دیهی است از دهستان تبادکان، بخش حومه شهرستان مشهد. جلگه ای و آب و هوای آن معتدل است. 222 تن جمعیت دارد. از آب قنات مشروب میشود. محصول عمده آن غلات است. شغل اهالی آن زراعت و مالداری است. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دیهی است از دهستان تبادکان، بخش حومه شهرستان مشهد. جلگه ای و آب و هوای آن معتدل است. 222 تن جمعیت دارد. از آب قنات مشروب میشود. محصول عمده آن غلات است. شغل اهالی آن زراعت و مالداری است. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
آهوبرۀ مستغنی از مادر. (منتهی الارب). آهو برۀ بی نیاز شده از مادر که سرون برآورده باشد. (دهار). بچۀ آهو. (غیاث). آهو برۀ سرو برآورده. آهوبره که سروی وی برآمده باشد. ج، شوادن. (مهذب الاسماء)
آهوبرۀ مستغنی از مادر. (منتهی الارب). آهو برۀ بی نیاز شده از مادر که سرون برآورده باشد. (دهار). بچۀ آهو. (غیاث). آهو برۀ سرو برآورده. آهوبره که سروی وی برآمده باشد. ج، شَوادِن. (مهذب الاسماء)
السجستانی المحدث، و او پدر یوسف. (منتهی الارب). بل صواب جد یوسف بن یعقوب است. از علی بن خشرم و دیگران حدیث کرد و ذهبی و ابن حجر از او یاد کرده اند. (تاج العروس ذیل ش دک)
السجستانی المحدث، و او پدر یوسف. (منتهی الارب). بل صواب جد یوسف بن یعقوب است. از علی بن خشرم و دیگران حدیث کرد و ذهبی و ابن حجر از او یاد کرده اند. (تاج العروس ذیل ش دک)
ابن مسرور. نام خلیفۀ عمرو بن لیث در سیستان: چون (عمرو بن لیث) به رمل سم رسید، آن حصار را بر شادان مسرور و اصرم حصار کرد. (زین الاخبار گردیزی، ص 9). وکیل عمرو به سیستان عبداﷲ بن محمد بن میکال بود و شریک او شادان بن مسرور بود. (تاریخ سیستان چ ملک الشعرای بهار ص 237). بوطلحه به سیستان آمد، عبداﷲ بن محمد بن میکال و شادان بن مسرور پذیرۀ بوطلحه بیرون آمدند و او را بشهر اندر آوردند و خلعتها دادند و نیکویی کردند، و سوی عمرو نامه فرستادند، عمرو جواب کرد و بوطلحه را بخواست و ابوطلحه برفت و آنجا شد و بسیرجان بعمرو رسید. (تاریخ سیستان ص 244). باز عمرو قصد فارس کرد و احمد بن شهفوربن موسی را خلیفت کرد بر سیستان بر حرب و نماز و خراج (و) و کاله و شهفور آزاد مرد را یار او کرد اندر وکاله و خزینه، و محمد بن عبداﷲ بن میکال را و شادان بن مسرور را معزول کرد از وکالت، و این رفتن اندر ماه ربیعالاخر سنۀ ست و سبعین و مائتین بود. (تاریخ سیستان ص 247). در روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات خلیفۀ عمرو بن لیث درنیشابور و والی خراسان معرفی گردیده است. (ص 383)
ابن مسرور. نام خلیفۀ عمرو بن لیث در سیستان: چون (عمرو بن لیث) به رمل سم رسید، آن حصار را بر شادان مسرور و اصرم حصار کرد. (زین الاخبار گردیزی، ص 9). وکیل عمرو به سیستان عبداﷲ بن محمد بن میکال بود و شریک او شادان بن مسرور بود. (تاریخ سیستان چ ملک الشعرای بهار ص 237). بوطلحه به سیستان آمد، عبداﷲ بن محمد بن میکال و شادان بن مسرور پذیرۀ بوطلحه بیرون آمدند و او را بشهر اندر آوردند و خلعتها دادند و نیکویی کردند، و سوی عمرو نامه فرستادند، عمرو جواب کرد و بوطلحه را بخواست و ابوطلحه برفت و آنجا شد و بسیرجان بعمرو رسید. (تاریخ سیستان ص 244). باز عمرو قصد فارس کرد و احمد بن شهفوربن موسی را خلیفت کرد بر سیستان بر حرب و نماز و خراج (و) و کاله و شهفور آزاد مرد را یار او کرد اندر وکاله و خزینه، و محمد بن عبداﷲ بن میکال را و شادان بن مسرور را معزول کرد از وکالت، و این رفتن اندر ماه ربیعالاخر سنۀ ست و سبعین و مائتین بود. (تاریخ سیستان ص 247). در روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات خلیفۀ عمرو بن لیث درنیشابور و والی خراسان معرفی گردیده است. (ص 383)
تخلص شاعری است که وزیر یکی از پادشاهان هند ظاهراً موسوم به مهاراج راجه چند و لعل بهادر بوده و از ماده تاریخی که برای تعمیر پلی ساخته است معلوم میگردد که در نیمۀ اول قرن سیزدهم میزیسته و آن این است: بعهد شاه اسکندر بشد تعمیر پل یکسر ز سعی را جه چند و لعل از سابق بود بهتر، بشادان شد، ندا ’جای غریبی’ بهر تاریخش ز سیل اینک بود محفوظ چون اندر صدف گوهر، که ’جای غریبی’ در حساب جمل 1236 است، دیوان او شامل حدود 2000 بیت غزل و ترکیب بند و غیره در کتاب خانه مدرسه عالی سپهسالار موجود است، غزلیات او بعرفان متمایل است، (از فهرست کتاب خانه مدرسه عالی سپهسالار ج 2 ص 614 و 615) پسر برزین، رجوع به فهرست ولف و شاذان بن برزین طوسی شود: نگه کن که شادان برزین چه گفت بدان گه که بگشاد راز از نهفت، فردوسی
تخلص شاعری است که وزیر یکی از پادشاهان هند ظاهراً موسوم به مهاراج راجه چند و لعل بهادر بوده و از ماده تاریخی که برای تعمیر پلی ساخته است معلوم میگردد که در نیمۀ اول قرن سیزدهم میزیسته و آن این است: بعهد شاه اسکندر بشد تعمیر پل یکسر ز سعی را جه چند و لعل از سابق بود بهتر، بشادان شد، ندا ’جای غریبی’ بهر تاریخش ز سیل اینک بود محفوظ چون اندر صدف گوهر، که ’جای غریبی’ در حساب جمل 1236 است، دیوان او شامل حدود 2000 بیت غزل و ترکیب بند و غیره در کتاب خانه مدرسه عالی سپهسالار موجود است، غزلیات او بعرفان متمایل است، (از فهرست کتاب خانه مدرسه عالی سپهسالار ج 2 ص 614 و 615) پسر برزین، رجوع به فهرست ولف و شاذان بن برزین طوسی شود: نگه کن که شادان برزین چه گفت بدان گه که بگشاد راز از نهفت، فردوسی
دیهی است از دهستان قیس آباد، بخش خوسف، شهرستان بیرجند، واقع در 50 هزارگزی جنوب خوسف و 9 هزارگزی مالرو قلیل آباد، در دامنۀ کوهستانی قرار دارد، آب و هوای آن معتدل و جمعیت آن 88تن است، آب آن از قنات، محصول آن غلات و شغل اهالی آن زراعت و مالداری است، راه مالرو دارد، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دیهی است از دهستان قیس آباد، بخش خوسف، شهرستان بیرجند، واقع در 50 هزارگزی جنوب خوسف و 9 هزارگزی مالرو قلیل آباد، در دامنۀ کوهستانی قرار دارد، آب و هوای آن معتدل و جمعیت آن 88تن است، آب آن از قنات، محصول آن غلات و شغل اهالی آن زراعت و مالداری است، راه مالرو دارد، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
خوشحالی کنان، (برهان قاطع)، خوشحال، (فهرست ولف)، خوش، شاد، شادمان، شادمانه، مسرور، خرّم، فارح، مرح، جذلان، بهیج، مستبشر، بهج، فیرنده، مبرنشق، ابث، یحبور: بس که بر گفته پشیمان بوده ام بس که بر ناگفته شادان بوده ام، رودکی، از آن سخت شادان شد افراسیاب بدید آنکه بخت اندر آمد ز خواب، فردوسی، چنین است کردار چرخ بلند بدستی کلاه و بدیگر کمند چو شادان نشیند کسی با کلاه بخم کمندش رباید ز گاه، فردوسی، چنین گفت پرسنده را سروبن که شادان بدم تا نگشتم کهن، فردوسی، ای روی داده صحبت دنیا را شادان و برفراشته آوا را، ناصرخسرو، چون بمی خون جهان در گل افسرده خورم چه عجب گرنتوان یافت بدل شادانم، خاقانی، بادی بچهار فصل خرم بادی بهزار عید شادان، خاقانی، بر دل غم فراقت آسان چگونه باشد دل راقیامت آمد شادان چگونه باشد، خاقانی، گر دهد رخصه کنم نیت طوس خوش و شادان شوم انشأاﷲ، خاقانی، بفتح الباب دولت بامدادان ز در پیکی درآمد سخت شادان، نظامی، قضا را از قضا یک روز شادان بصحرا رفت خسرو بامدادان، نظامی، ، زن فاحشه و مطربه، (برهان قاطع)، رجوع به شادخوار، شادخواره، شادخور و شادگونه شود
خوشحالی کنان، (برهان قاطع)، خوشحال، (فهرست ولف)، خوش، شاد، شادمان، شادمانه، مسرور، خرّم، فارح، مرح، جذلان، بهیج، مستبشر، بهج، فیرنده، مبرنشق، ابث، یحبور: بس که بر گفته پشیمان بوده ام بس که بر ناگفته شادان بوده ام، رودکی، از آن سخت شادان شد افراسیاب بدید آنکه بخت اندر آمد ز خواب، فردوسی، چنین است کردار چرخ بلند بدستی کلاه و بدیگر کمند چو شادان نشیند کسی با کلاه بخم کمندش رباید ز گاه، فردوسی، چنین گفت پرسنده را سروبن که شادان بدم تا نگشتم کهن، فردوسی، ای روی داده صحبت دنیا را شادان و برفراشته آوا را، ناصرخسرو، چون بمی خون جهان در گل افسرده خورم چه عجب گرنتوان یافت بدل شادانم، خاقانی، بادی بچهار فصل خرم بادی بهزار عید شادان، خاقانی، بر دل غم فراقت آسان چگونه باشد دل راقیامت آمد شادان چگونه باشد، خاقانی، گر دهد رخصه کنم نیت طوس خوش و شادان شوم انشأاﷲ، خاقانی، بفتح الباب دولت بامدادان ز در پیکی درآمد سخت شادان، نظامی، قضا را از قضا یک روز شادان بصحرا رفت خسرو بامدادان، نظامی، ، زن فاحشه و مطربه، (برهان قاطع)، رجوع به شادخوار، شادخواره، شادخور و شادگونه شود
یاقوت ذیل شادکان شهری در نواحی خوزستان معرفی کرده است. (معجم البلدان). نام جدید فلاحیه. در حدود یکصدو پنجاه قریه و آبادی دارد و سابقاً نام یکی از دو قسمت فلاحیه بود که یکی را جراحی و دیگری را شادکان مینامیدند. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شادگان شود
یاقوت ذیل شادکان شهری در نواحی خوزستان معرفی کرده است. (معجم البلدان). نام جدید فلاحیه. در حدود یکصدو پنجاه قریه و آبادی دارد و سابقاً نام یکی از دو قسمت فلاحیه بود که یکی را جراحی و دیگری را شادکان مینامیدند. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شادگان شود
دیهی است از دهستان دربقاضی، بخش حومه شهرستان نیشابور واقع در 18 هزارگزی جنوب خاوری نیشابور، جلگه ای و آب و هوای آن معتدل است، 175 تن جمعیت دارد، آب آن از قنات، محصولات آن غلات و تریاک و شغل اهالی آن زراعت و مالداری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دیهی است از دهستان دربقاضی، بخش حومه شهرستان نیشابور واقع در 18 هزارگزی جنوب خاوری نیشابور، جلگه ای و آب و هوای آن معتدل است، 175 تن جمعیت دارد، آب آن از قنات، محصولات آن غلات و تریاک و شغل اهالی آن زراعت و مالداری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)