جدول جو
جدول جو

معنی سکرچه - جستجوی لغت در جدول جو

سکرچه(سُ کُ چَ / چِ)
پیمانه ای است. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) ، ظرفی است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سکرچه
ظرفی است کوچک که در آن نانخورشها نهند و بر سر سفره گذارند، واحد وزن. یا سکرجه صغیر. واحد وزن معادل سه اوقیه. یا سکرجه کبیر. واحد وزن معادل نه اوقیه. و آنرا صدفه گویند. یا سکرجه مطلقه. واحد وزن معادل شش استار و چهار یک استار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سکاچه
تصویر سکاچه
بختک، کابوس، رؤیای وحشتناک توام با احساس خفگی و سنگینی بدن که انسان را از خواب می پراند، خفتو، خفتک، کرنجو، خفج، فرنجک، درفنجک، برخفج، برغفج، فرهانج، برفنجک، فدرنجک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکره
تصویر سکره
ظرفی که در آن خوردنی بریزند، کاسه یا پیاله سفالی، کاسه، پیاله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرچه
تصویر کرچه
کریچ، خانۀ کوچک، خانه ای که فالیزبانان با شاخه های درخت برای خود درست می کنند، گریچ، کومه، کازه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرچه
تصویر سرچه
ساعت آبی، وسیله ای برای اندازه گیری زمان در گذشته که در آن از جریان یکنواخت آب استفاده می شد و اسباب آن ظرفی بود با سوراخ کوچک که آب قطره قطره از آن می چکیده و با مدرج ساختن ظرف، گذشت زمان را اندازه می گرفتند و نوعی از آن ظرفی سوراخ دار بوده که آن را پنگان یا فنجان گفته اند، پنگان، پنگ، فنجان
فرهنگ فارسی عمید
(سَ رَ)
ضلالت و گمراهی. (آنندراج) (منتهی الارب). مستی. (آنندراج) ، شدت موت و غشی آن است. (آنندراج). فیخه. ثقوه. فواق. (زمخشری). سختی مرگ. (دهار). سختی و سرگردانی و مشقت و منه سکره الموت. ج، سکرات. (مهذب الاسماء). سکره الموت. شدت موت و غشی آن است. (منتهی الارب).
- سکره الهم، شدت غم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ کَ رَ)
دانۀ تلخ که با گندم آمیزد. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ کِ رَ)
مؤنث سکر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُکْ کَ رَ)
شکر (و آن اخص از سکر است). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ کُ کَ / کِ)
شرابی که از ارزن سازند. (آنندراج) (برهان). شرابی مر حبشه را که از ارزن گیرند. لغت حبشی است. معرب آن سقرقع. (منتهی الارب). نبیذ اهل حبشه. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(سُ کَرْ رَ جَ)
ظرفی است کوچک که در آن نان خورشها و چیزهای اندک از مشهیات و جوارشات و مانند آن کرده بر موائد نهند. فارسی است و قیل معرب سکوره و چون خوردن در آن از آداب مبتکرین است و اهل نعمت در آن خورند. قال لااکل فی سکرجه. (آنندراج) (منتهی الارب). سکوره. ج، سکرجات. (مهذب الاسماء) ، واحد وزن. (فرهنگ فارسی معین).
- سکرجۀ صغیر، واحد وزن معادل سه اوقیه. (رسالۀ مقداریه فرهنگ ایران به نقل از فرهنگ فارسی معین).
- سکرجۀ کبیر، واحد وزن معادل نه اوقیه و آن را صدقه نیز گویند. (از فرهنگ فارسی معین).
- سکرجۀ مطلقه، واحد وزن معادل شش استار و چهاریک استار. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سُ رُ جَ / جِ)
امین الدوله گوید: نباتی است برگش شبیه به برگ مورد در وسط آن خاتمی شبیه به چشم و بحیی العالم شباهتی دارد گرم و خشک و جهت صلابت سپرز نافع و مسهل سودا است و مؤلف تذکره گوید حب السواک است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و اسکرجه (سکرجه) من مائه (ماء بادروج) تنفع من سوءالنفس. (ابن بیطار ج 1 ص 76). رجوع به اسکرجه شود
لغت نامه دهخدا
(سُکْ کُ رَ / رِ / سُکْ کَ رَ / رِ)
کاسه ای را گویند که از گل ساخته باشند. (برهان). کاسۀ گلی که خرد باشد و اسکره نیز آمده. (غیاث). کاسۀ گلی و آن را اسکوره نیز گویند:
ز نقشبند خمیر تو مایه می یابد
خم سکره به رنگ مصوران بهار.
اثیرالدین اخسیکتی (دیوان ص 138).
، در کتب طبی پیاله ای است که مقدار معین میگیرد و بنابراین در اوزان و مکائیل مذکور میشود و سکوره و اسکره نیز گویند. (رشیدی). کاسه را گویند و آن پیاله ای است که از گل سازند و مقدار معین در آن جای گیرد بنابراین در اوزان و مکائیل مذکور میشود و آن را اسکوره و اسکره نیز گویند. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) : بگیرند فلوس خیار شنبر و مویز دانه بیرون کرده از هریکی سه استار و اندر چهار سکره آب بپزند تا به نیمه بازآید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). متاعی خسیس است که آن را قدری و قیمتی و بقابی نباشد چون... و سکره و قدح. (تفسیر ابوالفتوح). به منقار زمین بکاوید دو سکره پدید آمد یکی زرین پرکنجد و یکی سیمین پرگلاب. (تذکره الاولیاء عطار)...و با دو چشم چون دو سکرۀ خون عظیم هراسی درو پدید آمد. (تذکره الاولیاء عطار).
آن دمی کو سخن از سکرۀ مرغول کند
از خجالت ز تن سکره بگشاید خوی.
سیف اسفرنگ.
بود شهری بس عظیم و مه ولی
قدر اوقدر سکره بیش نی.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(کَ چَ / چِ)
لیقه و پنبه و یا ابریشم خام که در دوات گذاشته مرکب تحریر و سیاهی روی آن ریزند و از آن تحریر کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ چَ / چِ)
خانه ای که فالیزبانان و مزارعان در مزرعه از چوب و علف سازند. (برهان) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
اطاقکی که فالیز بانا و مزارعان در فالیز و مزرعه از چوب و علف سازند: (بچشم همتت از راه فرهنگ فلک نه دست و شش پی کرچه تنگ) (امیر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
شلمه شلمک از گیاهان، جمع ساکر، ماندابها کاسه گلی، پیاله ایست که مقداری معین جا بگیرد سکرجه
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته سکرچه آوندی کوچک که در آن نانخورش ها و گواره انگیزها نهند ظرفی است کوچک که در آن نانخورشها نهند و بر سر سفره گذارند، واحد وزن. یا سکرجه صغیر. واحد وزن معادل سه اوقیه. یا سکرجه کبیر. واحد وزن معادل نه اوقیه. و آنرا صدفه گویند. یا سکرجه مطلقه. واحد وزن معادل شش استار و چهار یک استار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکرکه
تصویر سکرکه
شرابی است که از ارزن سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرچه
تصویر کرچه
((کُ چِ))
کومه، کلبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سکره
تصویر سکره
((سَ تَ یا تِ))
کاسه گلی، پیاله ای است که مقداری معین جا بگیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سکرجه
تصویر سکرجه
((سَ تَ یا تِ))
ظرفی است کوچک که در آن نانخورش ها نهند و بر سر سفره گذارند، واحد وزن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سکرکه
تصویر سکرکه
((سُ کُ کَ))
شرابی که از ارزن درست کنند
فرهنگ فارسی معین
سکره در خواب کنیزک بود. اگر بیند سکره نو و پاکیزه داشت، دلیل که کنیزک خوب روی بخرد. اگر بیند سکره او بشکست یا ضایع شد، دلیل که کنیزک او هلاک شود. جابر مغربی
سکره درخواب دیدن، نیکو و لطیف است. اگر بیند کسی سکره نو به وی داد، دلیل است که از سخنی خوش که از کسی شنود خوشنود شود. اگر بیند سکره او بشکست یا ضایع شد، دلیل که سخن او ضایع شود و بعضی از معبران گویند سکره در خواب بر سه وجه است. فرزند و عیال و دوستی. محمد بن سیرین
دیدن سکره در خواب بر ده وجه است. اول: زن. دوم: خادم. سوم: کنیزک. چهارم: قوام دین. پنجم: صلاح حال. ششم: عمر دراز. هفتم: مال. هشتم: نعمت. نهم: سخن خوش. دهم: میراث از جهت زنان.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
باغچه ای کوچک و حصار شده در اطراف خانه یا آبادی، دیوار سنگی.، غریب گز، نوحی حشره
فرهنگ گویش مازندرانی