جدول جو
جدول جو

معنی سورتمه - جستجوی لغت در جدول جو

سورتمه
وسیلۀ نقلیۀ کوچک و بی چرخ که در مناطق قطبی به وسیلۀ اسب یا سگ یا گوزن قطبی روی برف کشیده می شود
فرهنگ فارسی عمید
سورتمه
(مَ / مِ)
نوعی ارابۀ چرخ دار برای روی برف. (یادداشت بخط مؤلف). گردونۀ کوچک و بی چرخ که بوسیلۀ اسب، سگ یا گوزن حمل شود. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
سورتمه
وسیله نقلیه بدون چرخ که بوسیله اسب یا غیره بر روی برف کشیده شود
تصویری از سورتمه
تصویر سورتمه
فرهنگ لغت هوشیار
سورتمه
((مِ))
وسیله نقلیه کوچکی که در مناطق سردسیر با سگ یا گوزن یا اسب، روی برف کشیده می شود
تصویری از سورتمه
تصویر سورتمه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سوبلمه
تصویر سوبلمه
ترکیب کلر و جیوۀ دوظرفیتی که سفید رنگ، بی بو و بسیار سمّی است و برای ضدعفونی کردن زخم ها، از بین بردن قارچ ها و حشره ها و نیز در صنعت چاپ بر روی پارچه کاربرد دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یورتمه
تصویر یورتمه
نوعی راه رفتن اسب که سوار را تکان بدهد، چهارنعل، خبب، تقریب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوخته
تصویر سوخته
چیزی که آتش در آن افتاده، آتش گرفته، کنایه از محنت کشیده و آزاردیده، کنایه از کسی که عشق و سوزی داشته باشد، جسمی سیاه رنگ که از دود تریاک در حقۀ وافور جمع می شود وبعد آن را تبدیل به شیره می کنند، از گنج های خسروپرویز، برای مثال دگر گنج کش خواندی سوخته / کزآن گنج بود کشور افروخته (فردوسی - ۸/۲۹۷)، کنایه از پررنگ، تیره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سگرمه
تصویر سگرمه
سه گره، گره ابرو، اخم، خط های پیشانی، چین های پیشانی
فرهنگ فارسی عمید
(سَ تُ مَ/ مِ)
جد. نیا. مؤسس خاندان. اساس. پایه: چون اردشیر بابک سرتخمۀ ساسانیان برخاست او را شاهنشاه گفتند. (مجمل التواریخ و القصص)
لغت نامه دهخدا
بهندی زنجبیل خشک. (فهرست مخزن الادویه) (الفاظ الادویه)
لغت نامه دهخدا
(کُرْ تِ)
شهری در کشور بلژیک (فلاندر غربی) که بر کنار لیس واقع است و 43500 تن سکنه دارد. در این شهر کارخانه های پارچه بافی، تهیۀ نخهای پنبه ای و کلاه سازی دایر است. در سال 1302 میلادی در جنگ مهمیز طلائی ها به دست فلاماندها افتاد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(تِ کِ)
دهی است از دهستان گورگ سردشت بخش سردشت شهرستان مهاباد، واقع در 20 هزارگزی شمال خاوری سردشت، در مسیر راه شوسۀ سردشت بمهاباد. کوهستانی و جنگلی، و معتدل و سالم است. آب آن از رود خانه سردشت، و محصول آن غلات و توتون و حبوبات است، 253 تن سکنه دارد که به زراعت و گله داری اشتغال دارند. از صنایع دستی جاجیم بافی در آن معمول است. راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان آتابای بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس، در جنوب آبادی فوجم، در دشت معتدل هوائی واقع است و 165 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه گرگان، محصولش غلات و حبوبات و صیفی، شغل مردمش زراعت وقالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(نِ مَ)
استقبال (از اصطلاحات شمس و حرکات آن) در تداول هندیان. (ماللهند بیرونی ص 176 و 290 و 295)
لغت نامه دهخدا
(گَهْ)
جای بودن و خانه. (آنندراج) :
لیک اگر یورتگه ز عز سازند
هم از او خرگهیت پردازند.
سنایی.
از پناه حق حصاری به ندید
یورتگه نزدیک آن دز برگزید.
مولوی.
، بعضی به معنی جای و چوکی نوشته. (از آنندراج). و رجوع به یورت و یورد شود
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
صاحب بخشایش: فقل ربّکم ذورحمه واسعه. (قرآن 6 / 147) ، پس بگو پروردگار شما صاحب بخشایش است وسعت دهنده. (تفسیر ابوالفتوح ج 2 ص 345). و رجوع به صفحۀ 350 همان جلد شود
لغت نامه دهخدا
(لَ تِ مَ / مِ)
ظاهراً از شاه حسینی، سینه زنان که با قمه سرهای خود را به عاشورا می شکافتند و خون روان میکردند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
نوعی از رفتار اسب (ظاهراً از یورمق یا یورتمق ترکی به معنی اعیاء و خسته کردن). (یادداشت مرحوم دهخدا). یرتمه. چهارنعل رفتن اسب. (ناظم الاطباء). از مصطلحات اسب تازان باشد. (آنندراج). نوعی راه رفتن اسب که آن را یرغه نیز گویند. (فرهنگ لغات عامیانه). و رجوع به یرتمه شود.
- یورتمه آمدن، چهارنعل آمدن. (ناظم الاطباء).
- یورتمه رفتن، چهارنعل دویدن. (ناظم الاطباء).
- ، اسب را به شتاب به نوع یورتمه بردن.
، رفتار به شتاب
لغت نامه دهخدا
تصویری از سروته
تصویر سروته
اول و آخر چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورمه
تصویر خورمه
پیش بلینی دیوار بینی
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی مشت ترکی مشت هنگامی که سرشست از میان دو انگشت دیگر بیرون آمده باشد ضربتی که با مشت بسته زنند در حالی که سر انگشت از میان دو انگشت سبابه و وسطی بیرون آمده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز آتش گرفته محترق، آزار کشیده محنت رسیده (از حوادث دوران عشق)، لته ورکوی آتش گرفته که بدان آتش از آتش زنه گیرند حراقه، (در عثمانی) طالب علم، جمع سوختگان، محترق سوختنن، ثفل شراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قورمه
تصویر قورمه
گوشت بریان شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سگرمه
تصویر سگرمه
پیشانی جبهه، خطوط پیشانی: سگرمه اش تو هم است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لترتمه
تصویر لترتمه
نانی که آب بسیار دارد، نانی که خوب پخته و برشته نشده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
جسمی است قابل تصعید که در آب محلول است و از گرم کردن سولفات مرکوریم و نمک به دست آید. سم بسیار خطرناکی است و در صنعت مورد استعمال دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سورگاه
تصویر سورگاه
محل سور و مهمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اورامه
تصویر اورامه
اورامن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذورحمه
تصویر ذورحمه
صاحب بخشایش
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی از رفتار اسب، چهار نعل رفتن اسب رفتاربه شتاب، نوعی راه رفتن اسب که آن را یرغه نیز گویند. یا یورتمه رفتن، اسب را بشتاب بنوع یورتمه بردن، ترکی لکه، رهوار
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی لکه، رهوار رفتاربه شتاب، نوعی راه رفتن اسب که آن را یرغه نیز گویند. یا یورتمه رفتن، اسب را بشتاب بنوع یورتمه بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوالمه
تصویر سوالمه
((سُ))
جمع سالمه، بی عیب ها، بی نقص ها، بی زحاف ها (در علم عروض)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یورتمه
تصویر یورتمه
((مِ))
چهار نعل رفتن اسب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یورتمه
تصویر یورتمه
چارگامه
فرهنگ واژه فارسی سره
نوعی خورشت محلی با گوشت و پیاز و تخم مرغ و روغن
فرهنگ گویش مازندرانی