جدول جو
جدول جو

معنی سپریش - جستجوی لغت در جدول جو

سپریش
(سِ)
همان اسپریس یعنی میدان. (رشیدی). رجوع به اسپریس و سپریس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پریش
تصویر پریش
پریشیده، پریشان، پراکنده، متفرق، به باد داده (به صورت اضافه) مثلاً زلف پریش، بن مضارع پریشیدن، پریشان کننده، پسوند متصل به واژه به معنای پریشنده مثلاً خاطرپریش، خاک پریش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپریغ
تصویر سپریغ
خوشۀ انگور، خوشۀ بزرگ و پربار، خوشۀ انگور که هنوز دانه هایش نرسیده و درشت نشده، غوره، برای مثال نیستم همچو تاک پشت دوتا / از پی چند خوشۀ سپریغ (شمسی فخری - لغتنامه - سپریغ)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپریس
تصویر سپریس
اسپ ریس، میدان اسب دوانی، چوگان بازی یا رژه و تاخت و تاز با اسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سریش
تصویر سریش
گیاهی از تیرۀ سوسنی ها، دارای ساقۀ کوتاه، برگ های دراز نوک تیز، گل های خوشه ای و ریشۀ ضخیم که آن را پس از خشک کردن آرد می کنند و برای چسباندن کاغذ و بعضی چیزهای دیگر به کار می برند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپری
تصویر سپری
به سررسیده، پایان یافته، به آخررسیده، تمام شده، پایان پذیر
سپری شدن: پایان یافتن، به آخر رسیدن، سر رسیدن، برای مثال هرچ آن سپری شود سرانجام / خواهی قدمی و خواه صدگام (نظامی۳ - ۵۰۲)
سپری کردن: سپری گردانیدن، تمام کردن، پایان دادن، به پایان رسانیدن
سپری گردیدن: پایان یافتن، به آخر رسیدن، سر رسیدن، سپری شدن
سپری گشتن: پایان یافتن، به آخر رسیدن، سر رسیدن، سپری شدن
فرهنگ فارسی عمید
(سِ)
رستنی باشد که در سبزی و تازگی بپزند و با ماست بخورند و بعد از رسیدگی خشک کنند و آرد سازند و کفشگران و صحافان چیزها بدان چسبانند. (برهان). چیزی که نجار و کمانگر و صحاف و چرم گر بدان چیزها چسبانند. و آن را از ماهی و پوست خام سازند. (رشیدی). پت. (لغتنامه اسدی). ثرط. (دهار) (نصاب). اسراش. اسقولوس. (بحر الجواهر). و معروف و آن را به عربی اشراس گویندو بیخی است که ساقی دارد و گل آن سفید مایل بسرخی وخمر آن مستدیر و تندطعم و بعضی آن را و خنثی را دو چیز دانند شبیه بیکدیگر. اما شیخ الرئیس در مبحث قوباگفته: اصل الخنثی هوالاشراس. (آنندراج) :
بخدای ار کس این قوافی را
بسخن برنشاندی بسریش.
انوری.
زخم شمشیر غمت راننهم مرهم کس
طشت زرینم و پیوند نگیرم بسریش.
سعدی.
، ناله و فغان. (آنندراج) :
چنان بدانم من جای غلغلیجگهش
کجا بمالش اول براوفتدبسریش.
لبیبی.
زیر فهمش ستاره کرده خروش
پیش سهمش سریش کرده سروش.
سنایی.
کار تو بر سریش و همه کار تو سریش
همواره زین نهاد که هستی گداو دنگ.
سوزنی.
، بد و زبون. (آنندراج) (جهانگیری) :
سروش دادم تلقین که خواهم از تو عطا
سریش اگر نبدی کار بنده بود سریش.
سوزنی (از آنندراج).
، سریشم را هم میگویند که بدان پی بر کمان پیچند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
دهی از دهستان خواشید بخش ششتمد شهرستان سبزوار. سکنه آن 397 تن و آب آن از قنات است. محصول آن غلات، پنبه، میوه جات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
این مزید مؤخر در کلمه مرکبۀ ((دندان اپریش)) بمعنی خلال دندان هست و معنی اپریش معلوم نیست و آنرا دندان اپریز و دندان پریش و دندان افریش نیز آورده اند
لغت نامه دهخدا
(سِ)
بمعنی سپرک است که چوبی است که بدان زردرنگ کنند. (آنندراج). چوب زردی که بدان جامه رنگ کنند. (ناظم الاطباء). رجوع به سپرک شود، یونجه. (ناظم الاطباء). شبدر. سه برگه. (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سُ)
خوشۀانگور بسیاردانه و بعضی گفته اند خوشۀ انگوری است که هنوز دانه های آن کوچک و ریزه باشد بمقدار ارزنی و هنوز سخت و درشت نشده باشد. خوشۀ انگور درشت ناشده ونارسیده. (آنندراج). خوشۀ غوره. (صحاح الفرس). خوشۀ انگور که هنوز دانه ها سخت پیدا نشده باشند خردتر ارزن بود. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) :
دریغ فر جوانی و عز وای دریغ
عزیم بود از این پیش همچنان سپریغ
بناز باز همی پرورد ورا دهقان
چو شد رسیده نیابد ز تیغ تیز دریغ.
شهید.
نیستم همچو تاک پشت دوتا
از پی چند خوشۀ سپریغ.
شمسی فخری (ازآنندراج).
، خوشۀ خرما و امثال آن که بر درخت باشد. (برهان) ، راه. (برهان) (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
مخفف اسپریس است که میدان اسب دوانی باشد. (برهان). میدان. (مهذب الاسماء). رجوع به اسپ ریس، اسپرس، سپرس، اسپریز، اسپ رز شود
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ / تِ)
سپردار. (ناظم الاطباء) : روزی سخت باشکوه بود وحاجبی و چند سپاهدار و سپرکشان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376). قریب سی سپر به زر و سیم دیلمان و سپرکشان در پیش او می کشیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 133).
تیغها صیقل خورشید سپرکش گردند
نیزه ها دامن گردون زره ور گیرند.
سیدحسن غزنوی
لغت نامه دهخدا
(سِ)
التنصیف، بدو نیم کرده و سبریش بر سر افکندن. الاختمار، سبریش برافکندن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ رِ)
دامن و کنار. (ناظم الاطباء). دامنی. (آنندراج) ، رومال و دستمال و نقاب و حجاب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
صورتی از اسبریس و مؤلف برهان قاطع گوید آن را با کیش قافیه آورده اند
لغت نامه دهخدا
گیاهی است دارای ساقه های کوتاه و نوک تیز، در بیشتر کوههای ایران میروید، ریشه آنرا پس از خشک کردن آرد کنند و برای چسباندن کاغذ و چیزهای دیگر بمصرف رسانند
فرهنگ لغت هوشیار
پریشان، بباد داده فرو فشانده بیفشانده: زلف پریش جعد پریش، در ترکیب معنی (پریشنده) و (پریشان کننده) دهد: خاطر پریش لغو پریش خاک پریش. پریشان در حال پریشانی در حال پریشیدن، ژولیده آشفته بهم برآمده پشولیده بشوریده در هم و بر هم آشفته وژگال آلفته، پراکنده پریشیده پراشیده پریش متفرق متشتت، سر گردان سرگشته دلتنگ مضطرب متوحش بیحواسی بد حال محزون، تهی دست تنگدست بی چیز فقیر بی بضاعت. یا بخت پریشان. بخت بد طالع بد تقدیر ناسازگار. یا حدیث پریشان. داستان و کلام پراکنده و بی اساس. یا خواب پریشان. خواب آشفته و در هم و بر هم. یا سخن پریشان. سخن بیهوده کلام بی ترتیب گفتار نامربوط
فرهنگ لغت هوشیار
آخر و تمام وانتها بسر رسیدن و تمام شدن و به آخر رسیدن، تمام شده، پایمال و ناچیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپریغ
تصویر سپریغ
خوشه انگور و خرما (بسیار دانه)، غوره انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریش
تصویر پریش
((پَ))
پریشان، به باد داده، در ترکیب با واژه های دیگر معنی پریشان دهد، خاطر پریش، زلف پریش، پریشن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپری
تصویر سپری
پایمال، نابود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپری
تصویر سپری
((س پَ))
تمام شده، به آخر رسیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سریش
تصویر سریش
((س رِ))
ریشه گیاهیست که آن را آرد می کنند و از خمیر آن ماده ای چسبناک به دست می آورند، سریشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپریغ
تصویر سپریغ
((سَ یا سُ پَ))
خوشه انگور و خرما، غوره، خوشه نارسیده انگور
فرهنگ فارسی معین
آشفته، پریشان، سرگردان، سرگشته، متشتت، متفرق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پایان یافته، به آخررسیده، طی، گذشت، محو، معدوم، نابود، نیست
متضاد: هست، پایمال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سریش در خواب، دلیل بر غم و اندوه بود و خوردن آن دلیل بر نقصان مال بود. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب