نیم تنه و آن جامه ای باشد پیش باز که قد و آستین آنرا کوتاه کنندو در این زمان کاتبی خوانند. (برهان) (آنندراج). جامه ای باشد که آستین و دامن آنرا کوتاه سازند و آنرا ترلک و قلک و نیم تنه گویند. (جهانگیری) : سلب ساخته یکسر از پرنیان ز دیبا یکی سنلخی در میان. اسدی (از جهانگیری)
نیم تنه و آن جامه ای باشد پیش باز که قد و آستین آنرا کوتاه کنندو در این زمان کاتبی خوانند. (برهان) (آنندراج). جامه ای باشد که آستین و دامن آنرا کوتاه سازند و آنرا ترلک و قلک و نیم تنه گویند. (جهانگیری) : سلب ساخته یکسر از پرنیان ز دیبا یکی سنلخی در میان. اسدی (از جهانگیری)
روز آخر ماه قمری که در شام آن هلال در آسمان دیده شود، آخر ماه قمری، کندن پوست گوسفند یا حیوان دیگر، پوست کندن، در علوم ادبی یکی از انواع سرقات ادبی که شاعر لفظ و معنی را از دیگری گرفته و با برهم زدن ترکیب عبارت و الفاظ آن را به گونۀ دیگر بیان کند، در علوم ادبی در علم عروض حذف دو هجای پایانی فاعلاتن
روز آخر ماه قمری که در شام آن هلال در آسمان دیده شود، آخر ماه قمری، کندن پوست گوسفند یا حیوان دیگر، پوست کندن، در علوم ادبی یکی از انواع سرقات ادبی که شاعر لفظ و معنی را از دیگری گرفته و با برهم زدن ترکیب عبارت و الفاظ آن را به گونۀ دیگر بیان کند، در علوم ادبی در علم عروض حذف دو هجای پایانی فاعلاتن
رشته ای که بر دوک باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، (س ) {{عربی، اسم مصدر}} در اصطلاح شعر این نوع سرقه چنان باشد که معنی و لفظ فراگیرد و ترکیب الفاظ آن بگرداند و بر وجهی دیگر ادا کند چنانکه رودکی گفته است: هر که نامخت از گذشت روزگار نیز ناموزد ز هیچ آموزگار. ابوشکور از او برده و گفته: مگر پیش بنشاندت روزگار که به زو نیابی تو آموزگار. رودکی گفته است: ریش و سبلت همی خضاب کنی خویشتن را همی عذاب کنی. ابوطاهر خسروانی از او برده است و گفته: عجب آیدمرا ز مردم پیر که همی ریش را خضاب کند بخضاب از اجل همی نرهد خویشتن را همی عذاب کند. (از المعجم فی معاییر اشعار العجم صص 469- 470)
رشته ای که بر دوک باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، (س َ) {{عَرَبی، اِسمِ مَصدَر}} در اصطلاح شعر این نوع سرقه چنان باشد که معنی و لفظ فراگیرد و ترکیب الفاظ آن بگرداند و بر وجهی دیگر ادا کند چنانکه رودکی گفته است: هر که نامخت از گذشت روزگار نیز ناموزد ز هیچ آموزگار. ابوشکور از او برده و گفته: مگر پیش بنشاندت روزگار که به زو نیابی تو آموزگار. رودکی گفته است: ریش و سبلت همی خضاب کنی خویشتن را همی عذاب کنی. ابوطاهر خسروانی از او برده است و گفته: عجب آیدمرا ز مردم پیر که همی ریش را خضاب کند بخضاب از اجل همی نرهد خویشتن را همی عذاب کند. (از المعجم فی معاییر اشعار العجم صص 469- 470)
پای برجای شدن در علم و جز آن. (آنندراج) (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). در علم قوی گشتن. (المصادر زوزنی) : سنوخ در علم، رسوخ در آن. (یادداشت بخط مؤلف)
پای برجای شدن در علم و جز آن. (آنندراج) (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). در علم قوی گشتن. (المصادر زوزنی) : سنوخ در علم، رسوخ در آن. (یادداشت بخط مؤلف)
دهی است جزء دهستان آتش بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز. دارای 193 تن سکنه. آب آن از چشمه و رودخانه و محصول آنجا غلات و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است جزء دهستان آتش بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز. دارای 193 تن سکنه. آب آن از چشمه و رودخانه و محصول آنجا غلات و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
برگردیدن، تباه شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). گند شدن طعام. (تاج المصادر بیهقی). گند شدن. (دهار). تغییر یافتن. مزه گرداندن روغن و طعام. سنخ الدهن، روغن فاسد شد و تغییر یافت. (از منتهی الارب) ، بسیار خوردن طعام را. (منتهی الارب) (آنندراج)
برگردیدن، تباه شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). گند شدن طعام. (تاج المصادر بیهقی). گند شدن. (دهار). تغییر یافتن. مزه گرداندن روغن و طعام. سنخ الدهن، روغن فاسد شد و تغییر یافت. (از منتهی الارب) ، بسیار خوردن طعام را. (منتهی الارب) (آنندراج)
جرب شتر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، مار نر سیاه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، اسود سالخ. نوعی مار که کشنده تر از همه انواع مار است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
جرب شتر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، مار نر سیاه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، اسود سالخ. نوعی مار که کشنده تر از همه انواع مار است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
بیخ و بن دندان. ج، اسناخ، سنوخ. (منتهی الارب) (آنندراج). بن دندان و اصل آن. جای رستن دندان بن دندان. (دهار) (مهذب الاسماء) ، بیخ و اصل و مادۀ هر چیز. (برهان). اصل مردم. بیخ و اصل هر چیزی، بن پیکان. (مهذب الاسماء) ، گونه. از این سنخ. از این گونه. از این قرار، تیزی و شدت تب
بیخ و بن دندان. ج، اسناخ، سنوخ. (منتهی الارب) (آنندراج). بن دندان و اصل آن. جای رستن دندان بن دندان. (دهار) (مهذب الاسماء) ، بیخ و اصل و مادۀ هر چیز. (برهان). اصل مردم. بیخ و اصل هر چیزی، بن پیکان. (مهذب الاسماء) ، گونه. از این سنخ. از این گونه. از این قرار، تیزی و شدت تب
پوست مار که می اندازد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پوست مار. (مهذب الاسماء) ، در اصطلاح پزشکی هرگاه چیزی گشایندچون داروی سخت تیز یا چیزی برنده چون آهن و نی و غیر آن بطبقۀ قرنیه رسد و جراحتی کند سبک چنانچه پوست بیرون بخراشد و بعضی از وی بریده شود و از روی پوست دیرتر خیزد آنرا سلخ گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
پوست مار که می اندازد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پوست مار. (مهذب الاسماء) ، در اصطلاح پزشکی هرگاه چیزی گشایندچون داروی سخت تیز یا چیزی برنده چون آهن و نی و غیر آن بطبقۀ قرنیه رسد و جراحتی کند سبک چنانچه پوست بیرون بخراشد و بعضی از وی بریده شود و از روی پوست دیرتر خیزد آنرا سلخ گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)