جدول جو
جدول جو

معنی سیب - جستجوی لغت در جدول جو

سیب
میوه ای تقریباً گرد با پوست زرد، قرمز یا سبز، گوشت سفید، خوشبو و خوش طعم که چند نوع است، درختی از تیرۀ گل سرخیان، دارای برگ های بیضی و دندانه دار که شکوفه های سفید و صورتی دارد
تصویری از سیب
تصویر سیب
فرهنگ فارسی عمید
سیب
(تَ)
رفتن آب. (از منتهی الارب) (آنندراج). روان گردیدن آب. (ناظم الاطباء) ، شتاب رفتن آب و مار و جزآن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، بر سر خود رفتن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سیب
(سَ)
دهش. (منتهی الارب) (آنندراج). دهش. عطا. بخشش. (ناظم الاطباء). ج، سیوب، یال اسب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مجداف کشتی. (منتهی الارب) (آنندراج). مجداف و پاروی کشتی. (ناظم الاطباء) ، موی دم اسب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سیب
طایفه ای از طوایف ناحیۀ سراوان کرمان، (جغرافیای سیاسی کرمان ص 97)
لغت نامه دهخدا
سیب
پهلوی ’سپ’، اورامانی ’سوو’، گیلکی ’سب’، طبری ’سه’، مازندرانی کنونی ’سیف و سف’، خوانساری ’سو’، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، میوه ای است معروف و آنرا به عربی تفاح خوانند، (برهان) (از آنندراج)، تفاح، (منتهی الارب) :
نه غلیواژ ترا صید تذرو آرد و کبک
نه سپیدار ترا بار بهی آرد و سیب،
ناصرخسرو،
سیب صفاهان الف فزود در اول
تا خورم آسیب جانگزای صفاهان،
خاقانی،
میوه های لطیف طبعفریب
از ری انگور و از سپاهان سیب،
نظامی،
اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی
برآورند غلامان او درخت از بیخ،
سعدی،
سیب و زردآلو و آلوچه و آلوبالو
باز انجیر وزیری و خیار خوشخوار،
بسحاق اطعمه،
- سیب آزایش، نوعی از سیب است که در اصفهان بهتر باشد، (غیاث اللغات) (از آنندراج) : و میوه های تازه و شیرین و رسیده مثل سیب های گوناگون چون سیب آزایش آبدار چون سیب بی آسیب زنخدان لعبتان چگل، (ترجمه محاسن اصفهان ص 108)،
سیب آزایش ذقن داری
چه غم از ضعف حال من داری،
خان خالص (از آنندراج)،
غبغب ساقی بدست آریم در مستی ندیم
ضعف دل را چاره ای از سیب آزایش کنیم،
میرزا زکی ندیم (از آنندراج)،
خال چون بوسه گره گشته بگرد دهنت
سیب آزایش بهتر ز دلیل ذقنت،
میرنجات (از آنندراج)،
- سیب آفتابی، کنایه از سیب داغدارو پژمرده،
- سیب بخور، نوعی از سیب بسیار خوشبو که پوست آنرا مانند عود بخور کنند، (از آنندراج) (غیاث) :
ز آتش تب بر رخ آن رشک حور
سیب زنخ سوخت چو سیب بخور،
میرزا طاهر وحید (از آنندراج)،
- سیب پیاده،قسمی سیب که هم پوست و هم گوشت و میوه آن سرخ است،
- سیب ترشک، قسمی سیب که طعم ترش دارد، (یادداشت بخط مؤلف)،
- سیب جنگلی،درخت سیب جنگلی که از نیاکان سیب باغی میباشد آنرا در رودسر، سیب، هسیب و هسی و در طوالش سف و در ارسباران و آستارا آلما خوانند، (از جنگل شناسی ساعی ج 2 ص 237)،
- سیب دست افشار، از عالم ترنج دست افشار، (آنندراج)،
- سیب دلیلی، سیب مخصوص یزد، (آنندراج) :
بیوسف راهبر گردیده آن چاه زنخدانم
دلالت کرد این سیب دلیلی تا بکنعانم،
محسن تأثیر (از آنندراج)،
- سیب مسکان، سیب مخصوص طوس، (آنندراج) :
بشاخ سیب پیدا سیب مسکان
چو بر زلف بتان سیب زنخدان،
نجیب خالص (از آنندراج)،
- امثال:
سیب تا فرودآمدن هزار چرخ میخورد، یعنی تا چشم بهم زنی چرخ هزار چرخ زند و عجب چیزها روی کار آورد، (آنندراج)،
سیبی و سجودی، به معنی تحفۀ محقر و نیاز بسیار، (آنندراج) :
درطریقت چونکه سیبی و سجودی گفته اند
پیش هر سیب زنخدانی سجودی میکنم،
سالک قزوینی (از آنندراج)،
سیبی و سجودی دان دل بر کف تسلیم،
در عالم درویشی از کفر همین دارم،
ابراهیم ادهم (از آنندراج)،
،
سرگشته، مدهوش، (برهان)،
سرگشتگی، (برهان)، رجوع به سیب و تیب شود
لغت نامه دهخدا
سیب
میوه ایست معروف
تصویری از سیب
تصویر سیب
فرهنگ لغت هوشیار
سیب
درختی است از تیره گل سرخیان با برگ های بیضوی با دندانه های فاصله دار و میوه خوشبو و خوش طعم و بر چند قسم است. همه اقسام آن خوشبو، لطیف و مغذی است
مثل سیب که از وسط نصف کرده باشند: کنایه از عیناً شبیه کسی بودن
تصویری از سیب
تصویر سیب
فرهنگ فارسی معین
سیب
((س))
سرگشته، گیج
تصویری از سیب
تصویر سیب
فرهنگ فارسی معین
سیب
آلمه، تفاح، سیو، حیران، سرگشته، مبهوت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سیب
سیب در خواب همت بیننده خواب بود در شغل و صنعت. اگر پادشاه، سیب به خواب بیند، تاویلش مملکت او بود. اگر بازرگان بیند، تجارت او بود، اگر بزرگ بود، حراست او بود و هم بر این قیاس. اگر بیند که سیب داشت و از او بخورد، دلیل است که به قدر آن که خورده بود او را همت بود، در آن شغل که بود. حضرت دانیال
ون سیب به خواب سبز و سرخ بود، منفعت از پادشاه بود و چون سفید بود، منفعت از بازرگان بود و چون زرد بود و به طعم ترش بود، دلیل رنج و بیماری بود. اگر بیند که سیب سفید را به دو نیم کرد، دلیل بود که با کسی که شرکت دارد از او جدا شود. اگر بیند سیب سرخ از درخت ببرید و بخورد او را دختری آید. محمد بن سیرین
دیدن سیب در خواب بر هشت وجه بود. اول: فرزند. دوم: منفعت. سوم: بیماری. چهارم: کنیزک. پنجم: مال و خواسته ششم: فرمانروائی. هفتم: همت بیننده. هشتم: خیر غایب و حاضر.
سیب درخواب خبر بود، از غایبی یا از کسی دور. اگر در خواب سیب ترش خورد، دلیل که خبر ناخوش شنود. اگر شیرین بیند، خبر خوش شنود.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
سیب
استخوان لگن خاصره
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حسیب
تصویر حسیب
(پسرانه)
آنکه دارای حسب و نسب است، بزرگوار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سیبه
تصویر سیبه
سیبا، دیواری که در سر کوچه، محله یا جای دیگر برای محافظت و جلوگیری از هجوم دشمن درست کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آسیب
تصویر آسیب
هر عیب، نقص یا جراحت که به سبب عاملی مانند ضربه ایجاد می شود، صدمه، تماس، سایش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حسیب
تصویر حسیب
شمار، شماره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیبا
تصویر سیبا
دیواری که در سر کوچه، محله یا جای دیگر برای محافظت و جلوگیری از هجوم دشمن درست کنند
فرهنگ فارسی عمید
تکۀ تخته یا کاغذ شامل دایره های متحدالمرکز که در تیراندازی هدف قرار بدهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حسیب
تصویر حسیب
محاسب، حساب کننده، دارای حسب و کرم، بزرگوار
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
مأخوذاز ترکی... و آن خندقی باشد در پناه آن جنگ سازند. (غیاث) (آنندراج). دیواری از چوب و علف دور قلعه و شهر، چپر، سور. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به سیبا شود، گلوله ای بود از زر احمر که پادشاهان در دست غلطاندندی، چنانکه بعدها لخلخلۀ عنبرین به دست گرفتندی. (از الجماهر بیرونی ص 235) ، (اصطلاح ارتش) کتیبه. ستون. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به معنی سبک پوشیدن سطح چیزی را. (از دزی ج 1 ص 711). رجوع به سبک شود
لغت نامه دهخدا
بترکی هر جایی که محاط از دیواراست، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، رجوع به سیبه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از حسیب
تصویر حسیب
شمار کننده، شمارگر، شمار کن، محاسب
فرهنگ لغت هوشیار
قطعه ای از تخته یا مقوا که آن را برای تیراندازی هدف قرار دهند نشانه هدف. توضیح احتراز از استعمال این کلمه بیگانه اولی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیبا
تصویر سیبا
دیواری که سر کوچه درست کنند جهت محافظت و جلوگیری از هجوم دشمن
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی است در اتومبیل تقریبا به شکل سیب که در فاصله اتصال سگدست و میل فرمان قرار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
مغولی پرچین دیواره ای از چوب و شاخه کندک (خندق) دیواری از چوب و علف دور قلعه و شهر چپر سور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسیب
تصویر آسیب
زخم، کوب، ضرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسیب
تصویر آسیب
زخم، صدمه، رنج، آفت، بلا، آزار، زیان، ضرر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حسیب
تصویر حسیب
((حَ))
حساب کننده، محاسب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیبه
تصویر سیبه
((بَ))
دیواری از چوب و علف دور قلعه و شهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیبل
تصویر سیبل
قطعه ای از تخته یا مقوا که برای تیراندازی هدف قرار دهند، نشانه، هدف
فرهنگ فارسی معین
هدف، آماج
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از آسیب
تصویر آسیب
Damage
دیکشنری فارسی به انگلیسی
زایده، قوزک
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از آسیب
تصویر آسیب
ущерб
دیکشنری فارسی به روسی