جدول جو
جدول جو

معنی سپاه - جستجوی لغت در جدول جو

سپاه
فوج و لشکر، خیل
تصویری از سپاه
تصویر سپاه
فرهنگ لغت هوشیار
سپاه
قسمتی از ارتش که شامل چند لشکر باشد، نیروی نظامی ثابتی در ایران که بعد از انقلاب اسلامی تشکیل شد، لشکر، قشون، برای مثال سپاه اندک و رای و دانش فزون / به از لشکر گشن بی رهنمون (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۵)
تصویری از سپاه
تصویر سپاه
فرهنگ فارسی عمید
سپاه
((س))
لشکر، قشون
تصویری از سپاه
تصویر سپاه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سپاهی
تصویر سپاهی
منسوب به سپاه فردی از سپاه لشکری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپاهی
تصویر سپاهی
مربوط به سپاه، فردی از سپاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپاهی
تصویر سپاهی
هر فردی از سپاه
فرهنگ فارسی معین
سپاه سپه لشکر لشکرانبوه جیش، (در اصطلاح نظام) واحدی از نظامیان که شامل چند لشکر باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپاه
تصویر اسپاه
((اِ))
سپاه، لشکر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپاس
تصویر سپاس
مرسی، تشکر، شکر، ممنون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سپاسه
تصویر سپاسه
شفقت نمودن، لطف، شکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپاس
تصویر سپاس
حمد و شکر و نعمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپار
تصویر سپار
آهنی سر تیز که زمین را بدان شیار کنند آهن جفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپاده
تصویر سپاده
شان و شوکت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباه
تصویر سباه
گول بی مغز، سرخوش سرمست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستاه
تصویر ستاه
تار جامه، نیکویی پرده ایست از موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
شب پره، خاردار از درختان، دیوار بست خانه (ساحت خانه) گرسنگی گاوی (جوع البقر) از بیماری ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سداه
تصویر سداه
تار جامه، تری شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعاه
تصویر سعاه
سخن چین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفاه
تصویر سفاه
سفیه بودن، نادانی بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سناه
تصویر سناه
میوه دادن دو سال یکبار چون کویک خرمابن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سواه
تصویر سواه
برهنگی، رسوایی، جهمرزی (زنا)، بد خویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاه
تصویر سیاه
تیره و تاریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپاسه
تصویر سپاسه
شکر، حمد، لطف، شفقت، منت، برای مثال از آن پس که بد کرد بگذاشتم / بر او بر سپاسه بنگذاشتم (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۳ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپاس
تصویر سپاس
حمد، ثنا، درود، ستایش، شکر، لطف، شفقت، منت، برای مثال سپاس خدا کن که بر ناسپاس / نگوید ثنا مرد مردم شناس (نظامی۵ - ۸۳۱)، هنوزت سپاس اندکی گفته اند / ز بیور هزاران یکی گفته اند (سعدی۱ - ۱۷۴)، به این سپاس که مجلس منوّرست به دوست / گرت چو شمع جفایی رسد بسوز و بساز (حافظ - ۵۲۲)
سپاس پذیرفتن: قبول منت کردن، ممنون شدن، شکر کردن
سپاس داشتن: شکر نعمت به جا آوردن، ممنون بودن، منت داشتن
سپاس گزاردن: شکر نعمت به جا آوردن، شکر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاه
تصویر سیاه
رنگی مانند رنگ زغال، هر چیزی که به رنگ زغال باشد، کسی که پوست بدنش سیاه باشد، حبشی، زنگی، تیره، تاریک، کنایه از کم ارزش، پست، کنایه از آلوده به گناه، کنایه از کثیف، چرک، کنایه از بدیمن، نامبارک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپار
تصویر سپار
گاو آهن، آهن شیار
ظروف، اسباب خانه
دستگاهی که با آن آب انگور بگیرند، چرخشت، جایی که در آنجا انگور را لگد کنند و بفشارند برای شراب ساختن
پسوند متصل به واژه به معنای سپارنده مثلاً جان سپار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپاسه
تصویر سپاسه
((س س))
سپاس، شکر، حمد، لطف، شفقت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپاس
تصویر سپاس
((س))
ستایش، شکر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپار
تصویر سپار
((س یا سُ))
چرخشت، ظرفی که در آن آب انگور گیرند، گاوآهن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیاه
تصویر سیاه
آن چه به رنگ زغال است. متضاد سفید، تیره، تاریک، رنگ زغال، کسی که پوستش سیاه باشد، سیاه پوست، حبشی، شوم، بدیمن، بازار بازاری که در آن قیمت اشیا را بیش از قیمت اصلی و رسمی خرید و فروش کنند
فرهنگ فارسی معین