بن چوبۀ تیر که در چلۀ کمان گذاشته می شود، برای مثال تا به سوفار در زمین شد غرق / پیش تیری چنآنچه درع و چه درق (نظامی۴ - ۵۷۲) نظر کن چو سوفار داری به شست / نه آنگه که پرتاب کردی ز دست (سعدی۱ - ۴۶) سوراخ به ویژه سوراخ سوزن کاسه و کوزۀ گلی، ظرف گلی که در کوره پخته شده باشد
بن چوبۀ تیر که در چلۀ کمان گذاشته می شود، برای مِثال تا به سوفار در زمین شد غرق / پیش تیری چنآنچه درع و چه درق (نظامی۴ - ۵۷۲) نظر کن چو سوفار داری به شست / نه آنگه که پرتاب کردی ز دست (سعدی۱ - ۴۶) سوراخ به ویژه سوراخ سوزن کاسه و کوزۀ گلی، ظرف گلی که در کوره پخته شده باشد
دهی از دهستان کولی وند است که در بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد واقع است و 120 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) دهی از دهستان انگوران است که در بخش ماه نشان شهرستان زنجان واقع است و 175 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2) دهی از دهستان حشمت آباد است که در بخش دورود شهرستان بروجرد واقع است و 112 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان کولی وند است که در بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد واقع است و 120 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) دهی از دهستان انگوران است که در بخش ماه نشان شهرستان زنجان واقع است و 175 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2) دهی از دهستان حشمت آباد است که در بخش دورود شهرستان بروجرد واقع است و 112 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
کسی که افکار خود را پوشیده دارد، که اسرار خود به کس نگوید، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، رازدار، خلاف تنک حوصله و تنک دل: چهرۀاو جوان و تودار بود، (سایه روشن صادق هدایت ص 13)
کسی که افکار خود را پوشیده دارد، که اسرار خود به کس نگوید، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، رازدار، خلاف تنک حوصله و تنک دل: چهرۀاو جوان و تودار بود، (سایه روشن صادق هدایت ص 13)
نام روستایی بوده است در اطراف سمرقند، و در نواحی سمرقند روستایی خوش هواتر و حاصل خیزتر از آن نبود که مانند آن میوه های نیکو داشته باشد و مردمش بهتر از آن باشد و طول آن بیش از ده فرسنگ بود و ساودار مر نصارا را آبادانی بود معروف، (رودکی سعید نفیسی صص 141 - 142 از اصطخری ص 322) نام کوهی است در جنوب سمرقند، (رودکی سعید نفیسی ص 141)
نام روستایی بوده است در اطراف سمرقند، و در نواحی سمرقند روستایی خوش هواتر و حاصل خیزتر از آن نبود که مانند آن میوه های نیکو داشته باشد و مردمش بهتر از آن باشد و طول آن بیش از ده فرسنگ بود و ساودار مر نصارا را آبادانی بود معروف، (رودکی سعید نفیسی صص 141 - 142 از اصطخری ص 322) نام کوهی است در جنوب سمرقند، (رودکی سعید نفیسی ص 141)
بوی دار، دارندۀ بو، آنچه دارای رایحه باشد، چیزی که دارای بو و رایحه باشد، آزمودن، (المصادر زوزنی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، کاسد شدن: بارت السوق، کاسد شد بازار و بارت السلعه، بواراً کذلک، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، عرضه کردن ماده شتر را بر نر تا ببینند که باردار است یا نه، زیرا که اگر باردار باشد، بر روی نر پیشاب می کند، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، باطل شدن کار، و قوله تعالی: ’و مکر اولئک هو یبور’، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، بوئیدن نر شتر ماده را تا بشناسد که بار دارد یا نه، (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)، ادعا کردن فلان فجوری را که کرده بود، (ناظم الاطباء)
بوی دار، دارندۀ بو، آنچه دارای رایحه باشد، چیزی که دارای بو و رایحه باشد، آزمودن، (المصادر زوزنی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، کاسد شدن: بارت السوق، کاسد شد بازار و بارت السلعه، بواراً کذلک، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، عرضه کردن ماده شتر را بر نر تا ببینند که باردار است یا نه، زیرا که اگر باردار باشد، بر روی نر پیشاب می کند، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، باطل شدن کار، و قوله تعالی: ’و مکر اولئک هو یبور’، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، بوئیدن نر شتر ماده را تا بشناسد که بار دارد یا نه، (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)، ادعا کردن فلان فجوری را که کرده بود، (ناظم الاطباء)
در پهلوی ’سردهار’ (قائد، پیشوا، رئیس) ، از: سر (رأس، ریاست) + دار (از داشتن). قیاس کنید با سالار، سروان، ساروان. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). بمنزلۀ سر است در پیکر و تن و سپاه به عربی مقدمه گویند و او پیشروهمه سپاه است و لشکر. رئیس. (زمخشری) : سردار و امیر ایشان نورالدوله سالار بن بختیار بود. (ترجمه تاریخ یمینی). امروز بحمداﷲ و المنه به اقبال این دو سردار کامکار و دو پادشاه فرمان روا. (ترجمه تاریخ یمینی) ، پادشاه، خداوند. (آنندراج) (شرفنامه). پیشوا. صاحب: سردارتاجداران هست آفتاب و دریا نیلوفرم که بی او نیل و فری ندارم. خاقانی. ای قبلۀ انصار دین سردار حق سردار دین آب از پی گلزار دین از روی دنیا ریخته. خاقانی. رزاق نه کآسمان ارزاق سردار و سریردار آفاق. نظامی. سردار خاندان حسین و حسن که هست روز عدوش تیره تر از دخمۀ یزید. سیف اسفرنگ. دیباچۀ مروت و دیوان معرفت لشکرکش فتوت و سردار اتقیا. سعدی. ، آنکه در دنبال تمام سپاه برای حراست تمام مردم آید او را دمدار گویند. بعربی اول را مقدمه و آخر را ساقه گویند. (انجمن آرای ناصری)
در پهلوی ’سردهار’ (قائد، پیشوا، رئیس) ، از: سر (رأس، ریاست) + دار (از داشتن). قیاس کنید با سالار، سروان، ساروان. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). بمنزلۀ سر است در پیکر و تن و سپاه به عربی مقدمه گویند و او پیشروهمه سپاه است و لشکر. رئیس. (زمخشری) : سردار و امیر ایشان نورالدوله سالار بن بختیار بود. (ترجمه تاریخ یمینی). امروز بحمداﷲ و المنه به اقبال این دو سردار کامکار و دو پادشاه فرمان روا. (ترجمه تاریخ یمینی) ، پادشاه، خداوند. (آنندراج) (شرفنامه). پیشوا. صاحب: سردارتاجداران هست آفتاب و دریا نیلوفرم که بی او نیل و فری ندارم. خاقانی. ای قبلۀ انصار دین سردار حق سردار دین آب از پی گلزار دین از روی دنیا ریخته. خاقانی. رزاق نه کآسمان ارزاق سردار و سریردار آفاق. نظامی. سردار خاندان حسین و حسن که هست روز عدوش تیره تر از دخمۀ یزید. سیف اسفرنگ. دیباچۀ مروت و دیوان معرفت لشکرکش فتوت و سردار اتقیا. سعدی. ، آنکه در دنبال تمام سپاه برای حراست تمام مردم آید او را دمدار گویند. بعربی اول را مقدمه و آخر را ساقه گویند. (انجمن آرای ناصری)
یکی از الخاط چهارگانه بدن، مرض مالیخولیا، فساد فکر، خیالبافی، و بفارسی بمعنی عشق و جنون و هوا و هوس هم گویند، خل سیاهابی از خل (خلط) های چهارگانه، سیاه مونث اسود سیاه، یکی از اخلاط چهار گانه که مقر آن طحال است، مالیخولیا وسواس، خیال فاسد، دلگیر ملالت، هوی و هوس میل شدید، عشق. یا سر (به کسر اول و تشدید یا تخفیف دوم) و سوداء. اسرار و اندیشه های باطن: ای که انکار کنی عالم درویشانرا - تونه (چه) دانی که سودا و سر است ایشانرا ک (بدایع سعدی چاپ کاویانی ص 3) توضیح بعضی سر و سودا به فتح سین اول خوانند و صحیح نیست: جانم ز سر کون بسودا در اوفتاد دل زو سبق ببرد و بغوغا در اوفتاد (عطار) یا سودا دل (قلب) دانه دل سویدای قلب
یکی از الخاط چهارگانه بدن، مرض مالیخولیا، فساد فکر، خیالبافی، و بفارسی بمعنی عشق و جنون و هوا و هوس هم گویند، خل سیاهابی از خل (خلط) های چهارگانه، سیاه مونث اسود سیاه، یکی از اخلاط چهار گانه که مقر آن طحال است، مالیخولیا وسواس، خیال فاسد، دلگیر ملالت، هوی و هوس میل شدید، عشق. یا سر (به کسر اول و تشدید یا تخفیف دوم) و سوداء. اسرار و اندیشه های باطن: ای که انکار کنی عالم درویشانرا - تونه (چه) دانی که سودا و سر است ایشانرا ک (بدایع سعدی چاپ کاویانی ص 3) توضیح بعضی سر و سودا به فتح سین اول خوانند و صحیح نیست: جانم ز سر کون بسودا در اوفتاد دل زو سبق ببرد و بغوغا در اوفتاد (عطار) یا سودا دل (قلب) دانه دل سویدای قلب