با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن، لغزش، سرنگونی سکندر، به سر در آمدگی، به سر در آمدن، شکرفیدن، شکوخیدن، اشکوخیدن، آشکوخیدن، اشکوخ، آشکوخ سکندری خوردن: با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن
با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن، لغزش، سرنگونی سِکَندَر، بِه سَر دَر آمدگی، بِه سَر دَر آمدن، شِکَرفیدن، شِکوخیدن، اَشکوخیدن، آشکوخیدن، اَشکوخ، آشکوخ سکندری خوردن: با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن
سکندر شدن. اسکندر گردیدن: نه هر که چهره برافروخت دلبری داند نه هر که آینه سازد سکندری داند. حافظ. ، بسر درآمدن. (غیاث) (آنندراج). سرنگونی و بروی درآمدگی. (ناظم الاطباء)
سکندر شدن. اسکندر گردیدن: نه هر که چهره برافروخت دلبری داند نه هر که آینه سازد سکندری داند. حافظ. ، بسر درآمدن. (غیاث) (آنندراج). سرنگونی و بروی درآمدگی. (ناظم الاطباء)
سکندری، با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن، لغزش به سر در آمدگی، به سر در آمدن، شکرفیدن، شکوخیدن، اشکوخیدن، آشکوخیدن، اشکوخ، آشکوخ
سِکَندَری، با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن، لغزش بِه سَر دَر آمدگی، بِه سَر دَر آمدن، شِکَرفیدن، شِکوخیدن، اَشکوخیدن، آشکوخیدن، اَشکوخ، آشکوخ
در خور آکندن، لایق آکندن، برای مثال زر آن آتشی نیست کآکندنی ست / شراری ست کز خود پراکندنی ست (نظامی۶ - ۱۰۹۲)، آکند و آکنش، آنچه با آن درون چیزی را پر کنند
در خور آکندن، لایق آکندن، برای مِثال زر آن آتشی نیست کآکندنی ست / شراری ست کز خود پراکندنی ست (نظامی۶ - ۱۰۹۲)، آکند و آکنش، آنچه با آن درون چیزی را پر کنند
اسکندریه. رجوع باسکندریه شود: که خاک سکندر باسکندریست که کرد او بدان روزگاری که زیست. فردوسی. چو اسکندر آمد باسکندری جهان را دگرگونه شد داوری. فردوسی. باسکندری کودک و مرد و زن بتابوت او بر شدند انجمن. فردوسی
اسکندریه. رجوع باسکندریه شود: که خاک سکندر باسکندریست که کرد او بدان روزگاری که زیست. فردوسی. چو اسکندر آمد باسکندری جهان را دگرگونه شد داوری. فردوسی. باسکندری کودک و مرد و زن بتابوت او بر شدند انجمن. فردوسی
دهی جزء دهستان پشت گدار بخش حومه شهرستان محلات، دارای 300 تن سکنه است. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات، بنشن، صیفی، انگور، سیب زمینی و بادام است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی جزء دهستان پشت گدار بخش حومه شهرستان محلات، دارای 300 تن سکنه است. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات، بنشن، صیفی، انگور، سیب زمینی و بادام است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
مخفف اسکندر. رجوع به اسکندر شود. - سکندرشکوه: سکندرشکوهی که در جمله ساز شکوه سکندر بدو گشت باز. نظامی. - سکندرصفات: هزار جان سکندرصفات خضرصفا نثار چشمۀ حیوان جام او زیبد. خاقانی. - سکندرکش: سمندی نگویم سکندرفشی سمندرفشی نه سکندرکشی. - سکندرگوهر: دارای گیتی داوری خضر سکندر گوهری عادل تر از اسکندری کو خون دارا ریخته. خاقانی. - سکندرمحافل، پادشاهی که بارگاه وی مانند بارگاه سکندر است. (ناظم الاطباء). - سکندرمنش: خضر سکندرمنش چشمه رای قطب رصدبند مجسطی گشای. نظامی. - سکندرموکب: سکندرموکبی داراسواری ز دارا و سکندر یادگاری. نظامی. - سکندروار: دلم گرد لب لعلت سکندروار میگردد نگویی آخر ای مسکین فراز آب حیوان آی. سعدی
مخفف اسکندر. رجوع به اسکندر شود. - سکندرشکوه: سکندرشکوهی که در جمله ساز شکوه سکندر بدو گشت باز. نظامی. - سکندرصفات: هزار جان سکندرصفات خضرصفا نثار چشمۀ حیوان جام او زیبد. خاقانی. - سکندرکش: سمندی نگویم سکندرفشی سمندرفشی نه سکندرکشی. - سکندرگوهر: دارای گیتی داوری خضر سکندر گوهری عادل تر از اسکندری کو خون دارا ریخته. خاقانی. - سکندرمحافل، پادشاهی که بارگاه وی مانند بارگاه سکندر است. (ناظم الاطباء). - سکندرمنش: خضر سکندرمنش چشمه رای قطب رصدبند مجسطی گشای. نظامی. - سکندرموکب: سکندرموکبی داراسواری ز دارا و سکندر یادگاری. نظامی. - سکندروار: دلم گرد لب لعلت سکندروار میگردد نگویی آخر ای مسکین فراز آب حیوان آی. سعدی
اسکندر در بازگشت از سفر هند بایران، در کنار اقیانوس جای مساعدی، در جوار بندری انتخاب وشهری بنا کرد که موسوم باسکندریه شد (این محل را کراچی کنونی میدانند). (ایران باستان ص 1857 و 1862) اسکندریۀ ایسوس در کنار دریای مغرب، بناکردۀ آن تی گن اول، از سلسلۀ سلوکیان. (ایران باستان ص 2111)
اسکندر در بازگشت از سفر هند بایران، در کنار اقیانوس جای مساعدی، در جوار بندری انتخاب وشهری بنا کرد که موسوم باسکندریه شد (این محل را کراچی کنونی میدانند). (ایران باستان ص 1857 و 1862) اسکندریۀ ایسوس در کنار دریای مغرب، بناکردۀ آن تی گُن اول، از سلسلۀ سلوکیان. (ایران باستان ص 2111)
عمر افندی. عضو وزارت معارف مصر. او راست: 1- تاریخ مصر الی الفتح العثمانی که آنرا بیاری مستر سندج تألیف کرده، و آن خلاصه ایست از تاریخ مصر در مدت هفت هزار سال، مزین بتصاویر بسیار. و درباب عرب و ادیان و آداب و علوم و جنگهای آنان سخن بسیار رانده است. این کتاب در مصر بسال 1915م. بطبع رسیده است. 2- تاریخ أوربا الحدیثه و آثار حضارتها و آنرا بیاری سلیم افندی حسن در دو جزء تألیف کرده که در مطبعهالمعارف بسال 1335-1338هجری قمری (1917- 1920م.) چاپ شده است. (معجم المطبوعات) بطلمیوس. لقب بطلمیوس یازدهم و دوازدهم. (از مفاتیح العلوم خوارزمی)
عمر افندی. عضو وزارت معارف مصر. او راست: 1- تاریخ مصر الی الفتح العثمانی که آنرا بیاری مستر سندج تألیف کرده، و آن خلاصه ایست از تاریخ مصر در مدت هفت هزار سال، مزین بتصاویر بسیار. و درباب عرب و ادیان و آداب و علوم و جنگهای آنان سخن بسیار رانده است. این کتاب در مصر بسال 1915م. بطبع رسیده است. 2- تاریخ أوربا الحدیثه و آثار حضارتها و آنرا بیاری سلیم افندی حسن در دو جزء تألیف کرده که در مطبعهالمعارف بسال 1335-1338هجری قمری (1917- 1920م.) چاپ شده است. (معجم المطبوعات) بطلمیوس. لقب بطلمیوس یازدهم و دوازدهم. (از مفاتیح العلوم خوارزمی)
نوعی قماش. (مخترعات خاقانی). چون قماش اسکندری و دارای عقل از شکوه و شوکتش در مقام حیرانی. (نظام قاری ص 12) : هم ز قاف قماش آن کشور صورت خود نموده چون عنقا... که ز اسکندری شده سلطان که ز خارایی آمده دارا. نظام قاری (دیوان صص 20- 21)
نوعی قماش. (مخترعات خاقانی). چون قماش اسکندری و دارای عقل از شکوه و شوکتش در مقام حیرانی. (نظام قاری ص 12) : هم ز قاف قماش آن کشور صورت خود نموده چون عنقا... که ز اسکندری شده سلطان که ز خارایی آمده دارا. نظام قاری (دیوان صص 20- 21)
دهی از دهستان چرام، بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان، 3000 گزی جنوب چرام مرکز دهستان، 19000 گزی شمال شوسۀ آور به بهبهان، دشت، معتدل مالاریایی. سکنه 150 تن شیعی. زبان فارسی و لری. آب ازرودخانه. محصول آن غلات، میوه، حبوبات، برنج، لبنیات. شغل اهالی زراعت و حشم داری. صنایع دستی قالیچه و گلیم، جوال، و جاجیم بافی. راه آن مالرو است. ساکنین از طایفۀ چرام هستند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان چرام، بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان، 3000 گزی جنوب چرام مرکز دهستان، 19000 گزی شمال شوسۀ آور به بهبهان، دشت، معتدل مالاریایی. سکنه 150 تن شیعی. زبان فارسی و لری. آب ازرودخانه. محصول آن غلات، میوه، حبوبات، برنج، لبنیات. شغل اهالی زراعت و حشم داری. صنایع دستی قالیچه و گلیم، جوال، و جاجیم بافی. راه آن مالرو است. ساکنین از طایفۀ چرام هستند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
ادیبی، شاعری گویندگی، فصاحت و بلاغت، خواندن اشعار فارسی (غزل قصیده رباعی مسمط بحر طویل) در موضوعات مختلف (حمد خدا نعت رسول و ائمه مرثیه وصف معمی و لغز و غیره) در شبهای دهه اول محرم و شبهای ماه رمضاه و لیالی زمستان در قهوه خانه ها و تکیه ها و غیره
ادیبی، شاعری گویندگی، فصاحت و بلاغت، خواندن اشعار فارسی (غزل قصیده رباعی مسمط بحر طویل) در موضوعات مختلف (حمد خدا نعت رسول و ائمه مرثیه وصف معمی و لغز و غیره) در شبهای دهه اول محرم و شبهای ماه رمضاه و لیالی زمستان در قهوه خانه ها و تکیه ها و غیره
پارچه ای که بر روی سفره و زانو اندازند تا سفره و زانو آلوده نگردد دستار خوان پیش انداز: بر این سفره آسمان نگر بقرصها ستارگان و کاکی ماه در میانه بر کندوری شعر هوا
پارچه ای که بر روی سفره و زانو اندازند تا سفره و زانو آلوده نگردد دستار خوان پیش انداز: بر این سفره آسمان نگر بقرصها ستارگان و کاکی ماه در میانه بر کندوری شعر هوا