جدول جو
جدول جو

معنی سکون - جستجوی لغت در جدول جو

سکون
قرار گرفتن و از حرکت ایستادن، آرمیدن، آرامش یافتن، مقابل حرکت، آرامش
تصویری از سکون
تصویر سکون
فرهنگ فارسی عمید
سکون
(تَ نَشْ شُ)
آرمیدن. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). آرامش. (آنندراج). آرام. (غیاث) :
همه با سیاوش گرفتند جنگ
ندیدند جای سکون و درنگ.
فردوسی.
ببایست ناگاهش آمد بجنگ
نبد روزگار سکون و درنگ.
فردوسی.
کوهی که بر او زلزله قادر نشد او را
از حلم تو یکذره سکونی وقراریست.
فرخی.
این نامه نبشته آمد و معتمد دیوان وزارت رفت و بازآمد و سکون ظاهر پیدا آمد. (تاریخ بیهقی). مرحمت خود و آمرزش و بهشت که ایشان را در آن سکون ابدی خواهد بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 311). لاجرم همه را بجانب او سکون افتاد. (کلیله و دمنه).
خاک بفرمان تو دارد سکون
قبۀ خضرا تو کنی بیستون.
نظامی.
پس جواب او سکوت است و سکون
هست با ابله سخن گفتن جنون.
مولوی.
غضب دست در خون درویش داشت
ولیکن سکون دست در پیش داشت.
سعدی.
سالها رفت مگر عقل و سکون آموزد
تا چه آموخت کزآن شیفته تر بازآمد.
سعدی.
آنکس که از او صبر محالست و سکونم
بگذشت و ده انگشت فرو برده بخونم.
سعدی.
، درویش گردیدن، محتاج شدن، ضعیف گردیدن. (آنندراج) (منتهی الارب) ، جای گرفتن در خانه، جای باش گردانیدن آن را. (آنندراج) ، در اصطلاح فلسفه یعنی عدم الحرکه و مقابل حرکت است از تقابل عدم و ملکه و ساکن مقابل متحرک است و بنابراین مجردات نه متحرک اند نه ساکن زیرا شأن آنها متحرک بودن نیست که سکون درباره آنها صادق باشد. متکلمان گویند، سکون عبارت از استقرار در زمان است که حرکت در آن واقع میشود و بنابراین تعریف سکون ضد حرکت است. شیخ الرئیس گوید: ’اما السکون مقدم فعل لافعل’ که همان عدم الحرکه باشد. بعضی در تعریف سکون گفته اند که عبارت از دو کون است در دو زمان در یک مکان و کون در آن دوم در مکان اول و حرکت مقابل آن یعنی کون دوم در آن دوم در مکان دوم را حرکت میگویند.
این اصطلاح معنی اخلاقی نیز دارد و آن بود که نفس در خصومات یا محاربات که جهت حفظ حرمت دین و ملت یا حشمت نفس و غضبیت ضرورت بود خفت ننماید و این را عدم طیش نیز گویند. (اخلاق ناصری ص 76 و رجوع به اخلاق جلالی ص 62 شود) (شفا ج 1 ص 48 و 109) (دستور ج 2 ص 172 و رجوع شود به شفا ج 1 ص 48 و اخوان ج 3 ص 145) (فرهنگ علوم عقلی سجادی صص 300- 301).
نوع پنجم از انواعی که تحت جنس شجاعت است سکون است و آن عبارت است از آنکه در خصومات یا در حربهائی که جهت محافظت حرمت خود یا شریعت واقع شود خفت و سبکساری ننماید و این را عدم طیش نیز گویند. (نفایس الفنون)
لغت نامه دهخدا
سکون
آرمیدن، آرامش، آرام
تصویری از سکون
تصویر سکون
فرهنگ لغت هوشیار
سکون
((سُ))
آرام گرفتن، جای گرفتن، آرامش
تصویری از سکون
تصویر سکون
فرهنگ فارسی معین
سکون
ایستایی، توقف، ثبات، خموشی، رکود، فترت، وقفه
متضاد: تحرک، آرام، آرامش، آسایش، قرار، آرمیدن، قراریافتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سکون
سكونٌ
تصویری از سکون
تصویر سکون
دیکشنری فارسی به عربی
سکون
Stillness
تصویری از سکون
تصویر سکون
دیکشنری فارسی به انگلیسی
سکون
calme
تصویری از سکون
تصویر سکون
دیکشنری فارسی به فرانسوی
سکون
静止
تصویری از سکون
تصویر سکون
دیکشنری فارسی به چینی
سکون
سکون
تصویری از سکون
تصویر سکون
دیکشنری فارسی به اردو
سکون
тишина
تصویری از سکون
تصویر سکون
دیکشنری فارسی به روسی
سکون
Stille
تصویری از سکون
تصویر سکون
دیکشنری فارسی به آلمانی
سکون
тиша
تصویری از سکون
تصویر سکون
دیکشنری فارسی به اوکراینی
سکون
cisza
تصویری از سکون
تصویر سکون
دیکشنری فارسی به لهستانی
سکون
آرامش، آرامش خاطر، خونسردی، سکون، آرامش در بحران، رضایت، تعادل روحی، آرامی
دیکشنری اردو به فارسی
سکون
ความนิ่ง
تصویری از سکون
تصویر سکون
دیکشنری فارسی به تایلندی
سکون
স্থিরতা
تصویری از سکون
تصویر سکون
دیکشنری فارسی به بنگالی
سکون
tranquilidade
تصویری از سکون
تصویر سکون
دیکشنری فارسی به پرتغالی
سکون
utulivu
تصویری از سکون
تصویر سکون
دیکشنری فارسی به سواحیلی
سکون
sakinlik
تصویری از سکون
تصویر سکون
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
سکون
静けさ
تصویری از سکون
تصویر سکون
دیکشنری فارسی به ژاپنی
سکون
고요함
تصویری از سکون
تصویر سکون
دیکشنری فارسی به کره ای
سکون
ketenangan
تصویری از سکون
تصویر سکون
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
سکون
स्थिरता
تصویری از سکون
تصویر سکون
دیکشنری فارسی به هندی
سکون
stilte
تصویری از سکون
تصویر سکون
دیکشنری فارسی به هلندی
سکون
quietud
تصویری از سکون
تصویر سکون
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
سکون
quiete
تصویری از سکون
تصویر سکون
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
سکون
שֶׁקֶט
تصویری از سکون
تصویر سکون
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سکونت
تصویر سکونت
اقامت کردن، مسکن گزیدن، منزل کردن، آرامش، وقار، متانت
فرهنگ فارسی عمید
(تَ نَشْ شُ)
اقامت و آرامش. سکون: که اگر در آن وقت سکونت را کاری پیوستند اندر آن فرمانی... داشتند. (تاریخ بیهقی).
مجنون بسکونت و گرانی
شد عاقل مجلس معانی.
نظامی.
روش بخش پرگار جنبش پذیر
سکونت ده نقطۀ جایگیر.
نظامی.
رجوع به سکون شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سکونت
تصویر سکونت
اقامت و آرامش
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی بیچیزی درویشی در فارسی جای گرفتن باشیدن در آن کنج کاروانسرای می باشیدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسکون
تصویر مسکون
آرمیده، تسلی داده شده، آرام گرفته، سکنی شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکونت
تصویر سکونت
((سُ نَ))
اقامت کردن، ماندن، وقار، آرامش
فرهنگ فارسی معین
اسکان، اقامت، توطن، سکنا
متضاد: کوچ، تهیدستی، درویشی، فقر، مسکنت
فرهنگ واژه مترادف متضاد