جدول جو
جدول جو

معنی سگر - جستجوی لغت در جدول جو

سگر
خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی
تشی، سیخول، زکاسه، سکاسه، رکاشه، اسگر، اسغر، سنگر، پهمزک، پیهن، بیهن، روباه ترکی، کاسجوک، جبروز، قنفذ
تصویری از سگر
تصویر سگر
فرهنگ فارسی عمید
سگر
(سُ گُ)
چکاسه است که خارپشت بزرگ تیرانداز باشد و با زای نقطه دار هم گفته اند. (برهان) (آنندراج). رجوع به سکر و سغر و اسغر شود
لغت نامه دهخدا
سگر
خار پشت بزرگ تیر انداز
تصویری از سگر
تصویر سگر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سحر
تصویر سحر
(دخترانه)
صبح، آغاز روز، زمان قبل از سپیده دم، صبح
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سمر
تصویر سمر
(دخترانه)
افسانه، داستان، مشهور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سگرو
تصویر سگرو
غریب آزار، مردم آزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسگر
تصویر مسگر
کسی که ظرف های مسی می سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسگر
تصویر اسگر
خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی
تشی، سیخول، زکاسه، سکاسه، رکاشه، اسغر، سنگر، سگر، پهمزک، پیهن، بیهن، روباه ترکی، کاسجوک، جبروز، قنفذ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سگرمه
تصویر سگرمه
سه گره، گره ابرو، اخم، خط های پیشانی، چین های پیشانی
فرهنگ فارسی عمید
(سِ)
دهی از دهستان چالدران سیه چشمه شهرستان ماکو است، دارای 112 تن سکنه است. آب آن از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم و جوراب بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مِ گَ)
دهی است جزء دهستان قشلاقات افشار بخش قیدار شهرستان زنجان، واقع در 36هزارگزی جنوب شرقی قیدار و 24هزارگزی راه عمومی، با 309 تن سکنه. آب آن از چشمه تأمین می شود و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مردم آزار. غریب آزار. (فرهنگ فارسی معین) :
تو سگدل و پاسبانت سگروی
من خاک ره سگان آن کوی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سُ گُ نَ/ نِ)
به معنی سگر است که خارپشت تیرانداز باشد و به این معنی بازهم آمده است. (برهان). رکاسه. (الفاظ الادویه). رکاشه است و آن را سغر و سغرنه نیز گویند. (جهانگیری). رجوع به سگر و سغر و سغرنه شود
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان وسط بخش طالقان شهرستان تهران، دارای 269 تن سکنه است. آب آن از چشمه سار و رود محلی و محصول آن غلات، یونجه، میوه جات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(اُ گُ)
خارپشت بزرگ تیرانداز. (برهان). اسغر
لغت نامه دهخدا
(مِ گَ)
نحاس. (منتهی الارب). کسی که ظروف مسینه و ادوات مسینه می سازد و می فروشد. (ناظم الاطباء). آن که مس سازد: حسب الرقم اشرف مقرراست که ضابطان و مستأجران و... مسگران و غیرهم بدون اطلاع و وقوف معیران و گماشتگان ایشان داد و ستد ننموده... (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 22) ، آن که مس را با قلعی سفید کند. سفیدگر. سپیدگر. رویگر. روگر. و گاه عرب صفار گوید و از آن مسگر اراده کند بجای رویگر. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی)
لغت نامه دهخدا
(گَ گَ)
در شمال غربی رشت و از شمال محدود است به طالش دولاب، از مشرق به مرداب، از جنوب به فومن و از مغرب بماسال و شاندرمن. طول آن 12 و عرض آن 9هزار گز است و سابقاً وسیعتر بوده است. جمعیت آن در حدود 1000 خانوارو مرکز آن گسگر و محصولات آن برنج و از صنایع مهم آن بافتن شالهای پشمی است. قرای مهم آن: شکرباغان، کلنگستان، پلیگ سرا، ملک سار و نوده میباشد. (فرهنگ سیاسی کیهان ص 277). ناحیتی است به گیلان. (نخبه الدهر دمشقی). در فرهنگ جغرافیایی ارتش ذیل ’گسگره’ آمده است
لغت نامه دهخدا
(کَ گَ)
کاسه گر. سفالگر. (ناظم الاطباء). رجوع به کاسه گر شود
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان وسط بخش شهرستان تهران، دارای 396 تن سکنه است. آب آن از چشمه سار و سگران و محصول آن چای، غلات، یونجه، میوه جات است. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دگر
تصویر دگر
مخفف دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سگروی
تصویر سگروی
مردم آزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سگرمه
تصویر سگرمه
پیشانی جبهه، خطوط پیشانی: سگرمه اش تو هم است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سگرنه
تصویر سگرنه
خار پشت بزرگ تیر انداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسگر
تصویر مسگر
کسی که ظروف مسینه و ادوات مسینه میسازد و میفروشد، آنکه مس سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سگرمه
تصویر سگرمه
((س گِ مِ))
خطوط پیشانی، اخم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسگر
تصویر مسگر
((مِ گَ))
کسی که ظرف های مسی می سازد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سگرو
تصویر سگرو
((سَ))
مردم آزار، غریب آزار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حسگر
تصویر حسگر
پرواسنده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نگر
تصویر نگر
نظر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سفر
تصویر سفر
رهسپاری، نورد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سطر
تصویر سطر
رج، رده
فرهنگ واژه فارسی سره
ظروف مسی ساز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیشانی، جبهه، خطوط پیشانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام اسبی که به رنگ مس باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
چین پیشانی
فرهنگ گویش مازندرانی