جدول جو
جدول جو

معنی شادار - جستجوی لغت در جدول جو

شادار
نام قصبه ای در آذربایجان: ’اناد و ارجاق دو قصبه است در قبله کوه سبلان افتاده قصبۀ اناد فیروزبن یزدگردبن بهرام گور ساسانی ساخت و در اول بعضی شادار و بعضی شاد فیروز خواندندی و ارجاق پسرش قبادبن فیروز ساخت هوای هر دو معتدل است و آب از کوه سبلان جاری باغستان نیکو و فراوان دارد و میوه و انگور و خربزه و جوز بسیار بود و قریب بیست موضع از توابع آنجاست حقوق دیوانیش هفت هزار دینار مقرر است، ’ (نزهه القلوب مقالۀ 3 ص 83)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دادار
تصویر دادار
(پسرانه)
خالق، عادل، دادگر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پادار
تصویر پادار
(پسرانه)
ثابت (نگارش کردی: پادار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شایار
تصویر شایار
(پسرانه)
وزیر (نگارش کردی: شایار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شادیار
تصویر شادیار
(پسرانه)
شاد و خوشحال
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شادور
تصویر شادور
(دخترانه)
شادمان، خوشحال
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شادفر
تصویر شادفر
(دخترانه)
آنکه دارای شکوه و شادی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شادان
تصویر شادان
(دخترانه و پسرانه)
شاد، خرم، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر برزین از مردم توس و نام یکی از راویان شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاداب
تصویر شاداب
(دخترانه)
با طراوت، تازه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شادان
تصویر شادان
شاد، خوشحال، خوش دل، شادمان، برای مثال بس که بر گفته پشیمان بوده ام / بس که بر ناگفته شادان بوده ام (رودکی - ۵۳۷)، درحال خوشی و خوشحالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پادار
تصویر پادار
برقرار، ثابت، پابرجا، پاینده، باقی
پادار شدن: کنایه از پابرجا شدن، استوار شدن
پادار کردن: کنایه از برقرار کردن، پابرجا کردن، در علم حسابداری تامین اعتبار برای هزینه ای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رادار
تصویر رادار
دستگاهی که با استفاده از امواج تشعشعی محل، ارتفاع و فاصلۀ جسمی را در زمین یا آسمان تعیین می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاکار
تصویر شاکار
کار بی مزد که کسی را به زور به آن وادارند، برای مثال نکنی طاعت و آنگه که کنی سست و ضعیف / راست گویی که همه سخره و شاکار کنی (کسائی - مجمع الفرس - شاکار)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جادار
تصویر جادار
فراخ، باوسعت، دارای جای زیاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادار
تصویر دادار
داد دهنده، دادگر، عادل، بخشاینده، آفریننده، آفریدگار، برای مثال جز این بت که هر صبح از این جا که هست / برآرد به یزدان دادار دست (سعدی۱ - ۱۷۹)
یکی از نام ها و صفات باری تعالی، برای مثال هرآن کس که داند که دادار هست / نباشد مگر پاک و یزدان پرست (فردوسی - ۶/۲۲۵)، هنوزت اجل دست خواهش نبست / برآور به درگاه دادار دست (سعدی۱ - ۱۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تادار
تصویر تادار
داغداغان، از درختان جنگلی با برگ های بیضی و دندانه دار و نوک تیز، گل های سبز رنگ و میوۀ ریز و آبدار به رنگ خاکی یا کبود که در نواحی شمالی ایران می روید و بلندیش تا ۲۰ متر می رسد، از ریشه و پوست آن مادۀ زرد رنگی گرفته می شود و از دانۀ آن هم روغن می گیرند، برگ و ریشۀ آن در طب قدیم برای معالجۀ اسهال به کار می رفته
تاغوت، تا، ته، تی، تادانه، ته دار، تی گیله، تایله، تاه، دغدغان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاداب
تصویر شاداب
پرطراوت، خرم، برای مثال دائم گل این بستان شاداب نمی ماند / دریاب ضعیفان را در وقت توانایی (حافظ - ۹۸۴)، کنایه از آباد، بارونق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وادار
تصویر وادار
ویژگی آنکه به کاری واداشته شده
وادار کردن: کسی را به کاری برانگیختن، تحریک کردن، مجبور کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نادار
تصویر نادار
بی چیز، بی پول، فقیر، ناداشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وادار
تصویر وادار
برانگیختن، بازداشت، منع، حفظ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نادار
تصویر نادار
محتاج، مقروض، گدا، تهیدست، بی چیز، فقیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادان
تصویر شادان
شاد خوشحال خرم مسرور مقابل اندوهگین اندوهناک غمناک
فرهنگ لغت هوشیار
نگهدارنده شهر نگهبان بلد: گردن هر مرکبی چون گردن قمری بطوق از کمد شهریار شهر گیر شهردار 0 (فرخی)، رئیس شهرداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقدار
تصویر شقدار
بر رس پرگنه ها (پرگنه تیول) دهدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاکار
تصویر شاکار
کاری که بحکم شاه باشد و مزد ندهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاداب
تصویر شاداب
شادمان، مسرور، خرم، خوشحالی کنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاخدار
تصویر شاخدار
صاحب شاخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تادار
تصویر تادار
تاقوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دادار
تصویر دادار
عادل، دادگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جادار
تصویر جادار
فراخ وسیع: (اطاق جادار)، رفی که چیز بسیار بتوان درآن جا داد
فرهنگ لغت هوشیار
دستگاهی است که به کمک امواج تشعشعی وضع و فاصله اشیا را معین میکند
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پا دارد: مقابل بی پا، برقرار باقی جایگیر متمکن ثابت، معتبر با اعتبار با آبرو، توانگر ثروتمند، باوفا وفادار پایدار در دوستی، چوبدستی چماق عمود، اسب جلد و چابک، روز بیستم از ماههای ملکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جادار
تصویر جادار
فراخ، وسیع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاداب
تصویر شاداب
سلامت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وادار
تصویر وادار
مجبور، مکلف
فرهنگ واژه فارسی سره