جدول جو
جدول جو

معنی سکرات - جستجوی لغت در جدول جو

سکرات
بی خبری ناشی از مستی، سکرت
تصویری از سکرات
تصویر سکرات
فرهنگ فارسی عمید
سکرات
(سَ کَ)
جمع واژۀ سکره. (دهار). بی شعوری. بیهوشیها و تکلیفی که بوقت مرگ باشد. (آنندراج) (غیاث) : یکی از سکرات ملک آن است که همیشه جانیان را بجمال رضا آراسته دارد. (کلیله و دمنه).
یک دو آواز برآید ز چراغ
وقت مردن که بود در سکرات.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
سکرات
بیهوشیها و تکلیفی که بوقت مرگ باشد
تصویری از سکرات
تصویر سکرات
فرهنگ لغت هوشیار
سکرات
((سَ کَ))
بی هوشی ای که به هنگام مرگ دست دهد
تصویری از سکرات
تصویر سکرات
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سکنات
تصویر سکنات
شیوۀ رفتار و برخورد شخص در ارتباط با دیگران، سکنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکرت
تصویر سکرت
مستی، گمراهی، سختی مرگ، بیهوشی دم مرگ، بیهوشی در حال احتضار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرات
تصویر کرات
کره ها، گوی ها، در علم نجوم سیاره ها، جمع واژۀ کره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکرت
تصویر سکرت
سری، محرمانه، تلفظ درست این واژه انگلیسی سیکرت است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکران
تصویر سکران
مست، آنکه در اثر خوردن نوشابۀ الکلی از حال طبیعی خارج شده، خمارآلود
فرهنگ فارسی عمید
(بَ کَ)
حلقه های چند از حلیۀ شمشیر. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(کِ / کِ سَ)
جمع واژۀ کسره. (اقرب الموارد). رجوع به کسره شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
مرد درویش. (منتهی الارب). گدا و تهیدست و مفلس. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ کُ)
جمع واژۀ اکرکه خود جمع کره است مثل کرۀ عناصر و کرۀ افلاک. (آنندراج) (از غیاث اللغات). رجوع به اکر و کره شود
لغت نامه دهخدا
(بِ کَرْ را)
مکرر. بدفعات. بارها: کفشگر... زن را بکرات بخواند. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(سَ کَ)
ضد حرکات. این جمع سکنه است به معنی سکون و استقامت باشد. (آنندراج) (غیاث) : فروغ خشم در حرکات وسکنات او (شیر) پیدا آمده بود. (کلیله و دمنه). از حرکات و سکنات او تبرا نمود. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مست. (دهار) (ترجمان القرآن) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج) :
مقعد صدقی نه ایوان دروغ
بادۀ خاصی نه سکرانی ز دوغ.
مولوی.
- سکران طافح، پر از شراب. (مهذب الاسماء).
- سکران ملطخ، شوریده عقل. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
شیخ سکران که در چهار فرسخی بغداد مدفون و دیهی بنام وی منسوب است. (از نزهه القلوب ص 36 و تاریخ گزیده ص 791)
لغت نامه دهخدا
(سَ کِ)
جمع واژۀ سکنه. رجوع به سکنه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ کِ)
جمع واژۀ شکره. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شکره شود
لغت نامه دهخدا
(نَ کِ)
جمع واژۀ نکره. رجوع به نکره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کِ)
جمع واژۀ مسکر و مسکره. آن چیزها که نشئه و مستی آرد، مثل شراب و بنگ و امثال آن. (غیاث). مستی آورندگان. رجوع به مسکر شود
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ)
رجل ذوکسرات و هدرات، مردی که در هر چیزی مغبون شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، جمع واژۀ کسره. (از اقرب الموارد). رجوع به کسره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سکات
تصویر سکات
سکوت، خاموش شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکرت
تصویر سکرت
گمراهی، مستی، بیهوشی، نزدیک مرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکران
تصویر سکران
مست مرد مست، جمع سکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکنات
تصویر سکنات
جمع سکنه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سکه: و بر جانب دیگر سکجات سوره اخلاص و لقب فخر الدوله و لفظ جرجان ثبت بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبرات
تصویر سبرات
جمع سبره، بامدادان خنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکرات
تصویر بکرات
مکرر، بدفعات، بارها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مسکره، مستی آوران جمع مسکره (مسکر) چیزهایی که نوشیدن آنها مستی آورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرات
تصویر کرات
جمع کره، کره ها، گویها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکران
تصویر سکران
((سَ کْ))
مست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سکنات
تصویر سکنات
((سَ کِ))
سکون ها، استقامت ها. جمع سکنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسکرات
تصویر مسکرات
((مُ کِ))
جمع مسکره، مست کننده ها، نوشابه های الکلی
فرهنگ فارسی معین
سکون ها، حالات، وضع ها، شیوه رفتار، نحوه برخورد
فرهنگ واژه مترادف متضاد