بسیار، زیاد، فراوان، به طور فراوان، اورت، معتدٌ به، بی اندازه، غزیر، مفرط، موفّر، جزیل، متوافر، درغیش، موفور، عدیده، خیلی، به غایت، کثیر در علوم ادبی در علم عروض بحری که از تکرار سه یا چهار بار مفاعلتن حاصل می شود
بِسیار، زیاد، فراوان، به طور فراوان، اُوِرت، مُعتَدٌ بِه، بی اَندازِه، غَزیر، مُفرِط، مُوَفَّر، جَزیل، مُتَوافِر، دَرغیش، مَوفور، عَدیدِه، خِیلی، بِه غایَت، کَثیر در علوم ادبی در علم عروض بحری که از تکرار سه یا چهار بار مفاعلتن حاصل می شود
کسی که بر روی اسب یا مرکب دیگر قرار دارد، کسی که داخل وسیلۀ نقلیه یا آسانسور قرار دارد، سرنشین، در ورزش شطرنج هر یک از مهره ها غیر از پیاده و شاه، نصب شده، کنایه از مسلط، غالب، در امور نظامی هر یک از سربازان سواره نظام، کنایه از دلاور، پهلوان سوار شدن: بر روی اسب یا مرکب دیگر نشستن، برنشستن سوار کردن: کسی را بر مرکب نشاندن، بر نشاندن، جا دادن چیزی بر روی چیز دیگر مثل جای دادن نگین بر روی انگشتری
کسی که بر روی اسب یا مَرکب دیگر قرار دارد، کسی که داخل وسیلۀ نقلیه یا آسانسور قرار دارد، سرنشین، در ورزش شطرنج هر یک از مهره ها غیر از پیاده و شاه، نصب شده، کنایه از مسلط، غالب، در امور نظامی هر یک از سربازان سواره نظام، کنایه از دلاور، پهلوان سوار شدن: بر روی اسب یا مرکب دیگر نشستن، برنشستن سوار کردن: کسی را بر مرکب نشاندن، بر نشاندن، جا دادن چیزی بر روی چیز دیگر مثل جای دادن نگین بر روی انگشتری
بن چوبۀ تیر که در چلۀ کمان گذاشته می شود، برای مثال تا به سوفار در زمین شد غرق / پیش تیری چنآنچه درع و چه درق (نظامی۴ - ۵۷۲) نظر کن چو سوفار داری به شست / نه آنگه که پرتاب کردی ز دست (سعدی۱ - ۴۶) سوراخ به ویژه سوراخ سوزن کاسه و کوزۀ گلی، ظرف گلی که در کوره پخته شده باشد
بن چوبۀ تیر که در چلۀ کمان گذاشته می شود، برای مِثال تا به سوفار در زمین شد غرق / پیش تیری چنآنچه درع و چه درق (نظامی۴ - ۵۷۲) نظر کن چو سوفار داری به شست / نه آنگه که پرتاب کردی ز دست (سعدی۱ - ۴۶) سوراخ به ویژه سوراخ سوزن کاسه و کوزۀ گلی، ظرف گلی که در کوره پخته شده باشد
کنیزکان که در مشک آب کشند، زوافر مجد، اسباب و امور که بدان مجد قوت گیرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ زافره. (اقرب الموارد). رجوع به زافره شود
کنیزکان که در مشک آب کشند، زوافر مجد، اسباب و امور که بدان مجد قوت گیرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، جَمعِ واژۀ زافره. (اقرب الموارد). رجوع به زافره شود
دهان تیر که چلۀ کمان را در آن بند کنند، (آنندراج)، دهانۀ تیر، (شرفنامه)، دهان تیر و آن جایی باشد از تیر چلۀ کمان را در آن بند کنند، (برهان) : بهرام تیری بمیان دو چشمش اندرزد، چنانکه تا سوفار در سرفیل شد، (ترجمه تاریخ طبری بلعمی)، هیچ تیری نزد او بر تن خصم که نه از پشت برون شدسوفار، فرخی، گر ناوکی اندازد عمداً بنشاند پیکان پسین ناوک در پیشین سوفار، منوچهری، کنون تیر گلبن عقیق و زمرد ازین کینه بر پر و سوفار دارد، ناصرخسرو، تیری است که در رفتن سوفارش به پیش است هرچند که هر تیر سپس دارد سوفار، ناصرخسرو، تیر گردون دهان گشاده بماند پیش تیغ زبانش چون سوفار، خاقانی، تا بسوفار در زمین شد غرق پیش تیری چنان چه درع و چه درق، نظامی، نظر کن چو سوفار داری بشست نه آنگه که پرتاب کردی ز دست، سعدی، خدنگ درد فراق اندرون سینۀ خلق چنان بجست که در جان نشست سوفارش، سعدی، ، ظروف گلی است و آن بحذف واو نیز آمده که سفال باشد، (آنندراج)، ظروف و اوانی باشد که از گل پخته باشد، مانند: کوزه، سبو، طغار، خم و امثال آن، (برهان) : زو برگرفت جامۀ پشمینی زو برگزیدکاسۀ سوفارش، ناصرخسرو، ، سوراخ سوزن، (آنندراج)، هر سوراخ عموماً و سوراخ سوزن خصوصاً، (برهان) : من سوزنیم شعر من اندر پی آن شعر نرزد به یکی سوزن سوفار شکسته، سوزنی، عیارپیشه جوانی زناگری درزی همی کشیدش هر روز رشته در سوفار، سوزنی
دهان تیر که چلۀ کمان را در آن بند کنند، (آنندراج)، دهانۀ تیر، (شرفنامه)، دهان تیر و آن جایی باشد از تیر چلۀ کمان را در آن بند کنند، (برهان) : بهرام تیری بمیان دو چشمش اندرزد، چنانکه تا سوفار در سرفیل شد، (ترجمه تاریخ طبری بلعمی)، هیچ تیری نزد او بر تن خصم که نه از پشت برون شدسوفار، فرخی، گر ناوکی اندازد عمداً بنشاند پیکان پسین ناوک در پیشین سوفار، منوچهری، کنون تیر گلبن عقیق و زمرد ازین کینه بر پر و سوفار دارد، ناصرخسرو، تیری است که در رفتن سوفارش به پیش است هرچند که هر تیر سپس دارد سوفار، ناصرخسرو، تیر گردون دهان گشاده بماند پیش تیغ زبانش چون سوفار، خاقانی، تا بسوفار در زمین شد غرق پیش تیری چنان چه درع و چه درق، نظامی، نظر کن چو سوفار داری بشست نه آنگه که پرتاب کردی ز دست، سعدی، خدنگ درد فراق اندرون سینۀ خلق چنان بجست که در جان نشست سوفارش، سعدی، ، ظروف گلی است و آن بحذف واو نیز آمده که سفال باشد، (آنندراج)، ظروف و اوانی باشد که از گل پخته باشد، مانند: کوزه، سبو، طغار، خم و امثال آن، (برهان) : زو برگرفت جامۀ پشمینی زو برگزیدکاسۀ سوفارش، ناصرخسرو، ، سوراخ سوزن، (آنندراج)، هر سوراخ عموماً و سوراخ سوزن خصوصاً، (برهان) : من سوزنیم شعر من اندر پی آن شعر نرزد به یکی سوزن سوفار شکسته، سوزنی، عیارپیشه جوانی زناگری درزی همی کشیدش هر روز رشته در سوفار، سوزنی
جمع واژۀ کافور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کافور به معنی شکوفۀ خرما. (آنندراج). و رجوع به کافور شود خمهای بزرگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خمها. (از اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ کافور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ کافور به معنی شکوفۀ خرما. (آنندراج). و رجوع به کافور شود خمهای بزرگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خمها. (از اقرب الموارد)
جمع واژۀ حافر. سم های ستوران. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). سم های اسبان و این جمع حافر است که بمعنی سم اسب و خر باشد. (غیاث از کشف و منتخب). رجوع به حافر و حافره شود. - ذوات الحوافر، سم داران چون اسب و خر
جَمعِ واژۀ حافر. سم های ستوران. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). سم های اسبان و این جمع حافر است که بمعنی سم اسب و خر باشد. (غیاث از کشف و منتخب). رجوع به حافر و حافره شود. - ذوات الحوافر، سم داران چون اسب و خر