جدول جو
جدول جو

معنی سودبخش - جستجوی لغت در جدول جو

سودبخش
(کَ تَ / تِ)
مفید. منتج. مثمر. نافع. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
سودبخش
موثر، مفید، نافع
متضاد: زیانبخش، مضر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روحبخش
تصویر روحبخش
(دخترانه)
روح (عربی) + بخش (فارسی) مفرح، روح انگیز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سربخش
تصویر سربخش
حصه، بهره، نصیب، قسمت، برای مثال چو نوبت به سربخش دارا رسید / شتر بار زر تا بخارا رسید (نظامی۵ - ۸۰۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوربخش
تصویر نوربخش
نوربخشنده، نوردهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادبخش
تصویر دادبخش
بخشندۀ عدل و داد، داد دهنده، عادل
فرهنگ فارسی عمید
(سَ بُ دَ / دِ)
دوابخشنده. چاره گر. معالج. شفابخش:
که ای محراب چشم نقش بندان
دوابخش درون دردمندان.
نظامی.
فریبنده چشمی جفاجوی و تیز
دوابخش بیمار و بیمارخیز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد. دارای 206 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و چغندر است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نُ / نِ / نَ)
رزاق. روزی رسان:
ای جهان را ز هیچ سازنده
هم نوابخش و هم نوازنده.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
محمد بن عبدالله (سید...) موسوی خراسانی، ملقب و مشهور و متخلص به نوربخش. از اکابر عرفای قرن نهم هجری است و سلسلۀ نوربخشیه از فرق صوفیه بدو منسوب است. وی به سال 795 هجری قمری در قصبۀ قاین خراسان تولد یافت و پس از تحصیلات مقدماتی به حوزۀ درس ابن فهد حلی راه یافت و در طریقت مرید علاءالدولۀ سمنانی و خواجه اسحاق ختلانی شد و خواجه اسحاق او را برکشید و به نوربخش ملقب ساخت و سرانجام بر مسند ارشادش نشاند. اما چون بر اثر تفتین گروهی مورد غضب شاهرخ میرزا واقع گشت متواری و فراری شد. پس از درگذشت شاهرخ (به سال 850) سید به ری آمد و بساط ارشاد گسترد و عاقبت به سال 869 هجری قمری در قریۀ سولقان درگذشت و به خاک سپرده شد. پس از او منصب ارشاد نصیب فرزندش شاه قاسم فیض بخش گشت. نوربخش همه عمر جامۀ سیاه می پوشید که سنت مشایخ او این بوده است. از اشعار اوست:
شستیم نقش غیر ز الواح کاینات
دیدیم عالمی که صفات است عین ذات
قدوسیان عالم علوی برند رشک
بر حال آدمی که شود مظهر صفات
آن کس که متصف به صفات کمال شد
حقا که اوست علت غائی ّ کاینات.
(از ریحانهالادب ج 4 ص 243).
و رجوع شود به الذریعه و مجالس المؤمنین ص 149 و ریاض العارفین ص 154 و طرایق الحقایق ج 3 ص 30 شود
لغت نامه دهخدا
(رِ نُ / نِ / نَ)
روشنی دهنده. روشنی بخشاینده. (ناظم الاطباء) :
مدبر همه خلق است و کردگار جهان
ضیادهنده شمس است و نوربخش قمر.
فرخی.
چون کف تو رازقی است نورده و نوربخش
نان سپید فلک آب سیاه است و سم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ دَ / دِ)
آنچه روح می بخشد و زنده میکند. کنایه از روح انگیز و مفرح است. روانبخش:
بیاساقی آن راوق روحبخش
بکام دلم درفشان چون درفش.
نظامی.
ای عاشق گداچو لب روحبخش یار
میداندت وظیفه، تقاضا چه حاجت است.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(بِهْ شُ دَ / دِ)
عقل آفرین. بخشندۀ عقل و خرد:
ای درون پرور برون آرای
وی خردبخش بیخردبخشای.
سنائی (حدیقه).
گفت ما را تو از خداوندی
هم خردبخش و هم خردمندی.
نظامی.
خدای خردبخش بخردنواز
همان ناخردمند را چاره ساز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
محل سکونت، منزل، (فرهنگ فارسی معین)، منزل و مسکن، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ بَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان رشت. دارای 736 تن سکنه. آب آن از استخر است و از طریق احمد سرگوراب به شفت راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نوربخش
تصویر نوربخش
نوردهنده نورپاش پرتوافکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر بخش
تصویر سر بخش
بهره حصه بخش قسمت، آنکه سر خود را در راه هدف خویش فدا کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خردبخش
تصویر خردبخش
عقل آفرین، بخشنده عقل و خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربخش
تصویر سربخش
((~. بَ))
بهره، قسمت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سودبر
تصویر سودبر
ذینفع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سودبخشی
تصویر سودبخشی
خاصیت
فرهنگ واژه فارسی سره
خانه، منزل، مسکن، اقامتگاه، سکونتگاه، اقامت، سکونت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بشارت ده، بشارت رسان، بشیر، مبشر، مژده رسان، نویدگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد