حشره ای دراز و زرد رنگ که بدنش از حلقه های بسیار تشکیل شده و در هر حلقه یک جفت پا و جمعاً بیست و دو جفت پا دارد، در جلو سرش نیز یک جفت قلاب دارد که با آن حشرات دیگر را شکار می کند و درازیش تا ده سانتی متر می رسد، سدپایه، پرپایه، سدپا، گوش خز، گوش خزک
حشره ای دراز و زرد رنگ که بدنش از حلقه های بسیار تشکیل شده و در هر حلقه یک جفت پا و جمعاً بیست و دو جفت پا دارد، در جلو سرش نیز یک جفت قلاب دارد که با آن حشرات دیگر را شکار می کند و درازیش تا ده سانتی متر می رسد، سَدپایِه، پُرپایِه، سَدپا، گوش خَز، گوش خَزَک
دهی است از دهستان عرب خانه بخش خوسف شهرستان بیرجند. دارای 134 تن سکنه و آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، لبنیات. شغل اهالی زراعت، مالداری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان عرب خانه بخش خوسف شهرستان بیرجند. دارای 134 تن سکنه و آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، لبنیات. شغل اهالی زراعت، مالداری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
حیوانی از حشرات الارض بسیار باریک و بلند به طول یک انگشت و تنه آن گره دار مانند ریسمان که گرههای متصل به هم داشته باشد و بر سرش دو شاخ باریک است و بیست ودو پای باریک از دم تا سر آن، و اگر کسی را بگزد کوبیدۀ خودش را بر زخم گذارند علاج سمیت و درد او را کند. (انجمن آرا). گوش خزک. ذوالاربعهوالاربعین. سقولوفندریا. سدپایه. گوش خز. گوش خارک. ابوسبعوسبعین. ابواربعواربعین. (از یادداشتهای مؤلف) : دست وپابریده ای هزارپایی بکشت. (گلستان). - هزارپادوزی، نوعی دوختن. (یادداشت به خط مؤلف). نوعی طراز و زینت حاشیۀ جامه و جز آن. رجوع به هزارپای و هزارپایه شود
حیوانی از حشرات الارض بسیار باریک و بلند به طول یک انگشت و تنه آن گره دار مانند ریسمان که گرههای متصل به هم داشته باشد و بر سرش دو شاخ باریک است و بیست ودو پای باریک از دم تا سر آن، و اگر کسی را بگزد کوبیدۀ خودش را بر زخم گذارند علاج سمیت و درد او را کند. (انجمن آرا). گوش خزک. ذوالاربعهوالاربعین. سقولوفندریا. سدپایه. گوش خز. گوش خارک. ابوسبعوسبعین. ابواربعواربعین. (از یادداشتهای مؤلف) : دست وپابریده ای هزارپایی بکشت. (گلستان). - هزارپادوزی، نوعی دوختن. (یادداشت به خط مؤلف). نوعی طراز و زینت حاشیۀ جامه و جز آن. رجوع به هزارپای و هزارپایه شود
مرد دانا بشیوه های سواری. مجرب در سواری. ماهر در سواری اسب و فنون آن. (یادداشت بخط مؤلف). آنکه در فن سواری ماهر باشد و آنرا در عرف حال چابک سوار گویند و بتازی رائض خوانند. (آنندراج). اسوار. سوارکار نیکو. (منتهی الارب). فارس: همیشه دیده بخوبان گلعذارم من سمند عمر بتان را سوارکارم من. محمد سعید اشرف (از آنندراج)
مرد دانا بشیوه های سواری. مجرب در سواری. ماهر در سواری اسب و فنون آن. (یادداشت بخط مؤلف). آنکه در فن سواری ماهر باشد و آنرا در عرف حال چابک سوار گویند و بتازی رائض خوانند. (آنندراج). اسوار. سوارکار نیکو. (منتهی الارب). فارس: همیشه دیده بخوبان گلعذارم من سمند عمر بتان را سوارکارم من. محمد سعید اشرف (از آنندراج)
ازارپای. آنچه در پا کنند چون شلوار و تنبان. (رشیدی) (سروری). شلوار و تنبان. (برهان) : گفت زود بدوزید پیراهن و ازارپای صوفیان. (اسرار التوحید ص 95). اوسطش (اوسط چیزی که بزن دهند) سه جامه باشد: پیراهن و ازارپای و مقنع. (تفسیر ابوالفتوح رازی). چون گل درد ز جود تو پیراهن حریر دریا چو سرو آنکه ندارد ازارپا. کمال اسماعیل. چون کبک آنکه موزه ندارد هرآینه در پای میکشد چو کبوتر ازارپای. کمال اسماعیل. و مؤلف آنندراج گوید: باید دانست چنانکه دستار مخصوص است بسر همچنین ازار مخصوص است بپای پس احتیاج نماند باینکه مضاف کنند بسوی پا و سرمگر آنگاه که زیادت تصریح منظور باشد و اینکه بفک اضافه هم آمده از جهت کثرت استعمال است
ازارپای. آنچه در پا کنند چون شلوار و تنبان. (رشیدی) (سروری). شلوار و تنبان. (برهان) : گفت زود بدوزید پیراهن و ازارپای صوفیان. (اسرار التوحید ص 95). اَوسطش (اوسط چیزی که بزن دهند) سه جامه باشد: پیراهن و ازارپای و مقنع. (تفسیر ابوالفتوح رازی). چون گل درد ز جود تو پیراهن حریر دریا چو سرو آنکه ندارد ازارپا. کمال اسماعیل. چون کبک آنکه موزه ندارد هرآینه در پای میکشد چو کبوتر ازارپای. کمال اسماعیل. و مؤلف آنندراج گوید: باید دانست چنانکه دستار مخصوص است بسر همچنین اِزار مخصوص است بپای پس احتیاج نماند باینکه مضاف کنند بسوی پا و سرمگر آنگاه که زیادت تصریح منظور باشد و اینکه بفک اضافه هم آمده از جهت کثرت استعمال است
که چهار پا دارد. دارای چهار پا. که قوائم او چهار باشد. ذواربعه قوائم، اصطلاحاً مرکب سواری مانند اسب و استر و خر وشتر و امثال آن. (حواشی برهان چ معین). هر حیوانی که چهار پا (دو دست و دو پا) دارد. (فرهنگ فارسی معین). چارپا، وحش. چهارپای دشتی که رمنده بود. (دهار) : و آن مرد داعی را در شهر، بر چهارپایی نشاندند و بردند تا از آب فرات عبره کردند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 119). تخم را به باغبان خویش داد و گفت در گوشه ای بکار و گرداگرد او پرچین کن تا چهارپا اندر او راه نیابد و از مرغان نگاه دار. (نوروزنامه). - امثال چهارپا را چهار روز آزمایند و دو پا را دو روز. مقصود از چهار روز آزمودن چهارپا ایام خیار حیوان است در شرع و از دوپا مراد انسان باشد. و معنی آنکه سیرت و سریرت آدمی زود شناخته آید. (امثال و حکم ج 2 ص 671). ، کنایه از چهارعنصر است: رنگ از دو سیه سفید بزدای ضدی ز چهارطبع بگشای یک عهد کن این دو بیوفا را یکدست کن این چهارپا را. نظامی
که چهار پا دارد. دارای چهار پا. که قوائم او چهار باشد. ذواربعه قوائم، اصطلاحاً مرکب سواری مانند اسب و استر و خر وشتر و امثال آن. (حواشی برهان چ معین). هر حیوانی که چهار پا (دو دست و دو پا) دارد. (فرهنگ فارسی معین). چارپا، وحش. چهارپای دشتی که رمنده بود. (دهار) : و آن مرد داعی را در شهر، بر چهارپایی نشاندند و بردند تا از آب فرات عبره کردند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 119). تخم را به باغبان خویش داد و گفت در گوشه ای بکار و گرداگرد او پرچین کن تا چهارپا اندر او راه نیابد و از مرغان نگاه دار. (نوروزنامه). - امثال چهارپا را چهار روز آزمایند و دو پا را دو روز. مقصود از چهار روز آزمودن چهارپا ایام خیار حیوان است در شرع و از دوپا مراد انسان باشد. و معنی آنکه سیرت و سریرت آدمی زود شناخته آید. (امثال و حکم ج 2 ص 671). ، کنایه از چهارعنصر است: رنگ از دو سیه سفید بزدای ضدی ز چهارطبع بگشای یک عهد کن این دو بیوفا را یکدست کن این چهارپا را. نظامی
جانوری که ازشاخه بندپاییان که رده خاصی رابوجوردمی آورد. این جانور دارای بدنی دراز است که ازعده زیادی قطعات پهلوی هم ساخته شده وچون اینقطعات کاملا شبیه به یکدیگرند بشخیص سینه وشکم ممکن نیست عده قطعات بدن این جانور در گونه های مختلف خیلی متغیراستو ممکنست تا 200 عدد برسد وبرروی هریک ازاین قطعات یک یادوزوج پاواقع است. سرحیوان دارای 5 زوج زائده است یعنی یک زوج شاخک که درجلودهان است وچهارزوج زائده های دهانی (یکزوج لب فوقانی بالابر که آنرادومین زوج شاخک ها میدانند ویک زوج ماندیبول ودوزوج آرواره) درهزارپایان گوشت خوار اولین زوج پاهای سینه ای مجاوردهانقراردارد ومانندپاهای آرواره ای عمل میکندوباین جهت هرکدام بقلاب خمیده ای ختم شده که با یک غده سمی ارتباط دارد معمولا هزارپایانی که علفخوارند هرقطعه ازبدنشان دارای دوزوج پا میباشندوهزارپایان گوشتخوار درهرقطعه ازبدنشان داراییک زوج پامیباشند، هزارپایه سدپا سدپایه، گوش خزک: (دست و پا بریدهایهزارپایی رابکشت)
جانوری که ازشاخه بندپاییان که رده خاصی رابوجوردمی آورد. این جانور دارای بدنی دراز است که ازعده زیادی قطعات پهلوی هم ساخته شده وچون اینقطعات کاملا شبیه به یکدیگرند بشخیص سینه وشکم ممکن نیست عده قطعات بدن این جانور در گونه های مختلف خیلی متغیراستو ممکنست تا 200 عدد برسد وبرروی هریک ازاین قطعات یک یادوزوج پاواقع است. سرحیوان دارای 5 زوج زائده است یعنی یک زوج شاخک که درجلودهان است وچهارزوج زائده های دهانی (یکزوج لب فوقانی بالابر که آنرادومین زوج شاخک ها میدانند ویک زوج ماندیبول ودوزوج آرواره) درهزارپایان گوشت خوار اولین زوج پاهای سینه ای مجاوردهانقراردارد ومانندپاهای آرواره ای عمل میکندوباین جهت هرکدام بقلاب خمیده ای ختم شده که با یک غده سمی ارتباط دارد معمولا هزارپایانی که علفخوارند هرقطعه ازبدنشان دارای دوزوج پا میباشندوهزارپایان گوشتخوار درهرقطعه ازبدنشان داراییک زوج پامیباشند، هزارپایه سدپا سدپایه، گوش خزک: (دست و پا بریدهایهزارپایی رابکشت)
سازیست بادی که از چوبی مخصوص ساخته شود این ساز در غالب نقاط ایران موجود است و آنرا همراه دهل نوازند اندازه آن در نواحی مختلف فرق میکند و به طور کلی از نیم متر تجاوز نمیکند. یا سرنا را از ته باد کردن، کار وارونه کردن
سازیست بادی که از چوبی مخصوص ساخته شود این ساز در غالب نقاط ایران موجود است و آنرا همراه دهل نوازند اندازه آن در نواحی مختلف فرق میکند و به طور کلی از نیم متر تجاوز نمیکند. یا سرنا را از ته باد کردن، کار وارونه کردن