جدول جو
جدول جو

معنی سگنج - جستجوی لغت در جدول جو

سگنج
(سُ گُ)
گنده دهن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سکنج
تصویر سکنج
سرفه، خراش، تراش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکنج
تصویر سکنج
دارای دهان بدبو یا لب شکافته شده، برای مثال تشنه را دل نخواهد آب زلال / کوزه بگذشته بر دهان سکنج (سعدی - ۸۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبنج
تصویر سبنج
چوبی دراز که برای شیار کردن زمین به یوغ بسته می شود و در وسط دو گاو قرار می گیرد و سر آنکه آهن شیار است به زمین فرو می رود، قلبه، سبنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آگنج
تصویر آگنج
رودۀ گوسفند آکنده از گوشت پخته یا خوراکی دیگر، پرکرده، پسوند متصل به واژه به معنای انباشته مثلاً جگرآگنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرنج
تصویر سرنج
اکسید سرب، گردی سمّی و سرخ رنگ که از حرارت دادن مردار سنگ به دست می آید و در نقاشی، تذهیب، سفالگری، شیشه سازی و نیز به عنوان ضد زنگ برای رنگ کردن اشیای آهنی به کار می رود، اسرنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپنج
تصویر سپنج
عاریت، برای مثال به سرای سپنج مهمان را / دل نهادن همیشگی نه رواست (رودکی - ۴۹۳)،
خانۀ عاریت، آرامگاه عاریتی، منزل موقت
خانه ای که دشتبانان و پالیزبانان در کنار پالیز و کشتزار با شاخه های درخت درست کنند
چوبی دراز که برای شیار کردن زمین به یوغ بسته می شود و در وسط دو گاو قرار می گیرد و سر آنکه آهن شیار است به زمین فرو می رود، قلبه، سبنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستنج
تصویر ستنج
ذخیره، پس انداز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلنج
تصویر سلنج
لب شکری، کسی که یکی از دو لب او شکافته باشد، لب شکافته، شکرلب، سه لنج، سه لب
فرهنگ فارسی عمید
(سَ فَنْ نَ)
شترمرغ نر سبکرو. (منتهی الارب). شترمرغ زودرو. (مهذب الاسماء) ، مرغی است که بسیار جست کند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ فَ / سِ فَ)
اسفنج. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِ کُ)
سرفه کردن و آواز بگلو آوردن. (رشیدی) (برهان) (آنندراج) ، تراش که از تراشیدن است. (برهان) (انجمن آرای ناصری) (رشیدی) ، گزیدن که از گزندگی باشد. (برهان) (آنندراج) (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ)
سنگی باشد سیاه و سبک و بوی قیر کند و آن را از شام آورند از وادیی که آن وادی را درین زمان وادی جهنم خوانند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(سِ رِ)
سنج و آن دو پارۀ روی تنک باشد مانند طبق بی کناره و بر پشت آن قبه ای سازند و بندی بر آن تعبیه کنند و بر دست گرفته بر یکدیگر زنند تا بصدا درآید و بیشتر با نقاره و دهل و امثال آن نوازند. (برهان) (جهانگیری). و طبق روئین که بر یکدیگر زنند سنج است نه سرنج چنانکه صاحب فرهنگ گفته است. (رشیدی) ، قلعی و سرب سوخته و آن رنگی است که نقاشان و مصوران بکار برند و آن در غایت حمرت میباشد، چه باطن سرب سرخ است و به چند آتش حمرت آن ظاهر میشود. و استنزال او در رجعت به زیت و نطرون است نزد اهل عمل. (برهان). سفیدآب سوخته بوده و آن را به هندی سنیدر نامند. (جهانگیری). چیزی است مصنوع که از قلع سوخته و سفیدار سوخته بهم رسدشبیه به شنجرف و از آن کمرنگ تر و گاهی دیوار را اندرون بدان بپیرایند و نگار کنند. (منتهی الارب) (آنندراج). همان اسرنج مرقوم یعنی سفیدآب و در قاموس بر وزن سمند آورده. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
دوایی است که آن را سیلقون (سلیقون) گویند و در جراحات به کار آید و نفع دهد. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
بغلک و پارچۀ چهارگوشه ای که در زیر بغل پیراهن میدارند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ)
قریه ای است از قراء ارغیان. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سِ بَ)
چوب قلبه باشد، و آن چوبی است درازکه بر یک سر آن گاوآهن را نصب کند و سر دیگر آن را بر یوغ بندند و زمین را شیار کنند، و یوغ چوبی است که بر گردن گاو نهند. (برهان) (آنندراج) :
چون یکی گاو سروزن شده ای
جسته از یوغ و از آماج و سبنج.
سوزنی (از حاشیۀ برهان قاطع).
رجوع به سپنج شود
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ / سَ تَ)
چوبی را گویند که زیر آن غلطکها نصب کنند و آن را بر گردن گاو بندند و بر بالای غله ای که از کاه جدا نشده باشد بگردانند تا غله از کاه جدا گردد. (برهان) (جهانگیری). رجوع به سبنج و سپنج شود، ذخیره و پس انداز. (برهان) (اوبهی) (جهانگیری) ، جمع کردن مال و بهم رسانیدن اسباب و سامان. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(سِ یَ)
شیار و آهن قلبه و سپار. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
قریه ای است بزرگ از نواحی نسف و محمد بن احمد بن ابی القاسم... لؤلؤی معروف به فقیه سونجی بدان منسوب است. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(سَ گَ جَ / جِ)
تگرگ و برد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سفنج
تصویر سفنج
لاتینی تازی گشته دروج (اسفنج گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکنج
تصویر سکنج
دهانی که بوی بد دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلنج
تصویر سلنج
کسی که لب بالایین یا لب زیرین او چاک داشته باشد لب شکری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرنج
تصویر سرنج
اکسید سرب
فرهنگ لغت هوشیار
عاریت، آرامگاه عاریتی خانه موقت. یا سرای سپنج. دنیا، خانه ای که از پالیز بانان و دشتبانان در پالیز و غله زار از چوب و علف سازند، چراگاه ستوران، عدد پانزده
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی دراز که بر یک سر آن گاو آهن نصب کنند و سر دیگر آن بر یوغ بندند و زمین را شیار کنند چوب قلبه
فرهنگ لغت هوشیار
در کلمات مرکب بمعنی انباشته و پر کرده آید: جگر آگنج (جگرآکند)، روده ستبر گوسفند که از گوشت پخته یا خوراکهای دیگر آگنده باشد جگر آگند جرغند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکنج
تصویر سکنج
((س کُ))
لب و دهانی که دارای سه کنج باشد، لب شکری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سکنج
تصویر سکنج
((سَ کَ یا س کُ))
سرفه، خراش، گزندگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلنج
تصویر سلنج
((س لُ))
لب شکری، کسی که یکی از دو لب او چاک داشته باشد
فرهنگ فارسی معین
((س بَ))
چوبی دراز که بر یک سر آن گاوآهن نصب کنند و سر دیگر آن را بر یوغ بندند و زمین را شیار کنند، چوب قلبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آگنج
تصویر آگنج
((گَ))
در ترکیب با کلمات معنی انباشته و پر کرده می دهد، جگر آگنج، روده گوسفند آکنده از گوشت پخته یا خوراکی های دیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپنج
تصویر سپنج
((س پَ))
عاریت، خانه موقت
فرهنگ فارسی معین