جدول جو
جدول جو

معنی سهیله - جستجوی لغت در جدول جو

سهیله
(سُ لَ /لِ)
نوعی از خیمه. (غیاث) (آنندراج) ، اسم طعامی مصنوعی است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سهیلا
تصویر سهیلا
(دخترانه)
نرم و ملایم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سهیل
تصویر سهیل
(پسرانه)
روشنترین ستاره صورت فلکی سفینه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سکیله
تصویر سکیله
سکسکه، انقباض ناگهانی و غیرارادی عضلۀ دیافراگم که به صورت صداهای پی در پی از حلق خارج می شود
زغنگ، هکچه، سچک، هکک، فواق، اسکرک، اشکوهه، هکهک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سهاله
تصویر سهاله
ریزه های فلز که هنگام سوهان کردن می ریزد، سونش، براده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلیله
تصویر سلیله
فرزند اناث، دختر
فرهنگ فارسی عمید
(کَ لَ / لِ)
پوست درختی است نازک و تنک مانند شیطرج، و آن را در دواها به کار برند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کهیلا و کهیله اسم هندی سلیخه است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ / لِ)
جستن گلو باشد و به عربی فواق گویندش. (برهان). فواق. (آنندراج) (رشیدی). فواق و آن را هکک و هکجه خوانند. (جهانگیری). سکسکه. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ / لِ)
آه. (ناظم الاطباء) ، آروغ. (ناظم الاطباء). فواق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ)
دختر. (آنندراج) (ناظم الاطباء). دخت. (منتهی الارب) ، آنچه دراز شود از گوشت پشت و عصب آن. یا گوشت پاره است یا پیه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ماهی دراز. (منتهی الارب) (آنندراج). یک نوعی ماهی دراز. (ناظم الاطباء) ، پلیته که پنبه و پشم غاژ کرده در وی پیچند و ریسند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ کَ)
نوعی از طعام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ)
دهی است از دهستان شادلی بخش مرکزی شهرستان شوشتر. دارای 100 تن سکنه است. آب آن از کارون. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت. راه آن در تابستان اتومبیل رو است و ساکنین از طایفۀ بختیاری میباشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ)
بئر سهیبه، چاه دورتک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَقْ قُ)
نرم گردیدن. (منتهی الارب). نرم شدن. (دهار). آسان و نرم شدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(سُ لَ)
خورده و ریزه و سونش طلا و نقره. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نرم گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، آسان شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
جایی است. (منتهی الارب). جایی است در بلاد تمیم. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ترۀ طهله خوردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ)
فهیره. (از آنندراج). رجوع به فهیره شود
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ)
دلو سجیله، دلو بزرگ. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) ، خصیه سجیله، خایۀ فروهشتۀ فراخ غلاف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یِ لَ)
مؤنث سائل. رجوع به سائل و سائله شود
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ)
راه و روش یا بطور عام. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ بَ لَ)
جایگاهی است در ارض بنی تمیم بنی حمان را. (معجم البلدان) :
قبح الاله و لااقبح غیرهم
اهل السبیله من بنی حمّانا.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
زن گران کابین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بهیره. (ذیل اقرب الموارد). و رجوع به بهیره شود
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ)
اسم قلعۀ استواری است در نزدیکی بیت المقدس. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
مونث سایل، سپیدی پیشانی و قصبه بینی که باعتدال باشد، یا نفس سایله. خون جهنده. یا صاحب نفس سایله. جانداری که چون سر او را ببرند خون از رگهای وی بجهد حشرات ماهیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهله
تصویر سهله
آسانگیر با گذشت زون، زمین هموار کوچک، نرم ریخت، ماسه، شکمروش
فرهنگ لغت هوشیار
ستاره ایست که در طلوع آن فواکه رسیده شوند و گرما باخر رسد، ستاره ای است معروف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهاله
تصویر سهاله
ریزه های فلز که هنگام سوهان کردن میریزد، براده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجیله
تصویر سجیله
دول بزرگ آبدان بزرگ، خایه فرو هشته خایه آویزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلیله
تصویر سلیله
دختر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهوله
تصویر سهوله
آسانی، روانی در گفتن و نوشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیله
تصویر سیله
گله و رمه (اسب گاو گوسفند و جز آن ها)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلیله
تصویر سلیله
((سَ لَ یا لِ))
دختر
فرهنگ فارسی معین
دختر، بنت
متضاد: ابن، سلیل
فرهنگ واژه مترادف متضاد