دهی است جزء دهستان دیکلۀ بخش هوراند شهرستان اهر. دارای 292 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی فرش و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است جزء دهستان دیکلۀ بخش هوراند شهرستان اهر. دارای 292 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی فرش و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
شهرکی است اندر میان کوههاست. جایی بسیارغله و کشت و برز و او را دو رود است و سیمهایی که از معدن پنجهیر و جاریانه افتد اینجا آن را درم زنند و پادشای او را شهر سلیر خوانند. (حدود العالم چ دانشگاه ص 100). شهری است بین غزنین و بلخ و... و قافله ها از آن وارد کابل میشوند و آنرا اندرابه نیز گویند. شهر زیبایی است و از آنجا گروهی از اهل علم برخاسته اند. (از معجم البلدان). شهری است از ولایت بدخشان مابین هندوستان و غزنین که نزدیک کتل هندوکش واقع است. (انجمن آرا) (آنندراج). در ریاض السیاحه آمده که اندراب در شمال کابل بمسافت شش مرحله در کوهستان واقع و از اقلیم چهارم و بسیارخوش آب و هوا و بسردی مایل است و نمک اندرابی را ازبلور در صافی فرقی نباشد و محض نمایش از آن ظروف بلور مانند سازند. (انجمن آرا) (آنندراج) : ز غزنین سوی اندراب آمدم ز آسایش اندر شتاب آمدم. فردوسی. دگر طالقان شهر تا فاریاب همیدون ببخش اندرون اندراب. فردوسی. امیر از این نامه اندیشه مند شد جواب فرمود که اینک ما آمدیم و از راه پژغوژک می آییم باید که خواجه ببغلان آید و از آنجا باندران بمنزل چوگانی بما پیوندد. (تاریخ بیهقی چ فیاض غنی ص 558). آن کس که اندرآب شود او بی آشنا گویی که اندراب شود او بی آشنا. احمدواتکی
شهرکی است اندر میان کوههاست. جایی بسیارغله و کشت و برز و او را دو رود است و سیمهایی که از معدن پنجهیر و جاریانه افتد اینجا آن را درم زنند و پادشای او را شهر سلیر خوانند. (حدود العالم چ دانشگاه ص 100). شهری است بین غزنین و بلخ و... و قافله ها از آن وارد کابل میشوند و آنرا اندرابه نیز گویند. شهر زیبایی است و از آنجا گروهی از اهل علم برخاسته اند. (از معجم البلدان). شهری است از ولایت بدخشان مابین هندوستان و غزنین که نزدیک کتل هندوکش واقع است. (انجمن آرا) (آنندراج). در ریاض السیاحه آمده که اندراب در شمال کابل بمسافت شش مرحله در کوهستان واقع و از اقلیم چهارم و بسیارخوش آب و هوا و بسردی مایل است و نمک اندرابی را ازبلور در صافی فرقی نباشد و محض نمایش از آن ظروف بلور مانند سازند. (انجمن آرا) (آنندراج) : ز غزنین سوی اندراب آمدم ز آسایش اندر شتاب آمدم. فردوسی. دگر طالقان شهر تا فاریاب همیدون ببخش اندرون اندراب. فردوسی. امیر از این نامه اندیشه مند شد جواب فرمود که اینک ما آمدیم و از راه پژغوژک می آییم باید که خواجه ببغلان آید و از آنجا باندران بمنزل چوگانی بما پیوندد. (تاریخ بیهقی چ فیاض غنی ص 558). آن کس که اندرآب شود او بی آشنا گویی که اندراب شود او بی آشنا. احمدواتکی
در سوراخ شدن، یقال انسرب الثعلب فی حجره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در سرب شدن. (تاج المصادر بیهقی). در سوراخ شدن روباه. (آنندراج). داخل شدن حیوان وحشی در سوراخ خود. تسرب. (از اقرب الموارد).
در سوراخ شدن، یقال انسرب الثعلب فی حجره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در سرب شدن. (تاج المصادر بیهقی). در سوراخ شدن روباه. (آنندراج). داخل شدن حیوان وحشی در سوراخ خود. تسرب. (از اقرب الموارد).
ظرف بسیار بزرگ که تواند چند خروار آب گیرد از یک پاره سنگ تراشیده که در مسجدها برای آشامیدن یا وضو دارند. (یادداشت مؤلف). دوستکانی بزرگ که از یک پاره سنگ تراشیده و در مساجد و تکایا نهند برای آب خوردن و وضو ساختن. ظرف بزرگ از سنگ تراشیده که یک کر و بیشتر آب گیرد و در مساجد و امامزاده ها نهند. مهراس. کر. (یادداشت مؤلف) ، آخر. سنگی برای ستور و دواب. سنگ آخر. (یادداشت بخط مؤلف)
ظرف بسیار بزرگ که تواند چند خروار آب گیرد از یک پاره سنگ تراشیده که در مسجدها برای آشامیدن یا وضو دارند. (یادداشت مؤلف). دوستکانی بزرگ که از یک پاره سنگ تراشیده و در مساجد و تکایا نهند برای آب خوردن و وضو ساختن. ظرف بزرگ از سنگ تراشیده که یک کُر و بیشتر آب گیرد و در مساجد و امامزاده ها نهند. مهراس. کر. (یادداشت مؤلف) ، آخُر. سنگی برای ستور و دواب. سنگ آخر. (یادداشت بخط مؤلف)