- سیب
- میوه ایست معروف
معنی سیب - جستجوی لغت در جدول جو
- سیب
- میوه ای تقریباً گرد با پوست زرد، قرمز یا سبز، گوشت سفید، خوشبو و خوش طعم که چند نوع است، درختی از تیرۀ گل سرخیان، دارای برگ های بیضی و دندانه دار که شکوفه های سفید و صورتی دارد
- سیب ((س))
- سرگشته، گیج
- سیب
- درختی است از تیره گل سرخیان با برگ های بیضوی با دندانه های فاصله دار و میوه خوشبو و خوش طعم و بر چند قسم است. همه اقسام آن خوشبو، لطیف و مغذی است
مثل سیب که از وسط نصف کرده باشند: کنایه از عیناً شبیه کسی بودن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مغولی پرچین دیواره ای از چوب و شاخه کندک (خندق) دیواری از چوب و علف دور قلعه و شهر چپر سور
قطعه ای از تخته یا مقوا که آن را برای تیراندازی هدف قرار دهند نشانه هدف. توضیح احتراز از استعمال این کلمه بیگانه اولی است
آلتی است در اتومبیل تقریبا به شکل سیب که در فاصله اتصال سگدست و میل فرمان قرار دارد
دیواری که سر کوچه درست کنند جهت محافظت و جلوگیری از هجوم دشمن
دیواری که در سر کوچه، محله یا جای دیگر برای محافظت و جلوگیری از هجوم دشمن درست کنند
سیبا، دیواری که در سر کوچه، محله یا جای دیگر برای محافظت و جلوگیری از هجوم دشمن درست کنند
قطعه ای از تخته یا مقوا که برای تیراندازی هدف قرار دهند، نشانه، هدف
تکۀ تخته یا کاغذ شامل دایره های متحدالمرکز که در تیراندازی هدف قرار بدهند
زخم، کوب، ضرب
شمار کننده، شمارگر، شمار کن، محاسب
محاسب، حساب کننده، دارای حسب و کرم، بزرگوار
هر عیب، نقص یا جراحت که به سبب عاملی مانند ضربه ایجاد می شود، صدمه، تماس، سایش
زخم، صدمه، رنج، آفت، بلا، آزار، زیان، ضرر
شمار، شماره
Damage
ущерб
Schaden
пошкодження
szkoda
dommage
schade
ความเสียหาย
kerusakan