جدول جو
جدول جو

معنی سکاوند - جستجوی لغت در جدول جو

سکاوند
(سُ وَ)
نام قریه ای است بروستای غزنین و معرب آن ساوند است. (آنندراج) : و سوی قلعه سکاوند بردندش و پس از آن نیز ندیدندش. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 252).
نشیمن گرفت از سکاوند کوه
همی دارد از رنج گیتی ستوه.
اسدی.
نریمان را ناگاه بحصار سکاوند سنگی بر سر زدند. (مجمل التواریخ والقصص ص 42)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساوند
تصویر ساوند
(دخترانه)
نام روستایی در نزدیکی کرمان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهاوند
تصویر بهاوند
(پسرانه)
دارنده نیکی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سیامند
تصویر سیامند
(پسرانه)
نام کوهی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دماوند
تصویر دماوند
(پسرانه)
دارای دمه و بخار، نام کوهی از سلسله جبال البرز در شمال شرقی تهران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ستافند
تصویر ستافند
ایوان، بالاخانه که جلو آن باز باشد و در پیش آن ستون هایی برای نگاهداشتن سقف آن بر پا کرده باشند
رواق، صفّه، ستاوند، ستاویز، ستاوین، خیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکاونه
تصویر شکاونه
شکاویدن، شکافتن، کندن و کاویدن زمین، نقب زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهاوند
تصویر نهاوند
از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستاوند
تصویر ستاوند
ایوان، بالاخانه که جلو آن باز باشد و در پیش آن ستون هایی برای نگاهداشتن سقف آن بر پا کرده باشند
رواق، صفّه، ستافند، ستاویز، ستاوین، خیری، برای مثال جهان جای بقا نیست به آسانی بگذار / به ایوآنچه بری رنج و به کاخ و به ستاوند (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بستاوند
تصویر بستاوند
ویژگی زمین پشته پشته، زمین ناهموار، بشاورد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خداوند
تصویر خداوند
خدا، ارباب، خواجه، سرور
فرهنگ فارسی عمید
(وِ)
دهی است از بخش ضیأآباد شهرستان قزوین. دارای 275 تن سکنه. آب آن از چشمه و قنات و محصول عمده اش غله، عدس و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ده کوچکی است از دهستان کوهبنان بخش راور شهرستان کرمان. واقع در 38 هزارگزی شمال باختری راور و 4 هزارگزی شمال راه فرعی راور بکوهبنان و دارای 2 خانوار است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
قافیه و وزن شعر. (ناظم الاطباء). مصحف ’پساوند’، در نسخۀ میرزا نام صفه ای باشد و در نسخۀ وفائی صفه باشد که سقف او را بیک ستون برافراشته باشند و در تحفه صفۀ بالا باشد یعنی رواق
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان حومه بخش دستجرد شهرستان قم. دارای 226 تن سکنه است. آب آن از قنات و چشمه سار. محصول آنجا غلات، بنشن، گردو، زردآلو و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سُ وَ)
رواق و بالاخانه باشد که پیش آن مانند ایوان گشوده بود. (برهان). بالاخانه که پیش آن گشاده باشد چون ایوان. (رشیدی) :
ستاوند ایوان کیخسروی
نگاریده چون خامۀ مانوی.
فردوسی.
، صفۀ بلند و بزرگ. (برهان) (رشیدی) ، صفّه ای را هم گفته اند که سقف آن را بیک ستون برافراشته باشند. (برهان) (رشیدی). مخفف ستن آونداست یعنی آونگ یک ستون است یا آنکه نسبت بیک ستون دارد. (رشیدی). چون صفه ای باشد بالای ستونی برداشته. (لغت فرس اسدی) :
جهان جای بقا نیست به آسانی بگذار
به ایوان چه بری رنج و بکاخ و به ستاوند.
طیّان مرغزی
لغت نامه دهخدا
(سَ وَ)
نام کوهی است نزدیک سیستان و معرب آن سجاوند است و شجاوند هم آمده است. (از آنندراج) (برهان). سجاوند معرب آن است. (رشیدی). شهرکی است فرو بر دامن کوه نهاده و او را حصاری است محکم و جایی بسیار گشت و بزر است. (حدود العالم) :
نشیمن گرفت از سگاوند کوه.
اسدی (از رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(سَ وَ)
قصبه ای از خواف به نیشابور. (مفاتیح العلوم)
لغت نامه دهخدا
(شَ وَ)
شکاوندکوه، نام کوهی است که آنرا اشکاوند نیز خوانند. (از فرهنگ جهانگیری). نام کوهی. (ناظم الاطباء) :
نشیمن گرفت از شکاوندکوه
همی دارد از رنج گیتی ستوه.
اسدی.
به راه شکاوند چون باد تفت
شب قیرگون روی بنهاد و رفت.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(رِ وَ)
دهی از دهستان پنجهزارۀ بخش بهشهر شهرستان ساری. آب آن از چشمه و قنات است. سکنۀ آن 785 تن است. محصول عمده آنجا برنج و غلات و مرکبات و صیفی و مختصر میوه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مَ وَ)
یکی از دهستانهای بخش هفت گل شهرستان اهواز است. از شمال به مسجد سلیمان، از خاور به بخش جانکی گرمسیری، از جنوب به دهستان مرکزی حومه هفت گل و از باختر به دهستان نفت سفید محدود است. این دهستان از یازده آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و در حدود 1800 تن سکنه دارد. قراء مهم آن عبارتند از سرتیوک پایین، جارو، معصوم بلی و سی میلی. محصول عمده دهستان غلات است و شغل عمده اهالی زراعت و گله داری و کارگری شرکت نفت است. سکنه از طایفۀ بختیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران، ج 6)
لغت نامه دهخدا
بالا خانه ای که پیش آن مانند ایوان گشاده بود، بالا خانه، صفه بلندی که سقف آن را برستونی افراشته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
صفه بلند که سقف آنرا بستونها افراشته باشند، بالا خانه ای که پیش آن ایوان گشاده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجاوند
تصویر سجاوند
پارسی تازی گشته سگاوند کوهی در سیستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکاونده
تصویر شکاونده
شکافنده، نقب زن چاه جوی نقاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجاوندی
تصویر سجاوندی
منسوب به سجاوند، منقش کردن کتاب با طلا و شنگرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستافند
تصویر ستافند
رواق و پیش خانه و منظر خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خداوند
تصویر خداوند
نامی از نامهای الهی
فرهنگ لغت هوشیار
کوهی بسیار مرتفع از سلسله جبال البرز که همیشه از برف و یخ پوشیده شده و واقع است مابین طبرستان و ری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستاوند
تصویر بستاوند
زمین ناهموار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستاوند
تصویر ستاوند
((سُ یا سَ وَ))
صفه بلندی که سقف آن را به ستون هاافراشته باشند، بالا خانه ای که پیش آن مانند ایوان گشاده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستاوند
تصویر ستاوند
سکو، صفه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زراوند
تصویر زراوند
آرسطولوخیا
فرهنگ واژه فارسی سره
ایوان، بالاخانه، رواق، صفحه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع دهستان پنج هزار بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی