جدول جو
جدول جو

معنی سوداوی - جستجوی لغت در جدول جو

سوداوی
کسی که سودا بر مزاجش غالب باشد، مالیخولیایی
تصویری از سوداوی
تصویر سوداوی
فرهنگ فارسی عمید
سوداوی
(سَ وی ی)
منسوب به سوداء: و قد یکون لخلط سوداوی و هو الاکثر و قد یکون لخلط بلغمی غلیظ. (قانون بوعلی سینا). و با تب ربع مردم از امراض سوداوی برهند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
سوداوی
خشکسر (مالیخولیایی) باد ارچه به وزن خشکسر بود از من به عیار چرب تر بود (خاقانی) منسوب به سوداء. کسی که در مزاج وی سودا غالب باشد، مالیخولیایی وسواسی، دیوانه مجنون. یامزاج سوداوی. مزاجی که در آن سودا غالب باشد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سودابه
تصویر سودابه
(دخترانه)
دختر زا، سود ده، از شخصیتهای شاهنامه، نام شاه هاماوران و همسر کیکاووس پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سرداور
تصویر سرداور
کسی که از طرف دو یا چند تن به داوری انتخاب شود، داور، حکم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرودگوی
تصویر سرودگوی
سرودگوینده، آوازخوان، مغنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرداری
تصویر سرداری
سپهسالاری، فرماندهی سپاه، کنایه از ریاست ایل و طایفه
نوعی یقه، نوعی لباس مردانۀ بلند که پشت آن چین دار بود و روی لباس های دیگر می پوشیدند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سودجویی
تصویر سودجویی
در طلب سود و بهره بودن، سودجو بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوخاری
تصویر سوخاری
برشته شده، نوعی نان خشک و برشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بودایی
تصویر بودایی
مربوط به بودا، پیرو بودا
فرهنگ فارسی عمید
جمهوریی است شامل بخشی از آفریقای غربی فرانسه بوسعت 1204000 کیلومتر مربع و جمعیت آن 3300000 تن پایتخت آن ’باماکو’ و شهرهای مهم آن ’کایس’ تومبوکتو سیکاسو و ’سگو’ است، کشور مذکور شامل بخشی از صحرا در شمال و دره های فوقانی سنگال و نیجریه در جنوب میباشد، بومیان بیشتر مشغول زراعت ارزن، ذرت و برنج هستند و آبیاری بوسیلۀ سدهایی که در شعب رود نیجریه بسته اند صورت میگیرد، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
شوذنیق، معرب سودنیق، نوعی گنجشگ، (فرهنگ فارسی معین) : عطارد دلالت کند بر کبوتر و سار ... و مرغ آبی و سودانی، (التفهیم)، رجوع به سودانیات وسودانیه شود، سودانیه، زرزور، (فرهنگ فارسی معین) (از ابن البیطار)، حبشی و سیاه، (آنندراج)،
منسوب بسودان، اهل سودان، از مردم سودان، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
سودابه است که زن کیکاوس باشد (برهان) : و دختر شاه هاماوران سوداوه کاوس را خدمت همی کرد. (مجمل التواریخ و القصص ص 46). رجوع به سودابه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مولانا سودائی در اول خاوری تخلص میکرده و در آخرمجذوب گشته و سر و پا برهنه در کوه و دشت میگشته و از مجذوبی باز چون عاقل گشته و سودائی تخلص میکرده، زیرا که طفلان محله او را سودائی میگفته اند و قصاید خوب او مدح بایسنقر است و این مطلع یک قصیدۀ اوست:
عنبرت خال و رخت ورد و خطت ریحانست
دهنت غنچه و دندان در و لب مرجانست.
و مولانا هشتاد سال زیسته. (از مجالس النفائس ص 192)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سُو)
سوداگر. (غیاث) (آنندراج). تاجر. (آنندراج) :
ای عاشق جان بر میان با دوست نه جان در میان
نقش زر سودائیان با عشق خوبان تازه کن.
خاقانی.
سودائیان عالم پندار را بگو
سرمایه کم کنید که سود و زیان یکی است.
حافظ.
، دیوانه. مجنون. (آنندراج). صفراوی مزاج. عصبانی. تندخو:
دل سودائی خاقانی را
هم بسودای تو زر بایستی.
خاقانی.
ز دوری گشته سودائی به یکبار
شده دور از شکیبایی به یکبار.
نظامی.
که با این مرد سودائی چه سازیم
بدین مهره چگونه حقه بازیم.
نظامی.
من چو با سودائیانش مجرمم
روز و شب اندر قفس در می تنم.
مولوی.
وقتی دل سودائی میرفت به بستانها
بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحانها.
سعدی.
لاابالی چه کند دفتر دانائی را
طاقت وعظ نباشد سر سودائی را.
سعدی.
دیشب گلۀ زلفش با باد همی کردم
گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودائی.
حافظ.
، عاشق:
ای در دل سودائیان از غمزه غوغا داشته
من کشتۀ غوغائیان دل مست سودا داشته.
خاقانی.
ای با دل سودائیان عشق ترا کار آمده
ترکان غمزه ت را بجان دلها خریدارآمده.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از سوزایی
تصویر سوزایی
قابلیت احتراق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوپاشی
تصویر سوپاشی
ترکی شهربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوخاری
تصویر سوخاری
نوعی نان شیرینی خشک و سبک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوهانی
تصویر سوهانی
عمل سوهان زدن و صیقل دادن چوب و فلز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوداگر
تصویر سوداگر
بازرگان تاجر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوداگری
تصویر سوداگری
تجارت بازرگانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سودیوم
تصویر سودیوم
فلز قلیائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سندانی
تصویر سندانی
منسوب به سندان، سندان گوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سگداری
تصویر سگداری
سگبانی، یوزبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرداور
تصویر سرداور
داور سوم است که طرفین دعوی مشترکا او را تعیین کنند حکم مشترک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردگوی
تصویر سردگوی
کند طبع بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بودائی
تصویر بودائی
پیرو آیین بودا
فرهنگ لغت هوشیار
خشکسر (مالیخولیایی) باد ارچه به وزن خشکسر بود از من به عیار چرب تر بود (خاقانی) منسوب به سودا سوداوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سودائی
تصویر سودائی
سوداگر، تاجر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بودایی
تصویر بودایی
پیرو آیین بودا. یا دین بودایی. دین منسوب به بودا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوداگر
تصویر سوداگر
تاجر، کاسب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سوداگری
تصویر سوداگری
کسب و کار، تجارت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سودآور
تصویر سودآور
ثمر بخش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سودایی
تصویر سودایی
تجاری
فرهنگ واژه فارسی سره
دیوانه، مجنون، سودازده، شیدا، شیفته، عاشق، مالیخولیایی، سوداوی
متضاد: صفراوی، دموی، اگزمایی، گر
فرهنگ واژه مترادف متضاد