جدول جو
جدول جو

معنی سونچ - جستجوی لغت در جدول جو

سونچ(نَ)
امیرالامرای خراسان و اتابک ابوسعید بهادرخان، در زمان سلطنت اولجایتو. رجوع به تاریخ مغول ص 309، 308، 313، 321، 325، 327 و تاریخ گزیده ص 596، 598 و 601 شود
لغت نامه دهخدا
سونچ(سُ وِ)
دهی است جزء دهستان اوچ تپۀ بخش ترکمان شهرستان میانه. دارای 526 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، نخود، عدس. شغل اهالی زراعت و گله داری است. سکنۀ سونج بالا 250 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سونا
تصویر سونا
(دخترانه)
مرغ آبزی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سون
تصویر سون
سو، سوی، طرف، جانب، کنار، برای مثال گفت ای خواجه گرچه زآن سون شد / نه ز بند زمانه بیرون شد (سنائی - ۱۸۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سونش
تصویر سونش
ریزه های فلز که هنگام سوهان کردن و سودن آن به زمین می ریزد، براده، سناو، سخاله، توبال، برای مثال بر سرش یکی غالیه د ان بگشاده / وآکنده در آن غالیه د ان سونش دینار (منوچهری - ۱۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
میلۀ توخالی که در زخم فروبرند تا مقداری از آن را بیرون بیاورند و ببینند از چه نوع است، لوله ای باریک که برای داخل کردن مایعی به بدن یا خارج ساختن مایعی از بدن مانند بیرون کشیدن ادرار از مثانه به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سویچ
تصویر سویچ
کلید، کلید برق
فرهنگ فارسی عمید
(نِ)
ریزگی فلزات را گویند که از دم سوهان ریزد و به عربی براده خوانند. (برهان). ریزۀ آهن و سیم و زر که بسوهان افتد. (فرهنگ رشیدی). براده و ساو آهن. (زمخشری). سونش آهن. فسالهالحدید. (بحر الجواهر) :
شرر دیدم که بر رویم همی جست
ز مژگان همچو سوزان سونش زر.
لبیبی.
سونش الماس می بارد فلک بر آبگیر
خردۀ کافور می ریزد هوا بر بوستان.
فرقدی.
سونش سیم سپید از باغ بردارد همی
باز همچون عارض خوبان زمین اخضر شود.
عنصری.
بر سرش یکی غالیه دانی بگشاده
و آکنده در آن غالیه دان سونش دینار.
منوچهری.
و سونش سفال نو سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
رنگ سپیدی بر زمین از سونش دندانش بین
سوهان بادش پیش از این بر سبز دیبا ریخته.
خاقانی.
نیفتاد گردی بر آن زر خشک
بجز سونش عنبرو گرد مشک.
نظامی.
سونش لعل ریزداز پر همای در هوا
گر بخورد ز کشتۀ لعل لب تو استخوان.
سیف اسفرنگی
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ وُ / وَ)
مدح. ثنا. (برهان) (جهانگیری) :
گر نشیند سخن ابن یمین در دل خلق
چه عجب آن سون توست که از جان برخاست.
ابن یمین (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
طرف، جانب، سوی، (برهان) (آنندراج) :
به چشم اندرم دید از رون توست
به جسم اندرم جنبش از سون توست،
عنصری،
و بر آن سون شهر تا به لب آب هیرمند، (تاریخ سیستان)،
ز خون هفت دریا برآمد بهم
زمین از دگر سون برون داد غم،
اسدی،
گفت ای خواجه گرچه زآن سون شد
تا ز بند زمانه بیرون شد،
سنایی،
آن شنیدی که بود مردی کور
آدمی صورت و بفعل ستور
رفت روزی بسون گرمابه
ماند تنها درون گرمابه،
سنایی،
رجوع به سو و سوی شود، شبیه، نظیر، (برهان)، شبه، مانند، (جهانگیری)، سان، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
و سوتف. بهندی اسم رازیانج است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
قریه ای است بزرگ از نواحی نسف و محمد بن احمد بن ابی القاسم... لؤلؤی معروف به فقیه سونجی بدان منسوب است. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(نِ)
بغلک و پارچۀ چهارگوشه ای که در زیر بغل پیراهن میدارند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
شهرکی است (به ماوراءالنهر) از نخشب. (حدود العالم) :
ز شهر نخشب چون رو بسونخ آوردم
نسیم جود وی آمد ز من ز هر فرسخ.
سوزنی.
دل رمیده غزل را بمخلص آوردم
بمدح صاحب صدر ریاست سونخ
محمد بن عمر مهتری که خاطر من
مرا بمدحت او مرحبا زد و بخ بخ.
سوزنی.
رجوع به سونج شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
نوزدهمین سلسله از پادشاهان چینی (شمالی و جنوبی) که از 960- 1280 میلادی حکومت کرده اند. عده شاهان آن 18 تن است. آلتان خانیان از اقوام چورچه (منچوری) خروج کرده چین شمالی را از چنگ سونگها بیرون آوردند و فقط چین جنوبی بدست آنان ماند. سپس سلسلۀ آلتان خانیان درعهد اکتای قاآن منقرض گردید و سلسلۀ سونگ هم در عهد قوبیلای قاآن بکلی منقرض شد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سویچ
تصویر سویچ
کلید برق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سونش
تصویر سونش
ریزگی فلزات را گویند که هنگام سوهان کردن بزمین میریزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سون
تصویر سون
طرف و جانب و سوی مدح و ثنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوند
تصویر سوند
میله جراحی جهت بیرون کشیدن ادرار از مثانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سون
تصویر سون
شبیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سونش
تصویر سونش
((نِ))
براده، ریزه های فلز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سویچ
تصویر سویچ
دستگاه اتصال برق، کلیدی که در وسایل نقلیه موتوری باعث برقراری جریان برق می شود، انتخاب مسیر یا مدار و باز و بسته کردن و تغییر دادن عملکرد آن، سو دادن (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
((سُ))
حمامی دارای اتاق یا اتاق های بسیار گرم و معمولاً حوضچه آب سرد که پس از ماندن در اتاق گرم و عرق ریختن، در حوضچه آب سرد غوطه می خورند و بر دو نوع است، سونای خشک و سونای بخار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سون
تصویر سون
طرف، سوی
فرهنگ فارسی معین
میل، میله، لوله (ابزارپزشکی)
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تشت سفالی رخت شویی
فرهنگ گویش مازندرانی
مانند شبیه، می ساید
فرهنگ گویش مازندرانی
تار و الیاف
فرهنگ گویش مازندرانی
مانند شبیه، سمت، جهت
فرهنگ گویش مازندرانی
خوابیدن، برای خوٰابیدن
دیکشنری اردو به فارسی
اندیشه، فکر کن
دیکشنری اردو به فارسی