جدول جو
جدول جو

معنی سَارَ - جستجوی لغت در جدول جو

سَارَ
سیمان زدن، او راه افتاد، راه پیمایی کردن، سرعت حرکت دادن، قایق رانی کردن، گردش کردن، آب دادن، سیم کشیدن
دیکشنری عربی به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

شاهی مقام، دلپذیر
دیکشنری عربی به فارسی
دور زدن، خانه، چرخاندن، سرگیجه دادن، چرخیدن، شماره گرفتن
دیکشنری عربی به فارسی
شورش کردن، انتقام گرفتن
دیکشنری عربی به فارسی
شدن، شد، کدگذاری کردن، شکل دادن، قالب دادن، تعمیر اساسی کردن، موشک زدن، جیغ زدن
دیکشنری عربی به فارسی
آسیب رساندن، مضرّ
دیکشنری عربی به فارسی
پرواز کردن، او پرواز کرد
دیکشنری عربی به فارسی
سلطه داشتن، او پیروز شد
دیکشنری عربی به فارسی
دوباره بازدید کردن، بازدید کرد، بازدید کردن
دیکشنری عربی به فارسی
غار رفتن، او حسادت می کرد، غارت کردن، حمله کردن، غوطه ور شدن
دیکشنری عربی به فارسی
دویدن، عجله کرد
دیکشنری عربی به فارسی
رژه رفتن، در صفوف راه می رفت
دیکشنری عربی به فارسی
سرگردان، با شتاب
دیکشنری عربی به فارسی