مأخوذاز ترکی... و آن خندقی باشد در پناه آن جنگ سازند. (غیاث) (آنندراج). دیواری از چوب و علف دور قلعه و شهر، چپر، سور. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به سیبا شود، گلوله ای بود از زر احمر که پادشاهان در دست غلطاندندی، چنانکه بعدها لخلخلۀ عنبرین به دست گرفتندی. (از الجماهر بیرونی ص 235) ، (اصطلاح ارتش) کتیبه. ستون. (یادداشت بخط مؤلف)
مأخوذاز ترکی... و آن خندقی باشد در پناه آن جنگ سازند. (غیاث) (آنندراج). دیواری از چوب و علف دور قلعه و شهر، چپر، سور. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به سیبا شود، گلوله ای بود از زر احمر که پادشاهان در دست غلطاندندی، چنانکه بعدها لخلخلۀ عنبرین به دست گرفتندی. (از الجماهر بیرونی ص 235) ، (اصطلاح ارتش) کتیبه. ستون. (یادداشت بخط مؤلف)
سبا، سبق ناحیه ای است در شمال شرقی جزیره بورنئو، که بین 3 درجه و 52 دقیقه، و 7 درجه و 2 و نیم دقیقۀ عرض شمالی، و 113 و 116 درجه و 54 دقیقۀ طول شرقی گسترده است. و با جزایر اطراف خود 75000هزار گز مربع مساحت دارد. (از قاموس الاعلام ترکی) جزیره کوچکی است ازجزایر آنتیل کوچک در امریکا، بمساحت 13 هزار گز مربع. این جزیره تپۀ سنگناکی است و مزارع پنبه دارد
سبا، سبق ناحیه ای است در شمال شرقی جزیره بورنئو، که بین 3 درجه و 52 دقیقه، و 7 درجه و 2 و نیم دقیقۀ عرض شمالی، و 113 و 116 درجه و 54 دقیقۀ طول شرقی گسترده است. و با جزایر اطراف خود 75000هزار گز مربع مساحت دارد. (از قاموس الاعلام ترکی) جزیره کوچکی است ازجزایر آنتیل کوچک در امریکا، بمساحت 13 هزار گز مربع. این جزیره تپۀ سنگناکی است و مزارع پنبه دارد
چیزی چرب و روغنی. (برهان) (آنندراج). چیزی چرب. (غیاث) ، فریفته و بازی داده شده. (برهان) (آنندراج) (غیاث) : در زحیری ز سغبه ای گفتن گفت بگذار و در زحیر مباش. سنایی. دل سغبۀ عشق تست با تن مستیز و اینک دل و تن تراست با من مستیز. خاقانی (دیوان ص 721). بناگوش چوسیمت را جهانی سغبه شد لیکن از آن لذت کسی یابد که با سیم تو زر دارد. ابن الرشید غزنوی. و همگنان را سغبه و شیفتۀ هوای خود گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی). دیو و پری سغبۀ اخلاق مشک آمیز او شده. (راحه الصدور راوندی). گشاده گویم هشیار را نیم سغبه اگر نباشی سرمست کمتر از مخمور. رضی الدین نیشابوری. سغبۀ صورت شد آن خواجه سلیم کی به ده می شد بگفتار سقیم. مولوی (مثنوی دفتر 3 ص 34). ، مسخره. (رشیدی) : محل این سخن سرفراز بشناسند کسان که سغبۀ مسعودسعد سلمانند. مسعودسعد. مرد را عقل رایزن باشد سغبۀفالگوی زن باشد. سنایی. تو سغبۀ مردمان دونی چو فلک با مردم آزاد نسازی هرگز. عبدالواسع جبلی. ، و در عربی گرسنه و تشنه را گویند لیکن به معنی تشنه چندان مستعمل نیست
چیزی چرب و روغنی. (برهان) (آنندراج). چیزی چرب. (غیاث) ، فریفته و بازی داده شده. (برهان) (آنندراج) (غیاث) : در زحیری ز سغبه ای گفتن گفت بگذار و در زحیر مباش. سنایی. دل سغبۀ عشق تست با تن مستیز و اینک دل و تن تراست با من مستیز. خاقانی (دیوان ص 721). بناگوش چوسیمت را جهانی سغبه شد لیکن از آن لذت کسی یابد که با سیم تو زر دارد. ابن الرشید غزنوی. و همگنان را سغبه و شیفتۀ هوای خود گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی). دیو و پری سغبۀ اخلاق مشک آمیز او شده. (راحه الصدور راوندی). گشاده گویم هشیار را نیم سغبه اگر نباشی سرمست کمتر از مخمور. رضی الدین نیشابوری. سغبۀ صورت شد آن خواجه سلیم کی به ده می شد بگفتار سقیم. مولوی (مثنوی دفتر 3 ص 34). ، مسخره. (رشیدی) : محل این سخن سرفراز بشناسند کسان که سغبۀ مسعودسعد سلمانند. مسعودسعد. مرد را عقل رایزن باشد سغبۀفالگوی زن باشد. سنایی. تو سغبۀ مردمان دونی چو فلک با مردم آزاد نسازی هرگز. عبدالواسع جبلی. ، و در عربی گرسنه و تشنه را گویند لیکن به معنی تشنه چندان مستعمل نیست
سبوسه سر شوره سر زه نیام، توره سر آشی که از سرکه و گوشت و بلغور و میوه خشک پزند و آن چنانست که گندم را بلغور کنند و در سرکه بخیسانند و خشک کنند و هر وقت که خواهند صرف نمایند سرکه با آش سرکه
سبوسه سر شوره سر زه نیام، توره سر آشی که از سرکه و گوشت و بلغور و میوه خشک پزند و آن چنانست که گندم را بلغور کنند و در سرکه بخیسانند و خشک کنند و هر وقت که خواهند صرف نمایند سرکه با آش سرکه
سمبه، میله ای فلزی برای پر کردن تفنگ های سر پر یا تمیز کردن لوله تفنگ ها سنبه را پر زور دیدن: کنایه از مخاطب یا طرف معامله را مصالحه ناپذیر یافتن، خود را با شخص محکم و سمجی مواجه دیدن
سمبه، میله ای فلزی برای پر کردن تفنگ های سر پر یا تمیز کردن لوله تفنگ ها سنبه را پر زور دیدن: کنایه از مخاطب یا طرف معامله را مصالحه ناپذیر یافتن، خود را با شخص محکم و سمجی مواجه دیدن