جدول جو
جدول جو

معنی سیلانچه - جستجوی لغت در جدول جو

سیلانچه
(چَ / چِ)
طباخ. آشپز. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چیلانه
تصویر چیلانه
(دخترانه)
درخت عناب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سالانه
تصویر سالانه
مربوط به سال، ویژگی کاری که در طول یک سال یک بار انجام شود، ویژگی آنچه در طی یک سال به طور مداوم انجام شود، هر سال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیانچه
تصویر تیانچه
پاتیل یا دیگ کوچک دهان گشاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دالانچه
تصویر دالانچه
دالان کوچک، دهلیز کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالانچه
تصویر پالانچه
پالان کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیلانه
تصویر سیلانه
عنّاب، میوه ای بزرگ تر از سنجد و به رنگ قرمز تیره که مصرف خوراکی و دارویی دارد، شیلان، چیلان، جیلان، سنجد گرگان، تبرخون
فرهنگ فارسی عمید
(دِهْ)
دهی است از دهستان اسالم بخش مرکزی شهرستان طوالش. واقع در 13هزارگزی جنوب هشت پر و دو طرف شوسۀ آستارا به انزلی. محلی جلگه و هوای آن معتدل و مرطوب و سکنۀ آن 408 تن است. آب آن از رود خانه کلاسرا و ناورود تأمین میشود. محصول آن برنج، غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جوراب بافی است. یک بقعه به نام پیر هرات دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ چَ / چِ)
از میدان + چه پسوند تصغیر، میدان کوچک. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
فرقه ای از فرق میان عیسی و محمد علیهماالسلام. (الفهرست ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نام محلی است کنار راه اردبیل و آستارا میان اردبیل و گناسه در219 هزارگزی تبریز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان ماهیدشت بالا بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان در 23500گزی جنوب کرمانشاه و 6 هزارگزی سروناو با 170 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(غَ نی یَ)
یکی از شش فرقۀ مذهب مرجئه. (بیان الادیان). فرقۀ منسوب به غیلان بن مروان قدری از مرجئۀ قدریه. در ترجمه الفرق بین الفرق چنین آمده: غیلان قدری میان قدر و ارجاء جمع کرد و گفت ایمان معرفت دوم به خدای تعالی و مهر و فروتنی بوی و اقرار بدانچه راست که پیغمبر آورده است و همچنین گفت که معرفت نخستین از روی ناچاری است و ایمان نیست. زبرقان در مقالات خود از غیلان آورده است که ایمان اقرار بزبان است. و معرفت بخدای تعالی ضروری فعل خداست و از ایمان نیست، و باز غیلان گفت: ایمان افزایش و کاهش پیدا نکند و مردمان در آن بر یکدیگر برتری ندارند. (ترجمه الفرق بین الفرق ص 211). و رجوع به غزالی نامه ص 70 شود
لغت نامه دهخدا
داروغۀ باورچیخانه، بز قصاب، (آنندراج) (از غیاث)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
پالان خرد، لباسی سخت درشت و سطبر. جامۀ بددوخته. جامۀ با حشو و ضخامت بیش از حاجت. جامۀ زفت و گرم که نه در خور هوای بهار یا تابستان باشد، مثل پالانچه، جامۀ سخت ستبر و پر حشو
لغت نامه دهخدا
(چَ)
کوهی بمشرق ایران. قسمتی از سرحد ایران و ترکستان از قلل آن میگذرد
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
مصغر دالان. دالان کوچک. دالان خرد
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
عناب و آن میوه ای است مانند سنجد و در دواها بکار برند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). شیلانه. (از حاشیۀ برهان قاطعچ معین) ، درخت عناب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تیانچه
تصویر تیانچه
پاتیل کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
مربوط به سال آنچه که در هر یک سال یک بار منعقد میشود:) جشن سالانه دبستان... . (، مجلس تذکری که در روز وفات عزیزی منعقد کنند، بهر سال در هر سال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چیلانه
تصویر چیلانه
عناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیدانه
تصویر سیدانه
گرگ گله
فرهنگ لغت هوشیار
پالان کوچک، لباس خشن جامه با حشو و ضخامت بیش از حاجت جامه زفت و گرم که در خور هوای بهار و تابستان نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالانه
تصویر سالانه
((نِ))
آن چه که یک بار در سال صورت گیرد، سالیانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیانچه
تصویر تیانچه
((تِ چِ))
پاتیل کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سالانه
تصویر سالانه
آنوال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سالانه
تصویر سالانه
Annual, Annuity, Yearly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
از توابع میان رود سفلای نور که در محل گیل نه گفته می شود
فرهنگ گویش مازندرانی
پستو، صندوق خانه
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از سالانه
تصویر سالانه
ежегодный , аннуитет , ежегодно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سالانه
تصویر سالانه
jährlich, Rente
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سالانه
تصویر سالانه
щорічний , ануїтет , щорічно
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سالانه
تصویر سالانه
coroczny, renta, roczny, rocznie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سالانه
تصویر سالانه
年度的 , 年金 , 每年的 , 每年地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سالانه
تصویر سالانه
anual, anuidade, anualmente
دیکشنری فارسی به پرتغالی