جدول جو
جدول جو

معنی سکرو - جستجوی لغت در جدول جو

سکرو
کف حمام، سطح داخلی حمام
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سارو
تصویر سارو
(پسرانه)
ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سکرت
تصویر سکرت
سری، محرمانه، تلفظ درست این واژه انگلیسی سیکرت است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکرت
تصویر سکرت
مستی، گمراهی، سختی مرگ، بیهوشی دم مرگ، بیهوشی در حال احتضار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکره
تصویر سکره
ظرفی که در آن خوردنی بریزند، کاسه یا پیاله سفالی، کاسه، پیاله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سگرو
تصویر سگرو
غریب آزار، مردم آزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکارو
تصویر سکارو
نان یا گوشتی که بر روی آتش بریان کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یکرو
تصویر یکرو
ویژگی منسوجاتی که فقط دارای یک سطح منقش، طرح دار، رنگی و قابل استفاده باشند مثلاً پارچۀ یکرو،
کنایه از کسی که ظاهر و باطنش یکی باشد، بی ریا و مخلص مثلاً آدم یکرو
یکرو شدن: کنایه از بی ریا و مخلص شدن
یکرو کردن: کنایه از بی ریا و با خلوص نیت رفتار کردن، کاری را سرانجام دادن و به آخر رسانیدن، یکسره کردن کاری
فرهنگ فارسی عمید
اسامی امکنه، ساروجه، ساروجلو، ساروخانی، ساروکلا، مزید مقدم
اسامی رجال: سارواصلان، سارو پیره، ساروتقی، ساروخان، ساروخواجه، ساروعلی، ساروقپلان، این استعمال در ایران بیشتر در دورۀ صفویه معمول بوده است، رجوع به ساری و صاری شود
لغت نامه دهخدا
خارپشت وخارپشت بزرگ تیرانداز، (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان قهستان بخش کهک شهرستان قم، دارای 603 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، پنبه، باغات، انگور، انار و انجیر، شغل اهالی زراعت و بنای امام زاده ابراهیم قدیمی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(سَ پَ)
دهی است از بخش حومه شهرستان نائین واقع در 28 هزارگزی شمال نائین، متصل براه سپرو به نائین. ناحیه ای است کوهستانی، هوای آن معتدل. 317 تن سکنه دارد. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصولات آن غلات است. اهالی به کشاورزی گذران می کنند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
البرت موریس. از رجال سیاسی فرانسه متولد بردو (1872- 1932 م.) است
لغت نامه دهخدا
(سُ)
نان و گوشتی را گویند که بر روی زغال افروخته و اخگر بپزند. (برهان) (آنندراج). نانی که بر روی انگشت افروخته افکنند تا بریان شود. (رشیدی) ، چنگالی. (برهان) ، مالیده. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
اسقیروس و سرطان صلب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
همیشه مست و دائم الخمر. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ابوسعید حسن بن حسین بن عبیدالله بن عبدالرحمن بن العلاء السکری. معرفتی نیکو به لغت و انساب و ایام داشته و خط نیکو و صحیح می نوشته و از اوست: کتاب الوحوش. کتاب النبات. کتاب المناهل والقوی. کتاب الابیات السائره. و او اشعار جماعتی از فحول شعراء و نیز پاره ای از قبائل را گرد کرده و از آنجمله است: امرؤ القیس. و دو نابغه و قیس بن الخطیم و تمیم بن ابی مقبل و اعشی و مزاحم العقیلی و اخطل و زهیر و هدبه بن خشرم و اشعاراللصوص و اشعار هذیل. (از ابن الندیم). وی بسال 212 متولد شد و بسال 275 ه. ق. درگذشت. رجوع به معجم الادباء ج 3 ص 62 و معجم المطبوعات شود
لغت نامه دهخدا
(تَ سِ ءَ)
بیارامیدن آب و باد. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). آرمیدن باد. ایستاده شدن باد. (آنندراج) (منتهی الارب) ، (یا فعل مجهول) بند شدن بنایی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
با واو مجهول نام پرنده ای باشد سیاه رنگ، و در هندوستان بهم میرسد و مانند طوطی سخنگوی است، (الفاظ الادویه) (برهان) (آنندراج)، و آن را شار و شارک نیز خوانند، (جهانگیری) (الفاظ الادویه) (شعوری)، در این زمان آن را سینا گویند، (شعوری)، به هندی سار را نامند، (فهرست مخزن الادویه)، ساروک، (حاشیۀ برهان چ معین)، رجوع به سار، سارج، سارچه، سارک، سارنگ، ساروک، ساری، شار، شارک و شارو شود
صاروج، (جهانگیری) (برهان)، و آن آهک رسیدۀ با چیزهاآمیخته است که بر آب انبار و حوض و امثال آن مالند، (برهان) (آنندراج)، چار، ساروج، (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه لغت نامه)، آهک و خاکستر در هم آمیخته نظیر سیمان امروز، ساخن، آهک ساروج:
از راستی چنانکه ره او را
گوئی زده است مسطرۀ سارو،
فرخی (ازجهانگیری و شعوری)،
رجوع به ساروج و صاروج شود
لغت نامه دهخدا
از توابع سمنان ودارای معدن زغال سنگ است، معدن در 20 هزارگزی شمال شرقی سمنان در سارو، نزدیک کوه پیغمبران واقع شده و در عمق 4 گزی رگه های زغال سنگ بعرض 40 تا50 صدم گز وجود دارد و رعایای محل برای رفع احتیاجات خود از آن بهره داری میکنند، (جغرافیای اقتصادی کیهان ص 234)
نام قدیم شهر همدان و معرب آن ساروق است، در مجمل التواریخ و القصص ترانۀ ذیل از همدان نامۀ عبدالرحمن بن عیسی کاتب همدانی نقل شده است: ساروجم کرد، بهمن کمربست، دارای دارا گرداهم آورد، رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 521 و 522 و ساروق و سارویه شود
نهر سارو از عباس آباد فرومیریزد و شهر اشرف (بهشهر) را در مازندران مشروب میسازد، (ترجمه مازندران رابینو ص 93)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سکروز
تصویر سکروز
لاتینی تازی گشته پانیذ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیرو
تصویر سیرو
خارپشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکرت
تصویر سکرت
گمراهی، مستی، بیهوشی، نزدیک مرگ
فرهنگ لغت هوشیار
شلمه شلمک از گیاهان، جمع ساکر، ماندابها کاسه گلی، پیاله ایست که مقداری معین جا بگیرد سکرجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکری
تصویر سکری
مونث سکران مست زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکور
تصویر سکور
افتادن باد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکارو
تصویر سکارو
نان و گوشتی که بر روی زغال افروخته و اخگر پزند، چنگالی مالیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکرو
تصویر تکرو
خودسر، تک رونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبکرو
تصویر سبکرو
تندرو سریع السیر، گریز پا، غافل بیخبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سگرو
تصویر سگرو
((سَ))
مردم آزار، غریب آزار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سکارو
تصویر سکارو
((سُ))
نان و گوشتی که بر روی آتش بریان کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سکرت
تصویر سکرت
((سَ رَ))
بی هوشی دم مرگ، بی هوشی در حال احتضار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سکرت
تصویر سکرت
((س رِ))
پوشیده، پنهان، مخفی، محرمانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سکره
تصویر سکره
((سَ تَ یا تِ))
کاسه گلی، پیاله ای است که مقداری معین جا بگیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سارو
تصویر سارو
پرنده ای است سیاه رنگ کمی بزرگتر از سار که خال های سفید هم دارد
فرهنگ فارسی معین