جدول جو
جدول جو

معنی سپیدبخت - جستجوی لغت در جدول جو

سپیدبخت
(سَ / سِ بَ)
نیک بخت و خوش نصیب. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سپیدبخت
((س. بَ))
نیکبخت
تصویری از سپیدبخت
تصویر سپیدبخت
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سفیدبخت
تصویر سفیدبخت
خوشبخت، سعادتمند، نیک بخت، خجسته، شادبخت، فرخنده طالع، بلندبخت، اقبالمند، نکوبخت، سعید، ایمن، خجسته فال، نیکوبخت، بختیار، صاحب اقبال، نیک اختر، فرّخ فال، فرخنده بخت، مستسعد، خجسته طالع، صاحب دولت، مقبل، خوش طالع، طالع مند، بلنداقبال، جوان بخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپیدرخ
تصویر سپیدرخ
سپیدرو، آنکه چهره ای سفید و درخشان دارد، روسفید، سپیدرخ، سپیدچهره، مردم نیکوکار، سربلند، سرفراز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپیدبا
تصویر سپیدبا
آش سفید، آش ماست، شوربا، سپیدوا، اسفیدباج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپیددست
تصویر سپیددست
شخص سخی و جوانمرد
فرهنگ فارسی عمید
(سَ / سِ)
از: سفید + با، آش، پهلوی سپت پاک. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). آش ماست که ماست با باشد چه با بمعنی آش است. (برهان). بمعنی آش است و سپید برای آن گویند که مانند آشهای دیگر چیزی ترش یا شیرین در آن نیست و آن را شوربا نیز گویند. معرب آن سفیدباج است. (آنندراج) : گوشت قنبره غذای محمود دارد و قولنج را سود کند چون سپیدبا کنند بزیت و شبت... (الابنیه عن حقایق الادویه). اسفیدباج دفع مضرت [شراب] سپید و [تنک] با سپیدباها و توابل و تباهۀ خشک کنند. (نوروزنامه). دفع مضرت [شرابی که به ترشی زند] با سپیدباها و حرف و حلوا و شیرینی خورند تا زیان ندارد. (نوروزنامه)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ پیدْ، دَ)
مرد سخی و صاحب همت. (برهان) (آنندراج). صاحب جود و سخا و بخشش و عطا. (مجموعۀ مترادفات ص 113) ، در غیاث اللغات آمده است که در شرح خاقانی بمعنی دزد و خیانت پیشه نوشته شده. (غیاث) ، آنکه بظاهر باتقوی نماید:
شاهان عصر جز تو هستند ظلم پیشه
اینجا سپیددستند وآنجا سیاه دفتر.
خاقانی.
دهر سپیددست سیه کاسه ای است صعب
منگر بخوش زبانی این ترش میزبان.
خاقانی.
خون جگر دهم بجهان سپیددست
تا ندهد او بدست سیه عشوه دیگرش.
مجیر بیلقانی.
سیاهست بختم ز دست سپیدش
وز این پیر ازرق وطا میگریزم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ بَ)
فصل تابستان. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ رُ)
آنکه رخساره و روی او سپید باشد:
تذرو عقیق روی، کلنگ سپیدرخ
گوزن سیاه چشم، پلنگ ستیزه کار.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ بَ)
سپیدبختی. خوشبختی. خوش اقبالی. نیکبختی، مقابل سیاه بختی، بدبختی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ بَ)
نام گیاهی است که آن را بعربی بقلۀ یمانیه گویند. (برهان). آن را سپیدمرز نیز گفته اند چنانکه ترۀ دیگر را که سرخ است سرخ مرز گویند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ پیدْ، دَ)
کنایه از موسی علیه السلام. (برهان) (انجمن آرا). موسی دم. (شرفنامه)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ پیدْ، دَ)
قصبه ای است از دهستان گازۀ بخش پاپی شهرستان خرم آباد، مرکز بخش پاپی و ایستگاه راه آهن. در 108 هزارگزی جنوب خاوری شهرستان خرم آباد واقع گردیده است. موقعیت آن کوهستانی و هوای آن معتدل است. در حدود 600 تن سکنه دارد. آب آنجا از رود خانه سزار و چشمۀ چاله چنار تأمین میشود. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت، کارگری و کارمندی راه آهن، عده ای کسب میکنند، ادارۀ بخشداری بخش پاپی در این قصبه واقع است. پاسگاه ژاندارمری، دبستان و در حدود 40 باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ بَ)
خوش نصیب و نیک بخت. (غیاث) (آنندراج). در تداول زنان، آنکه شوی او را سخت دوست دارد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سفید بخت
تصویر سفید بخت
خوشبخت خوش اقبال نیکبخت. مقابل سیاه بخت بدبخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپید بختی
تصویر سپید بختی
نیکبختی خوش اقبالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپیدبا
تصویر سپیدبا
اسپید با اسفید باج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپید بخت
تصویر سپید بخت
نیکبخت خوش اقبال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپیددست
تصویر سپیددست
((~. دَ))
بخشنده، جوانمرد، خجسته، خوش یمن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفیدبخت
تصویر سفیدبخت
((~. بَ))
خوشبخت
فرهنگ فارسی معین
خوش بخت، نیک بخت، نیک فرجام، موفق (درازدواج) ، سفیدروز
فرهنگ واژه مترادف متضاد