شاش، ادرار، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود شاش، ادرار، پیشاب، بول، زهراب، پیشار، پیشیار، میزک، چامیز، چامیر، چامین، چمین، کمیز، گمیز
شاش، اِدرار، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود شاش، اِدرار، پیشاب، بَول، زَهراب، پیشار، پیشیار، میزَک، چامیز، چامیر، چامین، چَمین، کُمیز، گُمیز
بول باشد یعنی کمیز. (لغت فرس). کمیز بود یعنی بول. (اوبهی). بول و کمیز باشد. (برهان). بول باشد خواه از انسان و خواه از حیوان. (شعوری). اسم فارسی بول است که گمیز نامند. (فهرست مخزن الادویه) : ناگاه برآرند ز کنج تو خروشی گردند همه جمله و برریش تو شاشه. روزبه نکنی (از لغت فرس ص 219). مجموع تخمها را باید که از موش نگاهدارند، چه سرگین و شاشۀ موش تخمها را بزیان بود و عفن گرداند. (فلاحت نامه) ، تر بودن. (برهان). تری. (ناظم الاطباء) ، ترشح. (برهان). تراوش. (ناظم الاطباء). رجوع به شاشه زدن شود، کفره. کپک. سوس. شپشه. کپره برنگ سبز روشن که بر گندم و جو و نان افتد چون در جایی مرطوب بماند. (یادداشت مؤلف). اور. (در تداول مردم قزوین) ، سفیدک که بر روی چرم و امثال آن پدید آید درمجاورت ممتد رطوبت. (یادداشت مؤلف). اشکو. (در تداول مردم قزوین). رجوع به شاشه زدن شود
بول باشد یعنی کمیز. (لغت فرس). کمیز بود یعنی بول. (اوبهی). بول و کمیز باشد. (برهان). بول باشد خواه از انسان و خواه از حیوان. (شعوری). اسم فارسی بول است که گمیز نامند. (فهرست مخزن الادویه) : ناگاه برآرند ز کنج تو خروشی گردند همه جمله و برریش تو شاشه. روزبه نکنی (از لغت فرس ص 219). مجموع تخمها را باید که از موش نگاهدارند، چه سرگین و شاشۀ موش تخمها را بزیان بود و عفن گرداند. (فلاحت نامه) ، تر بودن. (برهان). تری. (ناظم الاطباء) ، ترشح. (برهان). تراوش. (ناظم الاطباء). رجوع به شاشه زدن شود، کفره. کپک. سوس. شپشه. کپره برنگ سبز روشن که بر گندم و جو و نان افتد چون در جایی مرطوب بماند. (یادداشت مؤلف). اور. (در تداول مردم قزوین) ، سفیدک که بر روی چرم و امثال آن پدید آید درمجاورت ممتد رطوبت. (یادداشت مؤلف). اشکو. (در تداول مردم قزوین). رجوع به شاشه زدن شود
سر استخوان نرم که توان خائید آن را. ج، مشاش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رأس العظم الممکن المضغ. (بحر الجواهر). و رجوع به مشاش شود، زمین سخت که درآن چاهها کنند و پس آن بندی گذارند که چون چاه پر گردد آن زمین سیراب و تر شود، پس هرگاه دلوی آب برگیرند از آن آبی دیگر بجایش فراهم آید، راهی که در آن خاک و سنگریزه های نرم باشد، کوهی که در آن چشمه های جوشان و روان باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
سر استخوان نرم که توان خائید آن را. ج، مشاش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رأس العظم الممکن المضغ. (بحر الجواهر). و رجوع به مشاش شود، زمین سخت که درآن چاهها کنند و پس آن بندی گذارند که چون چاه پر گردد آن زمین سیراب و تر شود، پس هرگاه دلوی آب برگیرند از آن آبی دیگر بجایش فراهم آید، راهی که در آن خاک و سنگریزه های نرم باشد، کوهی که در آن چشمه های جوشان و روان باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
رشاشه. قطره های کوچک باران و باران ریزه. (ناظم الاطباء). چکیدگی و تراوش آب و ریزش و بارش قطره های باریک. (غیاث اللغات از منتخب اللغات و کشف اللغات) (آنندراج) (از لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). قطره های کوچک باران ریزه باشد، و گویند عربی است. (برهان) : آب از دهن پریشان می بارید به هر کس که رشاشه ای از آن می رسید خوشدل و خندان بازمی گشت. (جهانگشای جوینی). زهی ز خوان نوالت نوالۀ فردوس زهی ز رشحۀ دستت رشاشۀعمان. سلمان ساوجی. ، گلاب پاش. (لغت محلی شوشتر). گلابدان. گلاب زنه. گلاب زن. (یادداشت مؤلف) ، پردۀ چشم. (لغت محلی شوشتر)
رشاشه. قطره های کوچک باران و باران ریزه. (ناظم الاطباء). چکیدگی و تراوش آب و ریزش و بارش قطره های باریک. (غیاث اللغات از منتخب اللغات و کشف اللغات) (آنندراج) (از لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). قطره های کوچک باران ریزه باشد، و گویند عربی است. (برهان) : آب از دهن پریشان می بارید به هر کس که رشاشه ای از آن می رسید خوشدل و خندان بازمی گشت. (جهانگشای جوینی). زهی ز خوان نوالت نوالۀ فردوس زهی ز رشحۀ دستت رشاشۀعمان. سلمان ساوجی. ، گلاب پاش. (لغت محلی شوشتر). گلابدان. گلاب زنه. گلاب زن. (یادداشت مؤلف) ، پردۀ چشم. (لغت محلی شوشتر)
باقی جان. (دهار) (مهذب الاسماء). رمق. (السامی فی الاسامی). بقیۀ روح در جسد. نفس آخر. باقی جان در مریض و جریح. بقیۀ جان که در دم مردن مانده باشد. حشاش. ج، حشاشات: جان او که حشاشۀ مکرمت بوده بر باد دادند. (ترجمه تاریخ یمینی). اگر نه حشاشۀ مکرمت و بقیۀ اکارم صاحب عادل... آن را دل بازمیدادی... رقم سواد بر بیاض کشیدن حرام شدی. (ترجمه تاریخ یمینی)
باقی جان. (دهار) (مهذب الاسماء). رمق. (السامی فی الاسامی). بقیۀ روح در جسد. نفس آخر. باقی جان در مریض و جریح. بقیۀ جان که در دم مردن مانده باشد. حشاش. ج، حشاشات: جان او که حشاشۀ مکرمت بوده بر باد دادند. (ترجمه تاریخ یمینی). اگر نه حشاشۀ مکرمت و بقیۀ اکارم صاحب عادل... آن را دل بازمیدادی... رقم سواد بر بیاض کشیدن حرام شدی. (ترجمه تاریخ یمینی)
یکی از پرندگان شکاری که جثه اش کوچک است و درازیش حداکثر تا 30 سانتیمتر میرسد. رنگ چشم این پرنده زرد است و تقریبا در تمام کره زمین بخصوص ایران و هندوستان و آسیای مرکزی فراوان است. پشتش خاکستری تیره و شکمش سفید بالکه های حنایی است. این پرنده در هوا مرغان دیگر را شکار و گاهی نیز از تخم مرغها استفاده میکند باشق قرقی واشه بش جغنه جغنک جغنق. یا باشه فلک
یکی از پرندگان شکاری که جثه اش کوچک است و درازیش حداکثر تا 30 سانتیمتر میرسد. رنگ چشم این پرنده زرد است و تقریبا در تمام کره زمین بخصوص ایران و هندوستان و آسیای مرکزی فراوان است. پشتش خاکستری تیره و شکمش سفید بالکه های حنایی است. این پرنده در هوا مرغان دیگر را شکار و گاهی نیز از تخم مرغها استفاده میکند باشق قرقی واشه بش جغنه جغنک جغنق. یا باشه فلک
میانه بالا مرد انشعابی که از تنه درخت جدا میشود و حامل برگ و گل و انشعابات کوچکتر است شاخ درخت غصن، شاخ حیوان قرن، جام شراب که به شکل شاخ بود، شعبه، تقسیمات بزرگ و کلی گیاهان و جانوران را گویند. در هر شاخه صفات بسیار کلی موجودات گیاهی یا جانوری در نظر گرفته میشود مثلا در عالم جانوران همه حیوانات یک سلولی را در یک شاخه قرار داده و به نام آغازیان می نامند و بقیه جانوران که پر سلولی هستند در طی 7 شاخه ذکر میشوند. در عالم گیاهان همه گیاهان در 4 شاخه قرار گرفته اند
میانه بالا مرد انشعابی که از تنه درخت جدا میشود و حامل برگ و گل و انشعابات کوچکتر است شاخ درخت غصن، شاخ حیوان قرن، جام شراب که به شکل شاخ بود، شعبه، تقسیمات بزرگ و کلی گیاهان و جانوران را گویند. در هر شاخه صفات بسیار کلی موجودات گیاهی یا جانوری در نظر گرفته میشود مثلا در عالم جانوران همه حیوانات یک سلولی را در یک شاخه قرار داده و به نام آغازیان می نامند و بقیه جانوران که پر سلولی هستند در طی 7 شاخه ذکر میشوند. در عالم گیاهان همه گیاهان در 4 شاخه قرار گرفته اند
مشاشه در فارسی: سر استخوان، آبکند (غدیر)، ماسه راه سراستخوان نرم که آنرا بتوان جوید، جمع مشاش، زمین سخت که در آن چاهها کنند و پس از آن بندی گذارند که چون چاه برگردد آن زمین سیراب و تر شود و هرگاه یک دول آب از آن برگیرند آبی دیگر بجایش فراهم آید، راهی که در آن خاک و سنگریزه باشد
مشاشه در فارسی: سر استخوان، آبکند (غدیر)، ماسه راه سراستخوان نرم که آنرا بتوان جوید، جمع مشاش، زمین سخت که در آن چاهها کنند و پس از آن بندی گذارند که چون چاه برگردد آن زمین سیراب و تر شود و هرگاه یک دول آب از آن برگیرند آبی دیگر بجایش فراهم آید، راهی که در آن خاک و سنگریزه باشد