- سَارَ
- سیمان زدن، او راه افتاد، راه پیمایی کردن، سرعت حرکت دادن، قایق رانی کردن، گردش کردن، آب دادن، سیم کشیدن
معنی سَارَ - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شاهی مقام، دلپذیر
دور زدن، خانه، چرخاندن، سرگیجه دادن، چرخیدن، شماره گرفتن
شورش کردن، انتقام گرفتن
شدن، شد، کدگذاری کردن، شکل دادن، قالب دادن، تعمیر اساسی کردن، موشک زدن، جیغ زدن
آسیب رساندن، مضرّ
پرواز کردن، او پرواز کرد
سلطه داشتن، او پیروز شد
دوباره بازدید کردن، بازدید کرد، بازدید کردن
غار رفتن، او حسادت می کرد، غارت کردن، حمله کردن، غوطه ور شدن
دویدن، عجله کرد
رژه رفتن، در صفوف راه می رفت
سرگردان، با شتاب