جدول جو
جدول جو

معنی شاشدن - جستجوی لغت در جدول جو

شاشدن
شاشیدن، میزیدن، چامیدن، شاریدن، شاش زدن، میختن، گمیختن، ادرار کردن، گمیزیدن، گمیز کردن
تصویری از شاشدن
تصویر شاشدن
فرهنگ فارسی عمید
شاشدن(مَءْ گِ رِ تَ)
مخفف شاشیدن است که بول کردن باشد. (برهان). رجوع به شاشیدن شود
لغت نامه دهخدا
شاشدن
شاشیدن
تصویری از شاشدن
تصویر شاشدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاندن
تصویر شاندن
شانه کردن، شانه زدن موی، شاندن، شانیدن، برای مثال جهان به آب وفا روی عهد می شوید / فلک به دست ظفر جعد ملک می شاند (انوری - ۱۴۴)
کسی را به نشستن وا داشتن، وادار به نشستن کردن، جا دادن، خاموش کردن آتش، نشاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاشیدن
تصویر شاشیدن
ادرار کردن، میزیدن، گمیز کردن، گمیختن، چامیدن، گمیزیدن، شاشدن، شاش زدن، شاریدن، میختن
فرو ریختن و سرازیر شدن آب، شاریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاشدان
تصویر شاشدان
جایی یا ظرفی که در آن ادرار می کنند، در علم زیست شناسی مثانه
فرهنگ فارسی عمید
(دِ)
آهوبرۀ مستغنی از مادر. (منتهی الارب). آهو برۀ بی نیاز شده از مادر که سرون برآورده باشد. (دهار). بچۀ آهو. (غیاث). آهو برۀ سرو برآورده. آهوبره که سروی وی برآمده باشد. ج، شوادن. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(فَ کَ دَ)
باز شدن. مفتوح و گشاده شدن. از هم باز شدن: انجبا، واشدن عمامه. (زوزنی). تفکیک از هم. واز شدن. (زوزنی) ، پراکنده شدن. (ناظم الاطباء) : انقشاط و تقشط، پراکنده و واشدن ابر از هوا. انعقاق، واشدن و بازماندن ابر. (منتهی الارب) ، روشن شدن. (ناظم الاطباء) ، از حجاب برآمدن. (آنندراج) ، ناپدید شدن. غایب گشتن. بر طرف شدن. (ناظم الاطباء) : انجلاء، واشدن غم و ابر و آنچه بدان ماند. انسراء، واشدن غم. (تاج المصادر بیهقی). تسلی، واشدن اندوه و تاریکی. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). تقشع، واشدن میغ. انقشاع، واشدن میغ. افشاع، واشدن میغ. انظام، واشدن میغ. اقهام، واشدن میغ. (تاج المصادر بیهقی) :
آنچه دولت خوانیش برق نگاهی بیش نیست
اعتبارات جهان تا دیده ای وامی شود.
محسن تأثیر (از آنندراج).
، جدا شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). منفصل گشتن. (ناظم الاطباء) :
بی ضیافت ز خلق وانشود
نیش ناخورده آشنانشود.
یحیی شیرازی (از آنندراج).
، بند آمدن: اشجذالمطر، واشد باران سپس پیوسته و بسیار بارید. (منتهی الارب) ، دست برداشتن. جدا شدن: امیر انکار میکرد و از من وانمیشد که تو هم سخنی بگوی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 495) ، از تکلیف برآمدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، شکفته شدن. باز شدن. از غنچه برآمدن. خندیدن:
آمد بهار و بخت که عشرت فزا شود
از هر طرف هزار گل فتح واشود.
خاقانی.
صد خنده بلبل از گل تصویر درکشید
آن غنچه لب هنوز به من وانمیشود.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نشدن. مقابل شدن. رجوع به شدن شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ وا / وی کَ دَ)
بمعنی شانه کردن: همی شاند، یعنی: پیوسته شانه میکرد. (از حاشیۀ لغت فرس اسدی ص 61). شانه کردن بود. (فرهنگ جهانگیری). شانه کردن باشد. (برهان قاطع). بمعنی شانه کردن نیز آمده. (فرهنگ رشیدی). شانه کردن موی. (انجمن آرا). بمعنی شانه کردن موی. (آنندراج). شانه کردن مو. (فرهنگ نظام). شانه کردن زلف و کاکل و جز آن. (ناظم الاطباء) :
با دفتر اشعار بر خواجه شدم دوش
من شعر همی خواندم و او شعر همی لاند
صد کلج پر از گوه عطا کرد بر آن شعر
گفتم که بدان شعر که دی خواجه همی شاند.
طیان (از لغت فرس اسدی).
جهان به آب وفا روی عدل میشوید
فلک بدست ظفر جعد ملک میشاند.
انوری (از فرهنگ نظام).
ای شانه بخوبانت عمل دانی چیست
زلف لیلی که باز میشانی چیست
گیسوی پریشانش تو کی دانی چیست
مجنون داند که این پریشانی چیست.
امیرخسرو (از فرهنگ نظام).
ارفاه، موی شاندن. (منتهی الارب).
- گربه شاندن، گربه شانه کردن. بمجاز فریفته شدن. (از امثال وحکم دهخدا) :
بحسرت جوانی بتو بازناید
چرا ژاژخایی چرا گربه شانی.
ناصرخسرو (ازامثال و حکم دهخدا).
رجوع به گربه شاندن شود.
، مخفف نشاندن. (از فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). مخفف نشاندن. نشانیدن. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج). مقابل ایستانیدن:
شست صراحی بدو زانو به پیش
دختر رز شاند بزانوی خویش.
امیرخسرو.
، نشاندن. مرادف کاشتن. (انجمن آرا) (آنندراج). غرس کردن. کشتن:
نوک پیکانهای جانان شاندن اندر جان خویش
نامشان پیکان سلطانی نه پیکان داشتن.
سنایی.
بسبزه زار فلک طرفه باغبانانند
که هر نهال که شاندند باز برکندند.
امیرخسرو دهلوی.
، نشاندن گرد و غبار. (ناظم الاطباء) :
تا سحاب کف تو سیم فرو ریخت چو آب
شاند از روی زمین هر چه غبار محن است.
امیرخسرو (از فرهنگ نظام).
، نشاندن بمعنی وضع کردن و قرار دادن:
از بهر چشم زخم سرطاق شانده اند
او را چنان کجا سرخر در خیارزار.
سوزنی.
، مخفف نشاندن در معنی خاموش کردن، یا کشتن آتش:
بهر این مقدار آتش شاندن
آب پاک و بول یکسان شد بفن.
مولوی.
، مخفف افشاندن:
گر بترسندی فرعون خدا را خواند
جبرئیل آید و خاکش بدهن در شاند.
منوچهری.
بنفس عالم جیفه نماز بر کردیم
بفرق گنبد فرتوت خاک برشاندیم.
خاقانی.
چو دایه کرد چندین پندها یاد
چه آن گفتار دایه بود و چه باد
تو گفتی گوز بر گنبد همی شاند
و یا در بادیه کشتی همی راند. ؟
، نشان کردن و علامت گذاشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مثانه، (شعوری) (آنندراج) (فرهنگ نظام)، آبدان، (شعوری)، جایی که در آن پیشاب جمع شود، ظرفی که در آن می شاشند، (آنندراج)، مبوله، کمیزدان، گلدان، ظرف شب، ظرفی که بیماران به شب و یا بروز و شب در آن شاشند، لگن اصیص
لغت نامه دهخدا
(مَءْ تَ)
کمیز کردن. (شرفنامۀ منیری). بول کردن و کمیز کردن باشد. (برهان قاطع) (شعوری). پیشاب کردن. میزیدن. میختن. آب تاختن. پیشاب ریختن. زهراب ریختن. آب انداختن. (در ستوران). جیش کردن. (در اطفال). چامیدن. ادرار کردن. شفشفه. انتضاح. (منتهی الارب) : گفت این گربه بر صوفیی ما شاشید. (اسرار التوحید). تفشیج، پا از هم دور نهادن جهت شاشیدن. (منتهی الارب).
- پس شاشیدن، در زبان محاوره تنزل کردن. (فرهنگ نظام).
- امثال:
مثل شتر پس میشاشد، رو به انحطاط و تنزل میرود. رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.
اگر نشاشیدی شب دراز است. (فرهنگ نظام).
به زمین سفت نشاشیدی که برویت ورپاشد. (فرهنگ نظام) ، هنوز مواجه با مشکل و مانع نشده ای.
بوته ای نشاشیده نگذاشته. (فرهنگ نظام) ، همه را گند زده.
، غایط افکندن. ریدن. ریستن، فروریختن آب و شراب و امثال آن باشد. (فرهنگ جهانگیری) (شعوری ج 2 ورق 130). فروریختن آب و شراب و امثال آن که پیشاب گویند. (انجمن آرای ناصری). ریختن. (ناظم الاطباء). معنی اصلی شاشیدن ریختن آب و هر مایع است که در اوستا ’شیچ’ بوده و در سنسکریت ’سیچ’. (فرهنگ نظام). و رجوع به شاریدن شود، ترشح کردن. (برهان قاطع). چکیدن. (ناظم الاطباء). آب زدن. پاشیدن. رش ّ. نضح، ترشدن به آب. (شرفنامۀ منیری). تر شدن. (برهان قاطع) (شعوری ج 2 ص 130)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ژان. سیاح فرانسوی که به سال 1643 میلادی در شهر پاریس متولد و به سال 1713 میلادی در شهر لندن وفات یافت. در فاصله سالهای 1664- 1677 میلادی دو بار به ایران مسافرت کرده هر بار شش سال توقف نمود. وی مصنف سفرنامه ای است بنام ’سفر به ایران و هند شرقی’ این سیاحت نامه را لان گلسن استاد دانشمند در ده مجلد بسال 1811 درشهر پاریس منتشر ساخت. شاردن صورت کتیبه ای از کتیبه های تخت جمشید را در سفرنامۀ خود گنجانیده است. در اثر وی اطلاعات جالبی درباره صفویه وجود دارد. رجوع به ایران باستان ج 1 صص 43- 44 و تاریخ ادبیات ایران پروفسور ادوارد براون ترجمه رشید یاسمی ص 93 و سبک شناسی ملک الشعرای بهار ج 1 ص 170 شود. سفرنامۀ شاردن به فارسی برگردانیده شده و در طهران بچاپ رسیده است
ژان باتیست سیمئون. نقاش فرانسوی متولد در شهر پاریس (1779- 1699) از نخستین نقاشان قرن 18فرانسه بشمار است. از وی آثاری از نوع طبیعت بیجان، صورت سازی، نقاشیهای با مداد رنگی و مجلس سازی هائی از نوع ’دعای آمرزش پیش از غذا’ بجا مانده است
لغت نامه دهخدا
صاحب روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات از قول صاحب التلخیص آورد که از جمله جزایر واقع در حوالی جزیره اندلس جزیره شاشین است که جزیره ای بزرگ باشدو طول آن بمقدار بیست روز راه است چارپایان در آن فراوان اند، گوسفندان آن جملگی سفیدند و گوسفندان سیاه در آن کمتر یافته شود و مردم آن زینت آلات طلا بیش ازسایر جایها بکار برند و وضیع و شریف اهالی گردن بندطلا آویزند و در نزدیکی این جزایر مغربی کشور افریقاو بلاد قیروان واقع است، (روضات الجنات ج 1 ص 66)
لغت نامه دهخدا
تصویری از واشدن
تصویر واشدن
مفتوح و گشاده شدن، باز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاشدان
تصویر شاشدان
ظرفی که در آن بول کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاشیدن
تصویر شاشیدن
بول کردن
فرهنگ لغت هوشیار
برخاستن: باو نگفته از آنجا پاشو اینجا بنشین، پاشدن از خانه ای (منزلی)، تخلیه کردن آن و سکونت در خانه دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادن
تصویر شادن
آهو بره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واشدن
تصویر واشدن
((شُ دَ))
باز شدن، شکفته شدن، پراکنده شدن، برطرف شدن، جدا شدن، بند آمدن، دست برداشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاندن
تصویر شاندن
((دَ))
شانه کردن، به هوا دادن خوشه های خرمن شده، برای جدا کردن دانه از کاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شادن
تصویر شادن
((دِ))
آهو بره
فرهنگ فارسی معین
تکان دادن درخت به منظور ریختن میوه یا برگ
فرهنگ گویش مازندرانی
شاشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
کنایه از: ادرار کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
مثانه
فرهنگ گویش مازندرانی