بافتۀ ابریشمی بسیارلطیف. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری). جامه ای است ابریشمی. (فرهنگ رشیدی) : کناغ چندضعیفی بخون دل بتند بجمع آری کاین اطلس است و آن سیفور. ظهیرالدین فاریابی. زمین فرش سیفور چون درنوشت برآورد سر صبح با تیغ و طشت. نظامی. ستاده ملک زیر زرین درفش ز سیفور بر تن قبای بنفش. نظامی. زر و زیور آرند خروارها ز سیفور و اطلس شتر بارها. نظامی
بافتۀ ابریشمی بسیارلطیف. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری). جامه ای است ابریشمی. (فرهنگ رشیدی) : کناغ چندضعیفی بخون دل بتند بجمع آری کاین اطلس است و آن سیفور. ظهیرالدین فاریابی. زمین فرش سیفور چون درنوشت برآورد سر صبح با تیغ و طشت. نظامی. ستاده ملک زیر زرین درفش ز سیفور بر تن قبای بنفش. نظامی. زر و زیور آرند خروارها ز سیفور و اطلس شتر بارها. نظامی
لوله ای خمیده به شکل زانو که با ایجاد خلا مایعات را از مخازن غیر قابل دسترس چون باک بنزین اتومبیل به مخزن دیگری منتقل می کند، ظرف آبی که با کشیدن اهرم آن، به درون لگن توالت تخلیه می شود و آن را می شوید
لوله ای خمیده به شکل زانو که با ایجاد خلا مایعات را از مخازن غیر قابل دسترس چون باک بنزین اتومبیل به مخزن دیگری منتقل می کند، ظرف آبی که با کشیدن اهرم آن، به درون لگن توالت تخلیه می شود و آن را می شوید
ماهی است بسیارخار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، تخته ای است که بر آن حساب نویسند و بعد از نقل آن محو سازند. (منتهی الارب). جریدۀ چوبین. (مهذب الاسماء). سبوره. (اقرب الموارد)
ماهی است بسیارخار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، تخته ای است که بر آن حساب نویسند و بعد از نقل آن محو سازند. (منتهی الارب). جریدۀ چوبین. (مهذب الاسماء). سبوره. (اقرب الموارد)
در تداول عامه، آنکه کیف و لذت برده. متمتع. سرخوش. (فرهنگ فارسی معین). - کیفور شدن، در اصطلاح تریاکیان و شیره کشان، به حدکفایت تریاک کشیده بودن. کامل شدن رفع اشتهای تریاک یا شیره. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
در تداول عامه، آنکه کیف و لذت برده. متمتع. سرخوش. (فرهنگ فارسی معین). - کیفور شدن، در اصطلاح تریاکیان و شیره کشان، به حدکفایت تریاک کشیده بودن. کامل شدن رفع اشتهای تریاک یا شیره. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
نام ابوطاهر والد ابوالفضل احمد بن ابی طاهر مرورودی که از مصنفین نامی و مشهور عربست. رجوع به احمد بن ابی طاهر طیفور در معجم المطبوعات ج 2 ستون 1255 و ص 209 الفهرست ابن الندیم و ص 80، 150، 152 (حاشیه) ، 166، 170، 236 کتاب ضحی الاسلام ج 2 شود نام بایزید بسطامی شیخ صوفیه است. (منتهی الارب) (آنندراج). و هو طیفور بن عیسی بن سروشان البسطامی الملقب بسلطان العارفین. رجوع به ’ابویزید طیفور بن عیسی’ و ج 1 ص 292 حبیب السیر و ص 61 ج 2 نامۀ دانشوران و ص 338 روضات الجنات و بایزید بسطامی شود
نام ابوطاهر والد ابوالفضل احمد بن ابی طاهر مرورودی که از مصنفین نامی و مشهور عربست. رجوع به احمد بن ابی طاهر طیفور در معجم المطبوعات ج 2 ستون 1255 و ص 209 الفهرست ابن الندیم و ص 80، 150، 152 (حاشیه) ، 166، 170، 236 کتاب ضحی الاسلام ج 2 شود نام بایزید بسطامی شیخ صوفیه است. (منتهی الارب) (آنندراج). و هو طیفور بن عیسی بن سروشان البسطامی الملقب بسلطان العارفین. رجوع به ’ابویزید طیفور بن عیسی’ و ج 1 ص 292 حبیب السیر و ص 61 ج 2 نامۀ دانشوران و ص 338 روضات الجنات و بایزید بسطامی شود
ابن عیسی بن آدم بن عیسی بن علی الزاهد البسطامی الاصغر المکنی بابی یزید (و ظاهراً بایزید اصغر برادرزادۀ بایزید اکبر است). رجوع به ص 93 از ج 4 صفه الصفوه لابن الجوزی و نیز رجوع به ص 180 ج 2 معجم البلدان و ص 338 روضات الجنات شود پسر سلطان اولجایتو که در خردی نماند. (ذیل جامع التواریخ رشیدی ص 70، 71)
ابن عیسی بن آدم بن عیسی بن علی الزاهد البسطامی الاصغر المکنی بابی یزید (و ظاهراً بایزید اصغر برادرزادۀ بایزید اکبر است). رجوع به ص 93 از ج 4 صفه الصفوه لابن الجوزی و نیز رجوع به ص 180 ج 2 معجم البلدان و ص 338 روضات الجنات شود پسر سلطان اولجایتو که در خردی نماند. (ذیل جامع التواریخ رشیدی ص 70، 71)
نام جانورکی است. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مطلق پرنده را گویند اعم از مرغ و ملخ و امثال آن. (برهان) ، مرغی است. (مهذب الاسماء) ، مرغیست خرد. طائرٌ صغیرٌ. (قطر المحیط) : همچو پروانۀ چراغ شود در شبستان وقت او طیفور. سیف اسفرنگ. همیشه تا سپه صبح نقش خسرو روز دهند عرض بدین نخل سبز چون طیفور. کاتبی. بوستانها ز برگها اکنون بر طبقهای زرّ طیفور است. ؟ ، یکی از ثوانی نجوم است و بعقیدۀ قدما آن بخاری است که از زمین متصاعد شده در کرۀ نار محترق گشته و تا کرۀ زمین چون دیواری اتصال داشته باشد، و شاید مراد قدما اورربرآل باشد، ظرفی که اندرون آن گود باشد. (دزی ج 2) : ثم جاء بعد صلاه المغرب و معه طیفوران کبیران احدهما بالطعام و الاّخر بالفاکهه و خریطه فیها دراهم. (ابن بطوطه). و امر باحضار صینیّه من ذهب و هی مثل الطیفور الصغیر و امر ان یأتی فیها الف دینار من الذهب و اخذها السلطان بیده فصبها علیه و قال: هی لک مع الصینیه. (ابن بطوطه). ثم اتوا بطیفور ذهب فیه الفاکهه الیابسه و بطیفور مثله فیه الجلاب و طیفور ثالث فیه التنبول، و من عادتهم ان الذی یخرج له ذلک یأخذ الطیفور بیده و یجعله علی کاهله ثم یخدم بیده الاخری الی الارض، فاخذ الوزیر الطیفور بیده قصداً ان یعلمنی کیف افعل أیناساً منه و تواضعاً و مبرهً جزاه اﷲ خیراً ففعلت کفعله. (ابن بطوطه ج 2 ص 75)
نام جانورکی است. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مطلق پرنده را گویند اعم از مرغ و ملخ و امثال آن. (برهان) ، مرغی است. (مهذب الاسماء) ، مرغیست خرد. طائرٌ صغیرٌ. (قطر المحیط) : همچو پروانۀ چراغ شود در شبستان وقت او طیفور. سیف اسفرنگ. همیشه تا سپه صبح نقش خسرو روز دهند عرض بدین نخل سبز چون طیفور. کاتبی. بوستانها ز برگها اکنون بر طبقهای زرّ طیفور است. ؟ ، یکی از ثوانی نجوم است و بعقیدۀ قدما آن بخاری است که از زمین متصاعد شده در کرۀ نار محترق گشته و تا کرۀ زمین چون دیواری اتصال داشته باشد، و شاید مراد قدما اورربرآل باشد، ظرفی که اندرون آن گود باشد. (دزی ج 2) : ثم جاء بعد صلاه المغرب و معه طیفوران کبیران احدهما بالطعام و الاَّخر بالفاکهه و خریطه فیها دراهم. (ابن بطوطه). و امر باحضار صینیّه من ذهب و هی مثل الطیفور الصغیر و امر ان یأتی فیها الف دینار من الذهب و اخذها السلطان بیده فصبها علیه و قال: هی لک مع الصینیه. (ابن بطوطه). ثم اتوا بطیفور ذهب فیه الفاکهه الیابسه و بطیفور مثله فیه الجلاب و طیفور ثالث فیه التنبول، و من عادتهم ان الذی یخرج له ذلک یأخذ الطیفور بیده و یجعله علی کاهله ثم یخدم بیده الاخری الی الارض، فاخذ الوزیر الطیفور بیده قصداً ان یعلمنی کیف افعل أیناساً منه و تواضعاً و مبرهً جزاه اﷲ خیراً ففعلت کفعله. (ابن بطوطه ج 2 ص 75)