جدول جو
جدول جو

معنی شامخه

شامخه
شامخ، بلند، مرتفع، برای مثال جبال شامخه اش با سپهر نجوی گوی / چو عاشقی که کند راز دل به یار اظهار (قاآنی - ۳۸۸)
تصویری از شامخه
تصویر شامخه
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با شامخه

شادخه

شادخه
تأنیث شادخ. (اقرب الموارد). سپیدی فراخ روی. (منتهی الارب). سپیدی که بر روی آشکار گردد از پیشانی تا بینی. (اقرب الموارد) ، راجز درباره مردی که پدر خود را کشته بود گفته است: ’قد رکب الشادخه المحجله’ یعنی مرتکب عمل زشت و ناپسند آشکاری شد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

شامیه

شامیه
مؤنث شامی. امراءه شامیه، زنی از شام، منسوب به مملکت شام باشد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، گروه شامی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

شامیه

شامیه
بطنی است معروف به ولد شامیه، از قبیلۀ وِلد ابوشعبان ساکن دیرالزور، کشورسوریه و دارای 700 چادر است و به تیره های: عجیل و خفاجه و حویوات تقسیم شوند. (از معجم قبایل العرب)
قبیله ای است ساکن در قریۀ مزار از بخش بنی عبید در منطقۀ عجلون از دیهای سوریه. (از معجم قبایل العرب)
لغت نامه دهخدا

شامگه

شامگه
مخفف شامگاه. رجوع به شامگاه شود:
روز تا شامگه از بهر سر خوان ترا
در یخ کوفته متواری بنشست فقاع.
سوزنی.
شامگه زین سر نه عاشق، کاستان بوسی شدم
صبح دم زآن سر نه خاقانی که خاقان آمدم.
خاقانی.
هشتم ذیحجه در موقف رسیده چاشتگاه
شامگه خود را بهفتم چرخ مهمان دیده اند.
خاقانی.
از پس هر شامگهی چاشتی است
آخر برداشت فروداشتی است.
نظامی
لغت نامه دهخدا