کمند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (مهذب الاسماء). ج، اوهاق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). وهوق. (مهذب الاسماء) : نه منجنیق رسد بر سرش نه کشکنجیر نه تیر چرخ و نه سامان برشدن به وهق. انوری. ، رسن که در گردن ستور اندازند و به وی بندکنند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). گویند معرب وهک فارسی است. (از اقرب الموارد) (آنندراج)
کمند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (مهذب الاسماء). ج، اوهاق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). وهوق. (مهذب الاسماء) : نه منجنیق رسد بر سرش نه کشکنجیر نه تیر چرخ و نه سامان برشدن به وهق. انوری. ، رسن که در گردن ستور اندازند و به وی بندکنند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). گویند معرب وهک فارسی است. (از اقرب الموارد) (آنندراج)
راندن چارپا را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). راندن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 60) ، در جان کندن درآمدن بیمار، بر ساق کسی زدن، دست پیمان راندن از ستور و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج)
راندن چارپا را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). راندن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 60) ، در جان کندن درآمدن بیمار، بر ساق کسی زدن، دست پیمان راندن از ستور و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج)
قصبه ای از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان، دارای 2500 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، برنج، پشم، انار، انجیر، انگور، لبنیات، شغل اهالی زراعت و حشم داری، صنایع دستی آنان قالی و قالیچه و جوال و گلیم وپارچه بافی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
قصبه ای از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان، دارای 2500 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، برنج، پشم، انار، انجیر، انگور، لبنیات، شغل اهالی زراعت و حشم داری، صنایع دستی آنان قالی و قالیچه و جوال و گلیم وپارچه بافی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
بازار، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : به سوق صیرفیان در حکیم را آن به که بر محک نزند سیم ناتمام عیار، سعدی، - سوق عکاظ، بازار عکاظ، رجوع به عکاظ شود، ، سوق الحرب، سخت ترین جای جنگ، (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
بازار، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : به سوق صیرفیان در حکیم را آن به که بر محک نزند سیم ناتمام عیار، سعدی، - سوق عکاظ، بازار عکاظ، رجوع به عکاظ شود، ، سوق الحرب، سخت ترین جای جنگ، (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
دهی است جزء بخش نمین شهرستان اردبیل، دارای 101 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است جزء بخش نمین شهرستان اردبیل، دارای 101 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
پست. (دهار) (منتهی الارب). پست که بهندی ستوگویند. (آنندراج) (غیاث). پست. تلخان و آنرا از هفت چیز کنند: گندم، جو، نبق، سیب، کدو، حب الرّمان، سنجد. و هر یک را بنام آن چیز خوانند. (بحر الجواهر). - سویق الارزه، تلخان برنج. - سویق التفاح، تلخان سیب. - سویق الحنطه، تلخان گندم. - سویق الخرنوب و الغبیرا. - سویق الرمان. سویق الشعیر. سویق القرع. - سویق النبق. برای شرح هر یک رجوع به فهرست مخزن الادویه، تحفۀ حکیم مؤمن و اختیارات بدیعی شود. ، می. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). شراب یا شیرینی: قیل لابی نواس صف لنا الاشربه. قال اما الماء فیعظم خطره بقدر تعززه. و اما السویق فبلغه العجلان. قال فالسویق. قال شراب المحرور و العجدان والمسافر. قال قبید التمر. قال حامه حاموها حول الحق فلم یصیبوه. (شرح شریشی بر مقامات حریری، یادداشت بخط مؤلف)
پست. (دهار) (منتهی الارب). پست که بهندی سَتوگویند. (آنندراج) (غیاث). پست. تلخان و آنرا از هفت چیز کنند: گندم، جو، نبق، سیب، کدو، حب الرّمان، سنجد. و هر یک را بنام آن چیز خوانند. (بحر الجواهر). - سویق الارزه، تلخان برنج. - سویق التفاح، تلخان سیب. - سویق الحنطه، تلخان گندم. - سویق الخرنوب و الغبیرا. - سویق الرمان. سویق الشعیر. سویق القرع. - سویق النبق. برای شرح هر یک رجوع به فهرست مخزن الادویه، تحفۀ حکیم مؤمن و اختیارات بدیعی شود. ، می. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). شراب یا شیرینی: قیل لابی نواس صف لنا الاشربه. قال اما الماء فیعظم خطره بقدر تعززه. و اما السویق فبلغه العجلان. قال فالسویق. قال شراب المحرور و العجدان والمسافر. قال قبید التمر. قال حامه حاموها حول الحق فلم یصیبوه. (شرح شریشی بر مقامات حریری، یادداشت بخط مؤلف)
رعیت، مردم فرومایه. واحد و جمع و مذکر و مؤنث در وی یکسان است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عوام الناس. (مفاتیح) : محفل های سوقه و اوساط مردمان و موضعها می گشت. (کلیله و دمنه). همومها لاتنقضی ساعه عن ملک فیها و عن سوقه. (سندبادنامه). ، مردم بازاری. (زمخشری)
رعیت، مردم فرومایه. واحد و جمع و مذکر و مؤنث در وی یکسان است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عوام الناس. (مفاتیح) : محفل های سوقه و اوساط مردمان و موضعها می گشت. (کلیله و دمنه). همومها لاتنقضی ساعه عن ملک فیها و عن سوقه. (سندبادنامه). ، مردم بازاری. (زمخشری)
دهی است جزء دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد. دارای 100 تن سکنه. آب آن از دو رشتۀ چشمه و محصول آنجا غلات، حبوبات و سردرختی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است جزء دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد. دارای 100 تن سکنه. آب آن از دو رشتۀ چشمه و محصول آنجا غلات، حبوبات و سردرختی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
چرغ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صقر است. (تحفۀ حکیم مؤمن). باشه. چرغ. (دهار) ، دست بند و دست برنجن. (ناظم الاطباء). رجوع به سوذانق، سوذق و سوذنیق شود
چرغ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صقر است. (تحفۀ حکیم مؤمن). باشه. چرغ. (دهار) ، دست بند و دست برنجن. (ناظم الاطباء). رجوع به سوذانق، سوذق و سوذنیق شود