جدول جو
جدول جو

معنی سیماهنگ - جستجوی لغت در جدول جو

سیماهنگ
گیاهی است از تیره کدوییان که علفی و پایبست و دارای ساقه خزنده و خوابیده است و به حد وفور در غالب نواحی جنوب اروپا و آسیا و ایران روییده میشود. میوه اش مورد توجه است و شیره حاصل از آن به مصارف دارویی می رسد. میوه این گیاه کمی از زیتون درشتتر و به درازای 4 تا 5 سانتیمتر می رسد. رنگ میوه ابتدا سبز است و پس از رسیدن زرد میشود. شیره آن مصرف طبی دارد کربز خیارزه اسپند خرخیار
فرهنگ لغت هوشیار
سیماهنگ
گیاهی علفی و پایا، دارای ساقۀ خزنده با میوۀ زرد رنگ و درشت تر از زیتون که شیرۀ آن مسهل است
تصویری از سیماهنگ
تصویر سیماهنگ
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیشاهنگ
تصویر پیشاهنگ
طلایه دار
فرهنگ واژه فارسی سره
پیشرو قافله آنکه پیش پیش کاروان رود: الا یا خیمگی خیمه فروهل، که پیشاهنگ بیرون شد ز منزل. (منوچهری)، پیشرو لشکر آنکه بر مقدمه جیش حرکت کند، هر حیوانی که پیش پیش نوع خود حرکت کند: چونکه وا گردید گله از ورود پس فتدن بز که پیشاهنگ بود. (مثنوی)، جوانی که عضو سازمان تربیتی مخصوص (پیشاهنگی) است. توضیح این کلمه را در قرن حاضر در مقابل انگلیسی بی اسکاوت پذیرفته اند. در انگلیسی دختر پیشاهنگ را گیرل - اسکاوت گویند ولی در فارسی فرق بین مذکر و مونث نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشاهنگ
تصویر پیشاهنگ
پیشرو، پیشرو لشکر، کسی که عضو سازمان تربیتی پیشاهنگی باشد، پیشرو قافله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشاهنگ
تصویر پیشاهنگ
((هَ))
پیشرو. طلایه دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیسالنگ
تصویر سیسالنگ
دم جنبانک، پرندۀ کوچک خاکستری رنگ و به اندازۀ گنجشک که بیشتر در کنار آب می نشیند و پشه و مگس صید می کند و غالباً دم خود را تکان می دهد
دم بشکنک، دمتک، دم سنجه، دم سیجه، دم سیچه، سریچه، شیشالنگ، کراک، آبدارک، گازرک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نماهنگ
تصویر نماهنگ
کلیپ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سیاهرگ
تصویر سیاهرگ
ورید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هماهنگ
تصویر هماهنگ
منسجم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سیاهرگ
تصویر سیاهرگ
ورید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هماهنگ
تصویر هماهنگ
هماواز، یکنواخت، موافق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سراهنگ
تصویر سراهنگ
پیشرو قافله، پیشرو قوم، پیشرو لشکر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاهرگ
تصویر سیاهرگ
رگ هایی که خون را به قلب بازمی گرداند، ورید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هماهنگ
تصویر هماهنگ
دو یا چند صدا که با یکدیگر توافق و تناسب داشته باشند، موافق متحد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نماهنگ
تصویر نماهنگ
((نَ هَ))
تصویر و قطعه ای موسیقی با یا بدون کلام که در هم تلفیق شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هماهنگ
تصویر هماهنگ
Coordinated, Harmonic, Harmonious
دیکشنری فارسی به انگلیسی
coordenado, harmônico, harmonioso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
coordinado, armónico, armonioso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
skoordynowany, harmonijny
دیکشنری فارسی به لهستانی
скоординированный , гармоничный
دیکشنری فارسی به روسی
скоординований , гармонійний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
gecoördineerd, harmonieus
دیکشنری فارسی به هلندی
koordiniert, harmonisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
coordinato, armonico, armonioso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
समन्वित , सामंजस्यपूर्ण , सामंजस्यपूर्ण
دیکشنری فارسی به هندی
সমন্বিত , সঙ্গত , সঙ্গতিপূর্ণ
دیکشنری فارسی به بنگالی
koordine edilmiş, harmonik, uyumlu
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
조정된 , 조화로운
دیکشنری فارسی به کره ای
ratibisha, harmoniki, inayolingana
دیکشنری فارسی به سواحیلی
协调的 , 和谐的
دیکشنری فارسی به چینی
調整された , ハーモニック , 調和の取れた
دیکشنری فارسی به ژاپنی
מתואם , הרמוני
دیکشنری فارسی به عبری