جدول جو
جدول جو

معنی سک - جستجوی لغت در جدول جو

سک
میله ای نوک تیز برای راندن چهارپایان، سیخونک، تکان، جنبش
جوشانده ای که در طب قدیم از مازو و شیرۀ خرما و مشک برای بیمار درست می کردند و خاصیت قبض داشت
سک زدن: سیخ زدن، تکان دادن
تصویری از سک
تصویر سک
فرهنگ فارسی عمید
سک
(سِ)
سرکه. (رشیدی) (غیاث) (الفاظ الادویه). سرکه، سکبا مرکب از اوست که آش سرکه باشد. (برهان) :
چو با انگبین سک بوحدت نشست
بره کثرت خیل صفرا ببست.
ابوالعباس.
چرا بگذاشتی جام می و شیر
نهادی پیش خود جام سک و سیر.
(ویس و رامین).
ز راه آگه نبودم همچو گمراه
چو کرم سک ز طعم شهد ناگاه.
(ویس و رامین).
بهر سو سک ترش آرند و تیز
بریزند تازود گیرد گریز.
اسدی
لغت نامه دهخدا
سک
(سَک ک)
بند آهن و میخ. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). میخ آهنین. (دهار) ، چاه تنگ سر، بنای راست و درست، زره تنگ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء) ، سوراخ کژدم. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سوراخ تننده. (آنندراج) (منتهی الارب). سوراخ عنکبوت. (اقرب الموارد) ، ناکسی، راه بسته. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، نام نوعی از عطریات است و بعضی گویند مرکبی است که از چیزهای عفص و تلخ سازند. (برهان). بوی خوش. (نصاب الصبیان). بوی خوش که رامک سائیده و پخته و در آب خمیر کنند و به روغن خیری چرب کرده یک شب بگذارند بعد از مشک آمیخته نیک مالیده قرصها سازند ودو روز بگذارند تا سخت گردد. بعد از آن سوراخ کرده در رشته کشند و یکساله بگذارند و هرقدر که کهنه گرددنیک تر گردد و آن را سک المسک هم گویند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سک
(تَ نَسْ سُ)
زمین کندن بآهن، تنگ شدن سوراخ گوش، استوار کردن چیزی را. (آنندراج) (منتهی الارب) ، از بن برکندن گوش. (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) ، میخ دوز کردن در بآهن. (منتهی الارب) (آنندراج). بسر در برزدن. (تاج المصادر بیهقی) ، رفتن شکم. (منتهی الارب) (آنندراج) ، انداختن شترمرغ آنچه در شکم وی باشد. (اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
سک
(سُ)
چوبی نوک تیز. چوبی که بر سر آن آهنی سرتیز استوار کنندو ستور را بدان زجر کنند و رانند. (یادداشت مؤلف). چوبی بمقدار وجبی که بر سر آن آهنی نوک تیز چون جوالدوزی استوار کنند و خربندگان بدان خر را رانند. (یادداشت مؤلف) ، نکبت و فلاکت. (برهان) ، مرکبی است و گویند عصارۀ آمله، مقوی دل، خوشبو. (الفاظ الادویه). عصارۀ آمله. (از اختیارات بدیعی) (برهان) (تحفۀ حکیم مؤمن) (منتهی الارب) (ازآنندراج). سک اصلی از آمله است و بعضی از مازو کنند. گرم است بدرجۀ اول و خشک بدرجۀ دوم. درد عصب را سود دارد قابض است و زداینده. (ذخیره خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
سک
سیخ نوک تیز که چهارپایان را با آن برانند پرک زدن (پرک سکه)، کلیدانه زدن، چاه کندن، دور کردن شتران را، بیرون افکندن از شکم میخ، زره تنگ، چاه تنگ دهانه، جمع اسک و سکاء، کران، پستی فرومایگی، بویه رامک بویه مشکک، دیو جولاهه گونه ای تننده درشت، سوراخ کژدم میخ، زره تنگ، چاه تنگ دهانه سرکه
فرهنگ لغت هوشیار
سک
((سُ))
چوبی نوک تیز که با آن چارپایان را برانند
تصویری از سک
تصویر سک
فرهنگ فارسی معین
سک
((س))
سرکه
تصویری از سک
تصویر سک
فرهنگ فارسی معین
سک
تکان، جنبش، سیخک، سیخ، سیخونک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سک
سکعلامت و لفظ ندا در برخی بازی های بومی، سک، سگ، جرم روی فتیله ی چراغ نفتی، آب بینی آویزان شده، تنگ چشم –.، گوساله ی از شیر گرفته شده، نوجوان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سکینه
تصویر سکینه
(دخترانه)
آرامش، آهستگی، نام دختر امام حسین (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سکندر
تصویر سکندر
(پسرانه)
مخفف اسکندر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سکانس
تصویر سکانس
سکانس (Sequence) در زبان سینما و فیلم سازی به ترتیب متوالی از صحنه ها گفته می شود که یک واحد معنایی و جداپذیر از داستان فیلم را شکل می دهند. هر سکانس می تواند شامل چندین صحنه باشد که به طور زمانی مرتبط با یکدیگر هستند و در کنار یکدیگر برای نمایش یک جزء از داستان یا توسعه شخصیت ها استفاده می شوند.
معمولاً یک سکانس به صورت یک پیوستگی زمانی از صحنه ها نمایش داده می شود که در کنار یکدیگر برای ارایه یک بخش از داستان یا توسعه شخصیت ها هستند.
مجموعه ای از نماها و صحنه های مرتبط که واحد منسجم دراماتیکی دارند و حاوی داستان های کوچک یا سرگذشت مختصر یکی از کاراکترها هستند. سکانس ها الزاما وحدت مکانی ندارند و وحدت زمانی آنها هم می تواند دو پهلو باشد، اما در مجموع باید یک واحد مستقل دراماتیک را بسازند. یک سکانس در فیلم معادل یک فصل در رمان و یک پرده در تئاتر است.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از سکانس پلان
تصویر سکانس پلان
برداشت طولانی (Long Take) یا سکانس پلان نمای طولانی یا سکانسی که بدون قطع در یک برداشت با یک دوربین گرفته شود، با این ذهنیت که اولین برداشت، آخرین آن نیز است. این تکنیک برای ایجاد حالت فراموش‌نشدنی در تصویر، تأثیر گذار و تاکید بر جزئیات مورد استفاده قرار می‌گیرد.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
مرضی که حس و حرکت در تن زائل شود و مریض چنان نماید که مرده است، بیماریی که به سبب شدت کامل در بطون دماغ و مجاری روح اعضا صاحب آن از حس و حرکت معطل گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکته مغزی
تصویر سکته مغزی
مغزمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکته قلبی
تصویر سکته قلبی
گشمان (گش قلب)
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته سکبا سرکه با آش سرکه آشی که از سرکه و گوشت و بلغور و میوه خشک پزند و آن چنانست که گندم را بلغور کنند و در سرکه بخیسانند و خشک کنند و هر وقت که خواهند صرف نمایند سرکه با آش سرکه
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی گشته پرزیکه از گیاهان دارویی صمغی که از گیاه سکبینه استخراج شود و در طب از آن به عنوان مقوی و قاعده آور و ضد تشنج استفاده میگردد. این صمغ دارای بوی نسبتا مطبوع است ولی مزه تلخ دارد و دارای خواص صمغ باریجه است، علف سکبینه گیاهی است پایا از تیره چتریان و دارای ساقه های ضخیم است ارتفاعش بین 1 تا 2 متر میرسد برگهایش سبز و پوشیده از کرکهای ریز است. گلهایش زرد و میوه اش به درازای 10 تا 12 میلیمتر و به قطر 2 میلیمتر است. دانه این گیاه را نیز در تداوی به کار برند و به نام حب السکبینج می نامند. گیاه مذبور در نواحی البرز و شمال ایران به فراوانی میروید سکوینه صغبین سکبنی سکبیج سکبینج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکت
تصویر سکت
خاموش، کم سخن، مردن، آرمیدن، فرو شدن خشم
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی گشته پرزیکه از گیاهان دارویی صمغی که از گیاه سکبینه استخراج شود و در طب از آن به عنوان مقوی و قاعده آور و ضد تشنج استفاده میگردد. این صمغ دارای بوی نسبتا مطبوع است ولی مزه تلخ دارد و دارای خواص صمغ باریجه است، علف سکبینه گیاهی است پایا از تیره چتریان و دارای ساقه های ضخیم است ارتفاعش بین 1 تا 2 متر میرسد برگهایش سبز و پوشیده از کرکهای ریز است. گلهایش زرد و میوه اش به درازای 10 تا 12 میلیمتر و به قطر 2 میلیمتر است. دانه این گیاه را نیز در تداوی به کار برند و به نام حب السکبینج می نامند. گیاه مذبور در نواحی البرز و شمال ایران به فراوانی میروید سکوینه صغبین سکبنی سکبیج سکبینج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکباجه
تصویر سکباجه
واحد سکباج سکبا. توضیح همین کلمه است که به صورت سکباچه تحریف شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکج
تصویر سکج
انگوری که در آفتاب یا سایه خشک کرده باشند مویز
فرهنگ لغت هوشیار
سبوسه سر شوره سر زه نیام، توره سر آشی که از سرکه و گوشت و بلغور و میوه خشک پزند و آن چنانست که گندم را بلغور کنند و در سرکه بخیسانند و خشک کنند و هر وقت که خواهند صرف نمایند سرکه با آش سرکه
فرهنگ لغت هوشیار
صمغی که از گیاه سکبینه استخراج شود و در طب از آن به عنوان مقوی و قاعده آور و ضد تشنج استفاده میگردد. این صمغ دارای بوی نسبتا مطبوع است ولی مزه تلخ دارد و دارای خواص صمغ باریجه است، علف سکبینه گیاهی است پایا از تیره چتریان و دارای ساقه های ضخیم است ارتفاعش بین 1 تا 2 متر میرسد برگهایش سبز و پوشیده از کرکهای ریز است. گلهایش زرد و میوه اش به درازای 10 تا 12 میلیمتر و به قطر 2 میلیمتر است. دانه این گیاه را نیز در تداوی به کار برند و به نام حب السکبینج می نامند. گیاه مذبور در نواحی البرز و شمال ایران به فراوانی میروید سکوینه صغبین سکبنی سکبیج سکبینج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکته ور
تصویر سکته ور
کسی که بیماری سکته داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سکه: و بر جانب دیگر سکجات سوره اخلاص و لقب فخر الدوله و لفظ جرجان ثبت بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکخانه
تصویر سکخانه
میکده و شرابخانه
فرهنگ لغت هوشیار
پر کردن، بستن دهانه جو را، شیرین کردن شکر زدن، تاری چشم، کاهش گرمی مستی، باده مست کننده پارسی تازی گشته شکر، خرمای شکری بستن بند آب بستن سد نهر، بند و سدی که پیش آب رود بندند. یا سکر طبع. بستگی شاعر: ... و سکر طبع گشاده شود. مستی (شراب و غیره) مقابل هوشیاری، حالتی که بر اثر نوشیدن باده و غیره در شخص ایجاد شود، آنچه که مست گراند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکر الشعیر
تصویر سکر الشعیر
جوشکر
فرهنگ لغت هوشیار
آشی که از سرکه و گوشت و بلغور و میوه خشک پزند و آن چنانست که گندم را بلغور کنند و در سرکه بخیسانند و خشک کنند و هر وقت که خواهند صرف نمایند سرکه با آش سرکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکالش گاه
تصویر سکالش گاه
مجلس شورا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سکو
تصویر سکو
ستاوند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سکوت
تصویر سکوت
خاموشی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سکولاریسم
تصویر سکولاریسم
اعتقاد به جدایی دین از نهاد حاکمیت
فرهنگ واژه فارسی سره