه. شاماکچه. سماخچه. سماچه، سینه بند زنان
فرهنگ فارسی معین