جدول جو
جدول جو

معنی سویدا - جستجوی لغت در جدول جو

سویدا
سویدا، خال یا نقطۀ سیاهی در دل که محل احساسات است، سویدای دل، حبّة القلب، حبّه دل
سویدای دل: سویدا
تصویری از سویدا
تصویر سویدا
فرهنگ فارسی عمید
سویدا
دانه سیاه، نقطه سیاه دل حبا القلب دانه دل
تصویری از سویدا
تصویر سویدا
فرهنگ لغت هوشیار
سویدا
نقطه سیاهی درقلب، دانه سیاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سودا
تصویر سودا
(دخترانه)
عشق، سودا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هویدا
تصویر هویدا
(پسرانه)
آشکار و نمایان، روشن، آشکار، نمایان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ویدا
تصویر ویدا
(دخترانه)
آموزنده و تعلیم دهنده، پیدا و هویدا و ظاهر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سودا
تصویر سودا
نوشابۀ گازدار حاوی گازکربنیک، مادۀ قلیایی سفید رنگ، بی بو و تلخ که در صنایع شیشه سازی و مواد غذایی به کار می رود، آب سودا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هویدا
تصویر هویدا
پیدا، آشکار، ظاهر، واضح و روشن
هویدا شدن: ظاهر شدن، آشکار شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سودا
تصویر سودا
معامله، داد و ستد، خرید و فروش
از اخلاط چهارگانۀ بدن
مرض مالیخولیا
فساد فکر، خیال بافی، جنون
کنایه از عشق، کنایه از هوا و هوسبرای مثال روزی تر و خشک من بسوزد / آتش که به زیر دیگ سوداست (سعدی۲ - ۳۲۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سویا
تصویر سویا
گیاهی با برگ های درشت، گل های سفید یا بنفش و ساقه های پوشیده از تارهای سفید که بلندیش تا یک متر می رسد، دانه های این گیاه که به درشتی لوبیا، به رنگ زرد، سرخ یا سفید که در غلافی شبیه غلاف لوبیا جا دارد و دارای مواد غذایی بسیار مفید است، سوژا، نخود چینی، خلر چینی
فرهنگ فارسی عمید
(سُ وَ)
سوداء. (بحر الجواهر). مصغر سوداء. (منتهی الارب) ، میانۀ دل. (بحر الجواهر). میان دل. (مهذب الاسماء) (دهار). دانۀ دل. (دهار) (منتهی الارب). سویداءالقلب. دانۀ دل. (ناظم الاطباء). رجوع به سودا و سویدا شود
لغت نامه دهخدا
(سُ وَ)
خاک گور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ وَ)
مصغر اسود است. (منتهی الارب) (آنندراج) :
لغت نامه دهخدا
پیدا و هویدا و ظاهر، درد و الم و آزار، و به این معنی به فتح اول هم گفته اند و اصح این است، (برهان)، وید، گم، در برابر پیدا، (برهان) (آنندراج)، گم شده باشد، چون وید، (لغت اسدی)، کم و ناقص و دورانداخته، (برهان)، کم، کم و ناقص، (نسخه ای از صحاح الفرس)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مرد آگاهی است و در فن نقشبندی مهارتی داشته و در اصفهان ساکن بود. این اشعار از اوست:
کس نیست که خارم ز دل ریش برآرد
این خار مگر آتشی از خویش برآرد.
ایضاً:
هزار مرتبه رفتم ز مصر تا کنعان
بغیر چشم زلیخا کسی به راه ندیدم.
(آتشکدۀ آذر ص 267)
لغت نامه دهخدا
نام مرغی است کوچک که به فارسی سار گویند. (از فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(هَُ وَ / وِ)
آشکار. (انجمن آرا) (آنندراج). آشکارا. ظاهر. (برهان). پیدا. (انجمن آرا). روشن. (برهان). سخت پیدا. (حاشیۀ فرهنگ اسدی). نمایان. مبین. (حاشیۀ فرهنگ اسدی). بیّن. یعنی در نهایت ظهور. (برهان) :
درشتی دل شاه و نرمی دلش
ندانی هویدا کند حاصلش.
عنصری (از فرهنگ اسدی).
- هویدا بودن، آشکار بودن. ظاهر و واضح بودن:
روی نهاده ست کار شاه به بالا
دیدۀ ما روشن است و کار هویدا.
منوچهری.
ز پیدایی هویدا در هویداست
ز پنهانی نهان اندر نهان است.
؟
- هویدا شدن، آشکار شدن. ظاهر و نمایان و واضح گردیدن:
بسی پرسیده شد پنهان و پیدا
نمیشد سرّآن صورت هویدا.
نظامی.
عیب پاکان زود بر مردم هویدا میشود
در میان شیر خالص موی رسوا میشود.
صائب.
- هویدا کردن، واضح کردن. آشکار و نمایان کردن:
در دل هر قطره نوحی دست و پا گم کرده است
از کدامی چشمه این طوفان هویدا کرد عشق.
محمدابراهیم قاری (از آنندراج).
- هویدا گردیدن، آشکار شدن:
از ته سبزه خط همچو مه از ابر تنک
رفتن حسن به تعجیل هویدا گردد.
صائب (از آنندراج).
- هویداسخن، فصیح. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ویدا
تصویر ویدا
آشکار پیدا. کم ناقص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سویا
تصویر سویا
جامسه ژاژاک لوبیای چینی از گیاهان پشمه لوبیا (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوید
تصویر سوید
سیاهک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سودا
تصویر سودا
معامله، داد و ستد، تبدیل و تعویض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هویدا
تصویر هویدا
آشکارا، ظاهر، روشن، سخت پیدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رویدا
تصویر رویدا
آهسته باش درنگ کن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سویداء
تصویر سویداء
دانه سیاه، دانه دل دانه سیاه، نقطه سیاه دل حبا القلب دانه دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هویدا
تصویر هویدا
((هُ وَ))
آشکار، پیدا، روشن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سویداء
تصویر سویداء
((سُ وَ یا وِ))
دانه سیاه، نقطه سیاه دل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سودا
تصویر سودا
((سُ))
آب دارای گاز کربنیک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سودا
تصویر سودا
((سَ یا سُ))
داد و ستد، خرید و فروش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سودا
تصویر سودا
((سَ یا سُ))
مؤنث اسود، سیاه، یکی از اخلاط چهارگانه که جای آن طحال است، وسواس، مالیخولیا، وهم، هوی و هوس، عشق
فرهنگ فارسی معین
((سُ))
گیاهی علفی و یکساله از تیره پروانه واران با ساقه های پوشیده از تارهای سفید، برگ های متناوب و مرکب از سه برگچه، گل های سفید مایل به بنفش، میوه دارای نیام های دراز محتوی دو تا پنج دانه به بزرگی نخود که از برخی گونه های آن روغن می
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ویدا
تصویر ویدا
((وَ یْ))
آشکار، پیدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ویدا
تصویر ویدا
کم، اندک، گم، ناپیدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هویدا
تصویر هویدا
واضح، عیان
فرهنگ واژه فارسی سره
آشکار، آشکارا، بدیهی، پدید، پدیدار، پیدا، جلی، ظاهر، مبرهن، محسوس، مرئی، مشهود، معلوم، نمایان، نمودار، نمودار، واضح
متضاد: پنهان، پوشیده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تجارت، دادوستد، معامله، تندخویی، تندمزاجی، عصبیت، اگزما، جرب، حکه، گری، اندیشه، خیال، مالیخولیا، وسواس، اشتیاق، عشق، هوس، میل شدید، میل، اندیشه بی حاصل، خیال باطل، دیوانگی، دلگیری، ملالت 01 نوعی نوشابه
فرهنگ واژه مترادف متضاد