ممالۀ حساب. شمار. حساب: بهرۀ خویشتن از عمر فراموش مکن رهگذارت به حسابست نگهدار حسیب. ناصر خسرو. روزی بیرنج جوی و بی حسیب کز بهشتت آورد جبریل سیب. مولوی. از انار و از ترنج و خوخ و سیب وز شراب و شاهدان بی حسیب. مولوی. چو در تنگدستی نداری شکیب نگهدار وقت فراخی حسیب. سعدی. تا همچو آفتاب برآیی دگر ز شرق ما جمله دیده در ره و انگشت در حسیب. سعدی
شمارکننده. (مهذب الاسماء) (ترجمان عادل) (منتهی الارب). شمارگر. حساب کننده. (غیاث). شمارگیر. (منتهی الارب). شمرنده. شمارکن. (السامی فی الاسامی). محاسب: کفی باﷲ حسیباً، ای محاسباً، نامی از نامهای خدای تعالی، مرد صاحب حسب. مرد گهری. رجل حسیب، مرد باحسب. گوهری. مردی گهری و هنرمند. (مهذب الاسماء). مردی گوهری. مردی هنرمند. گهری. باگوهر. باحسب. نیک نژاد. صاحب حَسب. ج، حُسَباء: تا بروزگار جعفرصادق رضی اﷲ عنه رسید او را چهار پسر بود، اسماعیل که بوالده نیز حسیب بود. (جهانگشای جوینی). هر نسیبی بی نصیبی و هر حسیبی نه در حسابی. (جهانگشای جوینی) ، کافی. بسنده. (ترجمان عادل). کفایت کننده. بس شونده: کفی باﷲ حسیبا (قرآن 6/4) ، ای کافیا، بسنده کار. بسندکار. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء) ، منتقم. انتقام کشنده: حسیبک اﷲ، ای انتقم اﷲ منک، هم گوهر. هم گهر. هم حسب، بزرگوار. (غیاث) ، نیکوکار. پسندیده کار