فضلۀ سگ. (برهان). سرگین سگ. (اوبهی). گه سگ. (صحاح الفرس). غائط سگ. (لغتنامه اسدی) : یکی بگفت نه مسواک خواجه گنده شده است که این سکاله و گوه سگ است خشک شده. عمارۀ مروزی. رجوع به سگاله شود
فضلۀ سگ. (برهان). سرگین سگ. (اوبهی). گه سگ. (صحاح الفرس). غائط سگ. (لغتنامه اسدی) : یکی بگفت نه مسواک خواجه گنده شده است که این سکاله و گوه سگ است خشک شده. عمارۀ مروزی. رجوع به سگاله شود
سرگین سگ. (آنندراج) (جهانگیری) (برهان). فضلۀ سگ. (رشیدی). و این مخفف سگ گاله است یعنی فضلۀ سگ و انداختۀ سگ. (رشیدی) : یکی بدید به گوه افتاده مسواکش ربود تا بردش بازجای و باز کده یکی بگفت که مسواک خواجه گنده شده ست که این سگاله و گوه سگ است خشک شده. عمارۀ مروزی (از لغت فرس اسدی ص 447). برداشتم نقاب و نگه کردم اندر او ماننده بود راست به بدبو سگاله ای. ادیب صابر. برای ریش خصمت میکند راست زمانه مرهم خوب از سگاله. شمس فخری
سرگین سگ. (آنندراج) (جهانگیری) (برهان). فضلۀ سگ. (رشیدی). و این مخفف سگ گاله است یعنی فضلۀ سگ و انداختۀ سگ. (رشیدی) : یکی بدید به گوه افتاده مسواکش ربود تا بردش بازجای و باز کده یکی بگفت که مسواک خواجه گنده شده ست که این سگاله و گوه سگ است خشک شده. عمارۀ مروزی (از لغت فرس اسدی ص 447). برداشتم نقاب و نگه کردم اندر او ماننده بود راست به بدبو سگاله ای. ادیب صابر. برای ریش خصمت میکند راست زمانه مرهم خوب از سگاله. شمس فخری
آنچه بیرون کشیده شود از چیزی. (منتهی الارب) (غیاث) (دهار) (آنندراج) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 58) ، بمجاز به معنی خلاصه. (آنندراج). برگزیده. خلاصۀ هرچیز. (فرهنگ فارسی معین) : کعبه در ناف زمین بهتر سلاله ست از شرف کاندر ارحام وجود از صلب فرمان آمده. خاقانی. وی درعجم سلالۀ اصل کیان شده وی در عرب زبیدۀ اهل زمان شده. خاقانی. ، گل نرم که چون آن را بفشارند آب از آن برآید. (از تفسیر در المنثور) : فرمان آمد فرشتگان را تا خاک فرو کردند در مهان یمن و طایف پس ابری بیامد و آب اندر وی ببارید آنگه آب رحمت ببارید و به دو سال خشک شد و به دو سال سلاله گشت و به دو سال فخار شد. (قصص الانبیاء ص 9). عجیب نیست اگر از طین بدر کندگل و نسرین همان که صورت آدم کند سلالۀ طین را. سعدی. ، نطفه. (غیاث) (دهار). آب پشت مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) : عزیزتر ز تو کس نیست بر پیمبر از آنک سلالۀ گل اویی و لالۀ گل او. خاقانی. ، فرزند. (منتهی الارب) (دهار). بچه و طفل صغیر. (غیاث) (آنندراج) : نیک نگه کن به آفرینش خود در تا بگه پیریت ز حال سلاله. ناصرخسرو. خدای تا گل آدم سرشت و خلق نگاشت سلالۀ چو تو دیگر نیافریداز طین. سعدی. ، نسل. (فرهنگ فارسی معین)
آنچه بیرون کشیده شود از چیزی. (منتهی الارب) (غیاث) (دهار) (آنندراج) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 58) ، بمجاز به معنی خلاصه. (آنندراج). برگزیده. خلاصۀ هرچیز. (فرهنگ فارسی معین) : کعبه در ناف زمین بهتر سلاله ست از شرف کاندر ارحام وجود از صلب فرمان آمده. خاقانی. وی درعجم سلالۀ اصل کیان شده وی در عرب زبیدۀ اهل زمان شده. خاقانی. ، گِل نرم که چون آن را بفشارند آب از آن برآید. (از تفسیر در المنثور) : فرمان آمد فرشتگان را تا خاک فرو کردند در مهان یمن و طایف پس ابری بیامد و آب اندر وی ببارید آنگه آب رحمت ببارید و به دو سال خشک شد و به دو سال سلاله گشت و به دو سال فخار شد. (قصص الانبیاء ص 9). عجیب نیست اگر از طین بدر کندگل و نسرین همان که صورت آدم کند سلالۀ طین را. سعدی. ، نطفه. (غیاث) (دهار). آب پشت مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) : عزیزتر ز تو کس نیست بر پیمبر از آنک سلالۀ گل اویی و لالۀ گل او. خاقانی. ، فرزند. (منتهی الارب) (دهار). بچه و طفل صغیر. (غیاث) (آنندراج) : نیک نگه کن به آفرینش خود در تا بگه پیریت ز حال سلاله. ناصرخسرو. خدای تا گل آدم سرشت و خلق نگاشت سلالۀ چو تو دیگر نیافریداز طین. سعدی. ، نسل. (فرهنگ فارسی معین)
دهی جزء دهستان مغان بخش گرمی شهرستان اردبیل، محلی کوهستانی و گرمسیر است، دارای 184 تن سکنه و آب آن از چشمه است. محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی جزء دهستان مغان بخش گرمی شهرستان اردبیل، محلی کوهستانی و گرمسیر است، دارای 184 تن سکنه و آب آن از چشمه است. محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
بهتر و برگزیده از هر چیزی. (منتهی الارب). مؤلف منتهی الارب در ترجمه این کلمه دچار سهو شده است. در تاج العروس آرد: السخاله بالضم، النفایه. در اقرب الموارد نیز سخاله به نفایه تفسیر شده است و نفایه چیز ردی و بلایه است
بهتر و برگزیده از هر چیزی. (منتهی الارب). مؤلف منتهی الارب در ترجمه این کلمه دچار سهو شده است. در تاج العروس آرد: السخاله بالضم، النفایه. در اقرب الموارد نیز سخاله به نفایه تفسیر شده است و نفایه چیز ردی و بلایه است
چکیده کشیده از چیزی، تم (نطفه)، تخمه (نسل)، دوده نژاد، بچه آنچه بیرون کشیده شود از چیزی، نطفه، بچه کودک، نسل، خلاصه هر چیز بر گزیده. آنچه بیرون کشیده شود از چیزی
چکیده کشیده از چیزی، تم (نطفه)، تخمه (نسل)، دوده نژاد، بچه آنچه بیرون کشیده شود از چیزی، نطفه، بچه کودک، نسل، خلاصه هر چیز بر گزیده. آنچه بیرون کشیده شود از چیزی