جدول جو
جدول جو

معنی سگبه - جستجوی لغت در جدول جو

سگبه
(سَ بَ / بِ)
آشی که از مسکه و شیر ترتیب دهند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هگبه
تصویر هگبه
(دخترانه)
رهآورد، هدیهسفر، خورجین (نگارش کردی: ههگبه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سیبه
تصویر سیبه
سیبا، دیواری که در سر کوچه، محله یا جای دیگر برای محافظت و جلوگیری از هجوم دشمن درست کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنبه
تصویر سنبه
میله ای فلزی که برای پرکردن تفنگ های سرپر، پاک کردن لولۀ تفنگ و سوراخ کردن چیزی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سمبه
تصویر سمبه
سنبه، میله ای فلزی که برای پرکردن تفنگ های سرپر، پاک کردن لولۀ تفنگ و سوراخ کردن چیزی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سغبه
تصویر سغبه
فریب خورده و بازی داده شده، فریفته، مسخره، برای مثال تن خویشتن سغبه دونان کنند / ز دشمن تحمل زبونان کنند (سعدی۱ - ۱۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
(سَ بَ)
خرکره. (از آنندراج). خرکرۀ ماده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نغمۀ سوم و شعبه حجاز. (آنندراج). نام آوازی است. نام آهنگی است. رجوع به آهنگ و سه گاه شود، سه وقت. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ بَ)
پرده و پوشش. (منتهی الارب). الغشاوه. (اقرب الموارد) ، باقی آب در چاه. (منتهی الارب). ماندۀ آب در غدیر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ کَ بَ)
سبوسۀ سر. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ)
درز، سفر نزدیک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ بَ)
جماعت. (اقرب الموارد). جماعت زنان و غیر آن. (منتهی الارب) ، جماعت اسبان آنچه هست و مابین بیست الی سی. (اقرب الموارد) (آنندراج) ، گلۀ سنگخوار و آهو و گوسفند. (اقرب الموارد) ، جماعت خرمابنان. (اقرب الموارد) (آنندراج). ج، سرب، راه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، موی میانۀ سینه تا شکم. (اقرب الموارد) (آنندراج) (بحر الجواهر) ، فلان بعیدالسربه، ای بعیدالمذهب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ بَ بَ)
آنکه مردم را دشنام بسیار دهد. (منتهی الارب). دشنام دهنده. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مأخوذاز ترکی... و آن خندقی باشد در پناه آن جنگ سازند. (غیاث) (آنندراج). دیواری از چوب و علف دور قلعه و شهر، چپر، سور. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به سیبا شود، گلوله ای بود از زر احمر که پادشاهان در دست غلطاندندی، چنانکه بعدها لخلخلۀ عنبرین به دست گرفتندی. (از الجماهر بیرونی ص 235) ، (اصطلاح ارتش) کتیبه. ستون. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
سبا، سبق ناحیه ای است در شمال شرقی جزیره بورنئو، که بین 3 درجه و 52 دقیقه، و 7 درجه و 2 و نیم دقیقۀ عرض شمالی، و 113 و 116 درجه و 54 دقیقۀ طول شرقی گسترده است. و با جزایر اطراف خود 75000هزار گز مربع مساحت دارد. (از قاموس الاعلام ترکی)
جزیره کوچکی است ازجزایر آنتیل کوچک در امریکا، بمساحت 13 هزار گز مربع. این جزیره تپۀ سنگناکی است و مزارع پنبه دارد
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ)
پارچۀ گرد بریده برای سریر مانند شبکه، پوست تنک که بر روی جنین باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ بَ)
چیزی چرب و روغنی. (برهان) (آنندراج). چیزی چرب. (غیاث) ، فریفته و بازی داده شده. (برهان) (آنندراج) (غیاث) :
در زحیری ز سغبه ای گفتن
گفت بگذار و در زحیر مباش.
سنایی.
دل سغبۀ عشق تست با تن مستیز
و اینک دل و تن تراست با من مستیز.
خاقانی (دیوان ص 721).
بناگوش چوسیمت را جهانی سغبه شد لیکن
از آن لذت کسی یابد که با سیم تو زر دارد.
ابن الرشید غزنوی.
و همگنان را سغبه و شیفتۀ هوای خود گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی). دیو و پری سغبۀ اخلاق مشک آمیز او شده. (راحه الصدور راوندی).
گشاده گویم هشیار را نیم سغبه
اگر نباشی سرمست کمتر از مخمور.
رضی الدین نیشابوری.
سغبۀ صورت شد آن خواجه سلیم
کی به ده می شد بگفتار سقیم.
مولوی (مثنوی دفتر 3 ص 34).
، مسخره. (رشیدی) :
محل این سخن سرفراز بشناسند
کسان که سغبۀ مسعودسعد سلمانند.
مسعودسعد.
مرد را عقل رایزن باشد
سغبۀفالگوی زن باشد.
سنایی.
تو سغبۀ مردمان دونی چو فلک
با مردم آزاد نسازی هرگز.
عبدالواسع جبلی.
، و در عربی گرسنه و تشنه را گویند لیکن به معنی تشنه چندان مستعمل نیست
لغت نامه دهخدا
(سُ بَ)
نوعی از خنور. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ بَ)
برهنگی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
آلتی به شکل میله ای فلزی که برای پر کردن تفنگهای سر پر یا تمیز کردن لوله تفنگهای معمولی به کار رود
فرهنگ لغت هوشیار
دشگویان گروهی که در زمان علی علیه السلام نیز ابوبکر و عمر را دشنام می دادند (فضل بن شادان نیشابوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحبه
تصویر سحبه
پرده، پوشش، مانداب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سذبه
تصویر سذبه
خمره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربه
تصویر سربه
گروه، گله رمه، رده رز رده درختان مو
فرهنگ لغت هوشیار
سبوسه سر شوره سر زه نیام، توره سر آشی که از سرکه و گوشت و بلغور و میوه خشک پزند و آن چنانست که گندم را بلغور کنند و در سرکه بخیسانند و خشک کنند و هر وقت که خواهند صرف نمایند سرکه با آش سرکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقبه
تصویر سقبه
خرکره ماده کره ماچه خر، پشم پیچنده بر دست برای رشتن
فرهنگ لغت هوشیار
مغولی پرچین دیواره ای از چوب و شاخه کندک (خندق) دیواری از چوب و علف دور قلعه و شهر چپر سور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلبه
تصویر سلبه
برهنگی
فرهنگ لغت هوشیار
میله فلزی که برای پر کردن تفنگهای سرپر یا پاک کردن لولهی تفنگ بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهبه
تصویر سهبه
باد چاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوبه
تصویر سوبه
راه دور راس دور (راس سفر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سغبه
تصویر سغبه
فریب، مسخره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنبه
تصویر سنبه
((سُ بَ یا بِ))
سمبه، میله ای فلزی برای پر کردن تفنگ های سر پر یا تمیز کردن لوله تفنگ ها
سنبه را پر زور دیدن: کنایه از مخاطب یا طرف معامله را مصالحه ناپذیر یافتن، خود را با شخص محکم و سمجی مواجه دیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیبه
تصویر سیبه
((بَ))
دیواری از چوب و علف دور قلعه و شهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سغبه
تصویر سغبه
((سُ بَ))
فریب خورده، مسخره، گرسنگی
فرهنگ فارسی معین