سپیدچهره و سپیدپوست. مقابل سیاه رو: همچون بیاض چشم سیاهان خوش نگاه هند از غریب زادۀ ایران سپیدروست. میرزا طاهر (از آنندراج). رجوع به سپیدروی شود، بمجاز، بمعنی سربلند. سرفراز. سرافراز: سپیدرویم چون روز تا بمدحت تو سیاه کردم چون شب دفاتر الواح. مسعودسعد. ، کنایه از مردم نیک، بر خلاف سیه روی، و آن را سپیدکار نیز گویند، و روسپید مثله. (آنندراج). سرافراز. مفتخر برای حسن عملی. رجوع به سفیدرو و سپیدروی شود، کنایه از شکفته رو و سرخ رو. (آنندراج). خوشحال. خندان. شکفته: دایم دلم ز باد نکویان سپیدروست مانند میزبان که ز مهمان سفیدروست. میرزا طاهر وحید (از آنندراج). رجوع به سفیدرو و سفیدروی شود
دستارچه بود. (لغت فرس) : ای قبلۀ خوبان من ای طرفۀ ری لب را به سپیدرگ بکن پاک از می. رودکی. بعضی این کلمه را سپردزک خوانده اند. مؤلف برهان آرد: دزک بر وزن ملک دستار را گویند که مندیل و روپاک است و بعضی دستارچه را گفته اند که دستمال و روپاک باشد. هنینگ احتمال میدهد این کلمه مصحف سپردرک است و از زبان سغدی گرفته شده. رجوع به سبیدرک و سبیدرگ شود